برای نسل امروز شنیدن واژه «یخچال» تنها میتواند مترادف با انواع فریزرهای رنگارنگ باشد که همه ما امروزه در خانههایمان داریم. اما برای نسلهای پیشین این کلمه معنای دیگری دارد. حتماً شما هم شنیدهاید که بعضی از محلهها و کوچههای قدیمی را با نام یخچال میشناسند.
به گزارش همشهری آنلاین، در شهرری هم کوچهای به این نام معروف است. «کوچه یخچال» در محله «استخر». کافی است پای صحبتهای اهالی قدیمی کوچه بنشینید آن وقت آنها از دل خاطرات گذشته تصویری از دیوارهای کاهگلی یخچالی طبیعی را برایتان ترسیم میکنند که در این کوچه بود و ارتفاع آن به۲۰ تا ۳۰ متر میرسید و به قول قدیمیها وقتی میخواستی آن را ورانداز کنی کلاه از سرت میافتاد.
پیرمردهای کوچه آنچنان با هیجان از بلندی دیوار کاهگلی یخچال طبیعی میگویند کهگویی بلندی ساختمانهای سر به فلک کشیده امروز در مقابل ارتفاع دیوارکاهگلی آن هیچ است. سازه نیمه طبیعی یخچال در این کوچه بهگونهای بود که دیوار بلند کاهگلی دورتادور چاله پر از آب را احاطه کرده و مانع تابش نورخورشید به آبهای داخل چاله میشد. این آبها در زمستان یخ میبست و در تابستان به دلیل نوع سازه تا مدتها یخ داخل آن آب نمیشد. انبار کردن یخ در آبانبار راهی برای استفاده از این یخها در فصل گرما بود. حالا حدود ۵۰ سال از تخریب دیوار کاهگلی و آبانبار بزرگ آن میگذرد، اما همچنان اهالی منطقه این کوچه را به نام کوچه یخچال میشناسند.
شاید طول این کوچه به ۳۰۰متر هم نرسد، اما به اندازه زنده نگهداشتن بخشی از تاریخ شفاهی ری حرف برای گفتن دارد. از میدان شهرری که به طرف خیابان «۲۴متری» بروید نخستین کوچه، کوچه یخچال است که حالا بیشتر شبیه به یک راسته تجاری شده است. ابتدا و انتهای این کوچه مجتمع پزشکی هست. این کوچه مسیر میانبری بین میدان شهرری و خیابان «پیلغوش» است. تمام کوچههای فرعی ضلع غربی کوچه یخچال به بوستان «زکریای رازی» میرسند.
پارکینگ «بهزاد» بخش بزرگی از ضلع شرقی کوچه یخچال را شامل میشود که بنا به گفته قدیمیها این پارکینگ در محل یخچال نیمه طبیعی ساخته شده است.
یخچال طبیعی که در این محله وجود داشت فقط یخ اهالی محله را تأمین نمیکرد بلکه بسیاری از اهالی محلههای دیگر هم برای تهیه یخ به اینجا میآمدند.
«شوکت شکوهی» یکی از ساکنان قدیمی این کوچه میگوید: «آن موقع کسی در منزلش یخچال نداشت. همه اهالی صندوقهای کائوچویی داشتند که صبح به صبح آن را پر از یخ کرده و مواد غذایی را در آن نگهداری میکردند. به همین دلیل بود که همه اهالی برای خرید یخ به کوچه ما رفت آمد داشتند. البته اشخاصی هم بودند که یخ را عمده میخریدند و بار چارپایان میکردند و در محلههای دیگر میفروختند. شوکت خانم میگوید: «البته این خاطرات را از خدا بیامرز مادر شوهرم شنیدهام.»
او در حالیکه با آب و تاب از خانهداری آن روزها تعریف میکند میگوید: «یخها قالببندی خاصی نداشت و، چون در سرمای طبیعی زمستان تشکیل میشد بلوری بود.»
کوچه یخچال حالا به نام یکی از شهیدان دوران انقلاب، «شهید طرق رودی» مزین شده است که این نام هم برای خودش داستان جالبی دارد؛ شهید طرقرودی در همین کوچه شهید شده است. آن روز کوچه شلوغ بوده است که بیشتر اهالی قدیمی کوچه هنوز لحظه شهادت شهید طرق رودی را به خاطر میآورند.
