زهرا خانم تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه و مریم تورانالسلطنه بود که در سال ۱۲۶۲ شمسی به دنیا آمد. او یکی از زنان تحصیلکرده و اهل قلم دربار ناصری بود که کتابچۀ خاطراتش نشان از ذوق ادبی و قریحۀ نویسندگی او دارد.
به گزارش فرادید؛ تاجالسلطنه در این خاطرات، مطالب بسیار جالبتوجهی را دربارۀ جزئیات زندگی در دربار در دوران کودکی و جوانی خودش نقل کرده است. این خاطرات که با لحنی انتقادی و سبکی ادیبانه نوشته شدهاند، گنجینۀ ارزشمندی برای شناخت فرهنگ، جامعه، زندگی و سیاست در دورۀ قاجار هستند.
در اینجا گوشهای از این خاطرات را میخوانید که در آن، تاجالسلطنه علت انس گرفتن پدرش به گربهای به نام «ببری خان» را شرح میدهد:
حالا لازم است شرحی از این گربۀ عزیز –ملقب به ببریخان- بنویسم. این سلطان مقتدری که ما او را خوشبختترین مردمان عصر خودش میدانیم، اگر به نظر انصاف نگاه کنیم، فوقالعاده بدبخت بوده است. زیرا که این سلطان خود را مقید به دوست داشتن زنها نموده و از این جنس متعدد در حرمسرای خود جمع نموده بود؛ و به واسطۀ رشک و حسدی که در خلقت زنها ودیعۀ آسمانی است، این سلطان به این مقتدری نمیتوانسته عشق و میل خود را به زن یا اولاد خود در موقع به بروز و ظهور بیاورد...
عکسی که به احتمال زیاد مربوط است به ببریخان، گربۀ محبوب ناصرالدینشاه
[بنابراین]از آنجایی که هر انسانی یک مخاطب و طرف صحبت و یک نفر دوست و محب لازم دارد... این سلطان مقتدر این حیوان را طرف عشق و محبت قرار داده او را بر تمام خانوادۀ خودش ممتاز میسازد. عکس این گربه را من در تمام عمارات سلطنتی دیدهام. گربۀ براق ابلقی با چشمهای قشنگ و ملوس. این گربه زینت داده میشد به انواع و اقسام چیزهای نفیس قیمتی؛ و پرورش داده میشد با غذاهای خیلی عالی؛ و مثل یک نفر انسان، مستخدم و مواجببگیر و مواظبتکننده داشت؛ از جمله همین امیناقدس [یکی از همسران شاه]ددۀ گربه بود.
آه! اشک چشمهای مرا گرفت و به بدبختی سلاطین رقت کردم و برای خود غرق اندوه و حزن شدم... اگر این پدر تاجدار من خود را وقف عالم انسانیت و ترقی ملت خود و معارف و صنایع مینمود، چقدر بهتر بود تا اینکه مشغول یک حیوانی؟ و اگر آنقدر زنها را دوست نمیداشت و آلوده به لذائذ دنیوی نشده، مشغول سیاست مملکت و ترویج زراعت و فلاحت میشد چقدر امروز به حال ما مفید بود؟ و [اگر]در عوض اینکه من در این تاریخ از گربۀ او صحبت نمایم، از رعیتپروری، معارفطلبی و کارهای عمدۀ سلطنتی مینوشتم چقدر با افتخار بود؟ افسوس!...
در هر حال... پس از اینکه عزت و سعادت این گربۀ بیچاره به سرحد کمال میرسد، خانمها که شوهر عزیز خود را همیشه مشغول به او میبینند، به واسطۀ رشک و رقابت، به وسایلی که مخصوص به زنها است متوسل و با پولهای گزافی که خرج میکنند گربۀ بدبخت را دزدیده و در چاه عمیقی سرنگون میسازند و این یک دلخوشی را هم از پدر تاجدار بیچارۀ من منع مینمایند.