«محمود جباری»، ۵۰ سال ساکن این کوچه بود و حالا بازنشسته دانشگاه افسری است. او میگوید: «دوران حکومت نظامی و تظاهرات بود. طرقرودی توی کوچه ایستاده بود که به یکباره نیروهای نظامی حمله کردند و از آنجا که فرمان تیر داشتند ۳ گلوله متوالی شلیک کردند که یکی از آنها به سر طرق رودی اصابت کرد و او شهید شد.»
«رضا سابیزا» یکی از اهالی قدیمی این کوچه که شهادت طرقرودی را از زاویه بهتری دیده است میگوید: «آقای طرقرودی مهمان همسایه ما و در حال خداحافظی از صاحب خانه بود. من هم با یکی از همسایهها در کوچه ایستاده بودیم و صحبت میکردیم که به یکباره چند نفر از جوانان مبارز انقلابی که از دست نیروهای نظامی فرارکرده بودند وارد کوچه شدند. نیروهای نظامی فرمان ایست دادند و شروع به تیراندازی کردند. یک تیر به پای یکی از جوانان انقلابی اصابت کرد. تیر دوم هم به بالکن خانه ما خورد، کمانه کرد و وارد یخچال قصابی محل شد؛ تیر سوم به سر آقای طرقرودی اصابت کرد و او شهید شد و برای همیشه نام طرقرودی نه تنها بر دیوار کوچه بلکه بر دلمان نشست.»
منزل ضابطی با آجرچینهای منظم و تزیین نمای بیرونی توجه هر بینندهای را جلب میکند. آجرها انتهای دیوار، مورب قرار گرفته و سبک معماری گذشته را در ذهن هر رهگذری تداعی میکند. البته با چند سؤال ساده از اهالی درمییابیم که مهندس این ساختمان، معمار زبردستی به نام «حسین شنی» بوده است.
شنی مالک بیشتر زمینهای این اطراف بود و قبل از تغییر کاربری و ساخت منازل مسکونی، این زمینها به باغ یونجه شهرت داشت، اما با توجه به مهارتی که شنی در ساختوساز داشت زمینها را قوارهبندی کرده و در حدود سالهای ۱۳۱۰ به ساخت و ساز در این محله مشغول و خودش نیز در یکی از این خانهها که گل سرسبد معماری خودش بوده ساکن میشود. منزل ضابطی همان منزل شنی است که حدود ۵۵ سال خانواده ضابطی در آن زندگی میکنند.
با فشار دادن دکمه زنگ، خانم سالخوردهای مقابل در ظاهر میشود. گویا این خانه مورد توجه بسیاری از اهالی است بهویژه نوادههای شنی، معمار معروف. شوکت خانم تعریف میکند که چند ماه گذشته نوادههای شنی به خانه آنها آمدهاند و آنقدر با حسرت خاطرات کودکی خود را در گوشه به گوشه این خانه جستوجو کردهاند که انگار به یکباره زمان برای آنها متوقف شده است. او میگوید: «راستش ما هم همین احساس را به این خانه داریم. همسر خدا بیامرزم از همین خانه ما را ترک کرد و به دیار باقی شتافت. ۴ نسل ما هم در این خانه زندگی کرده است. من سالها همرا با مادرشوهر و خواهرشوهرم در این خانه زندگی کردیم و حالا که ۵۰ سال از آن روزها میگذرد با عروسهایم در این خانه هستیم و اصلاً فرسودگی خانه در مقابل اصالت و آرامش خانهام به چشم نمیآید.»
شوکت خانم راست میگوید. چندین باغچه پر از گل، حیاط خانه را تزیین کرده است. البته انگار حوض بزرگ وسط حیاط از وقتی شغل «آبحوضکشی» از رونق افتاده آن هم به باغچه تبدیل شده و به جای گلهای شمعدانی کنار حوض در خاک آن گل آلوئهورا ریشه دوانده است.
اتاقها با درهای چوبی، دور حیاط از روزگاری نه چندان دور حکایت میکنند. روزگاری که چندین خانوار در یک حیاط کنار هم زندگی میکردند. هنوز پردههای حصیری بر پنجرههای این خانه آویزان است و دیوارهای آجری بیاعتنا به آپارتمانهایی که در این چند سال مثل قارچ در گوشه و کنار محله روییدهاند همچنان باوقار و استوارند.
«محمود جباری» که حدود نیم قرن در این کوچه ساکن است میگوید: «مگر میشود در کوچهای سالها یخ بفروشند آنوقت اهالی آن لیوان آب خنکی به دست رهگذران ندهند. از وقتی گذشتگان ما به خاطر دارند سقاخانه حضرت ابوالفضل (ع) اینجا بوده. البته نه با این شکل و ظاهر؛ حوضچه کوچکی از جنس سنگ بود؛ درگرد و گنبدی داشت و در بالای در گنبدی، دستی به نشانه پنج تن قرار داده بودند، مردم به نیت شفا از این سقاخانه آب مینوشیدند.
او میگوید: «حتی بعد از اینکه خبری از یخچال و دیوار کاهگلی در این حوالی نبود باز هم همین اطراف یخفروشی به راه بود. یادم میآید سر کوچه یخچال، حسین عبدالغفار و آقای مداح به مردم یخ میفروختند.»
جباری میگوید که «قبل از انقلاب، نام کوچه را از یخچال به نام اندرزی تغییر دادند. «حسن اندرزی» نام معمار ساکن همین کوچه بود، اما چند سال بیشتر نام او بر این کوچه نماند.»
مغازه قدیمی این کوچه نه تنها از نظر بنا، عمر طولانی دارد بلکه صنف این مغازه که ساعتسازی است سالهاست از رونق افتاده و گویی به بخشی از تاریخ شفاهی این کوچه تبدیل شده است. ساعتهای قدیمی دور تا دور مغازه به صف شدهاند و آدم را به یاد عتیقهفروشیهایی میاندازند که در آنها زمان متوقف شده است. رضا سابیزا، صاحب مغازه ساعتسازی میگوید: «از ۷ سالگی کنار پدرم تعمیر ساعت را یاد گرفتم. پدرم در این کار تبحر خاصی داشت و بسیار زبانزد بود.»
او از سال ۱۳۳۲ به این کوچه نقل مکان کرده و اصالتاً اهل جنوب کشور و از عربزبانان خوزستان است. میگوید: «ساعتهای قدیمی زیادی دارم که به هیچ قیمتی حاضر به فروش آنها نیستم.» او تعصب خاصی به کارش و تکتک ساعتهایی دارد که در مغازهاش آویزان شده است.
در خیال خود به سالهای دور میرود و میگوید: «به مدت یک سال از سال۱۳۵۰ تا ۱۳۵۱ همرا با پدرم مسئولیت تعمیر ساعت بزرگ صحن حرم حضرت عبدالعظیم (ع) را افتخاری برعهده گرفته بودیم. هیچوقت آن سال را فراموش نمیکنم. همراه با پدرم وارد ساعت میشدیم. داخل آن را گردگیری و چرخ دندهها را روغنکاری و ساعت صحن حرم را برای زائران حرم تنظیم میکردیم. چرخ دندههای بزرگ آن مرا به وحشت میانداخت. البته من آن موقع شاگرد پدر بودم و تمام دستورات او را اطاعت میکردم. آونگ ساعت بیش از ۲ متر طول داشت و وقتی حرکت آونگیاش شروع میشد و من و پدرم داخل ساعت بودیم صحنه جالبی جلو چشمان ما شکل میگرفت. بهترین خاطرات خوش روزگار برایم در همان زمان ورق خورد. در کنار امامزادگان بودیم و خدمتی به خلق میکردیم و حتی حضور پدرم که بسیار مهارت داشت بر فخر من میافزود.»
آقا رضا وقتی از روزهای گذشته میگوید انگار تمام صحنهها مقابل چشمش زنده میشود. آه بلندی میکشد و میگوید: «الان نزدیک به ۶۸ سال دارم و هنوز از تعمیر ساعتهای قدیمی لذت میبرم. بیشتر ساعتهایی که به مغازه من میرسند قبلاً به چند ساعتسازی دیگر برده شده، ولی ایرادش رفع نشده است. من فن ساعتسازی را از پدرم یاد گرفتهام.»