زندگی در کوچه «جارچی باشی» امتداد همان چیزی است که در خیابان پامنار جریان دارد؛ مرکز فروش عمده صنایع فلزی. انگار نه انگار روز و روزگاری در این کوچه برای نخستین بار رستورانی با رنگ و بوی سنتی پا گرفته بود و دم ظهر، یک جارچی داد میزد: «ناهار حاضر است» و مردم را به صرف چلوکباب دعوت میکرد. انگار نه انگار صدای همین جارچیباشی روز و روزگاری هوس کباب و پلو و چلو را به دل اهل محل میانداخت و مرد خانه، برای زن و بچهها غذایی میخرید و به خانه میبرد؛ آن زمان که قهوهخانه و رستوران و کبابی فقط جای مردها بود. این روزها از جارچیباشی فقط نامی غریب باقی مانده است.
کوچه غریب
«جارچی باشی؟ اسمش خیلی آشناست. میدانم که در همین دور و اطراف است. اما نمیدانم دقیقاً کدام کوچه است.» پیرمرد این را میگوید و میخندد از اینکه ۳۰ سالی میشود در خیابان پامنار کاسبی میکند و هنوز اسم کوچهها را به خوبی نمیشناسد؛ یا حداقل اسم تعدادی از آنها را. کاسبهای جوانتر خیابان پامنار، هر کسی که سراغ کوچه «جارچی باشی» را میگیرد به قدیمیترها حوالهاش میدهند.
خیلی از کاسبان خیابان پامنار نمیدانند که نخستین کوچه جنوب غربی این خیابان، شش دانگ به نام «جارچی باشی» سند خورده است. تعداد زیادی از آنها بارها نام این کوچه را شنیدهاند، اما نمیدانند دقیقاً در کجای این خیابان قرار دارد و تعداد کمی از آنها میدانند که این کوچه دقیقاً کجاست. کوچه جارچیباشی کوچه غریبی است. حتی خیلی از مشتریهای صنایع فلزی محله پامنار که سالهاست در این خیابان رفت و آمد دارند هم نشانی آن را نمیدانند. همینطور مشتریهایی که اتفاقی و نه از روی نشانی قبلی از مغازههای کوچه جارچیباشی خرید میکنند.
معادله چند مجهولی جارچیباشی و شبکههای فلزی
ارتباط «جارچی» و شبکههای فلزی ارتباط پیچیدهای است که برای سر در آوردن از آن، باید به حل کردن معادلات چند مجهولی تسلط داشته باشید. این کوچه کوچک، روز و روزگاری محل زندگی اهالی پامنار بوده است و کمابیش ردی از سکونت خانوادهها در این کوچه پیدا است. پامنار که «بازار» شد، کوچههای مربوط به آن هم کمکم در مقابل وسوسه تجاری شدن وادادند و خانهها تبدیل به انبار شد و بعد از آن هم هر در کوچکی رو به خیابان، مغازهای بزرگ سبز شد و پاساژها و مغازههای امروزی شکل گرفتند. از پامنار و موتورسیکلتهای پارک شده در آنکه فاصله میگیری، کوچه جارچی باشی، کوچه خلوتی به نظر میرسد. اما هنوز هم رفت و آمدهای این کوچه در حد گنجایش آن نیست و مغازهدارها گاهی در آن نفس کم میآورند.
مغازهداری که «احمد آقا» صدایش میزنند از شلوغی این خیابان گله دارد: «کوچه به این باریکی محل گذر خودروها هم هست. همینطور که میبینید یک وانت و یک چرخدستی همزمان نمیتوانند در این کوچه رفت و آمد کنند. ما سعی میکنیم در زمانهای خلوتی اجناس مغازه را بارگیری کنیم. اما خیلیها این را رعایت نمیکنند. یا حتی مشتریهای صنایع فلزی در این خیابان اصرار دارند که درست از کنار مغازه وسایل خود را بار بزنند و وضعیت کوچه را در نظر نمیگیرند.»
قصه کبابهای روی دوری
کسی «جارچی باشی» را به یاد نمیآورد. دلیلش هم این است که قدمت حضور کاسبان خیابان پامنار و کوچههای اطراف آن مربوط به سالهای بعد از حضور جارچیباشی در این خیابان است. بعضیها هم چیزکی در مورد جارچیباشی شنیدهاند. اینکه چه چیزی را جار میزده و چرا. «مصطفی قدمی» از مشتریهای چندین ساله صنایع فلزی خیابان پامنار است که میگوید: «ظاهراً در زمان قدیم در پامنار یک کبابی بوده که موقع ظهر، یکی از کارکنانش بیرون میآمده و برای جلب مشتری، جار میزده و مردم را به صرف ناهار دعوت میکرده. برای همین اسم این کوچه، کوچه جارچیباشی مانده است.»
قصه کباب عهد قاجار برای اهالی منطقه ما قصه آشنایی است؛ وقتی که کباب از دیوارهای قصر گلستان رد شد و به کوچهپسکوچههای بازار راه پیدا کرد، پامنار هم از بوی آن بینصیب نماند. کم نبود تعداد «چلویی»هایی که «دوری» روی سر میگرفتند و خانه به خانه، محله به محله میرفتند و کباب و چلو میفروختند و بعد از آن هم رستورانهای سنتیای که کمکم پا گرفتند. قصه مرشد چلویی برای خیلی از کاسبان محله پامنار آشناست.
از سمت راست حرکت کنید
کوچه جارچیباشی مثل اغلب کوچهپسکوچههای منطقه ما محکوم به فرسودگی است. خانهها و مغازههایی در این کوچه نفس میکشند که خود برای نونوار کردن خانههای مردم تلاش میکنند، اما خودشان از آن بینصیب هستند. از دور که به خیابان پامنار و مغازههای کمر شکستهاش نگاه میکنی، میبینی که هیچ تناسبی با دکوراسیون لوکس و پلهها و نردههای فانتزی به حراج گذاشته شده در آن ندارند.
مغازههایریز و درشت مثل درختانی انبوه، پوشش غالب این خیابان و کوچه را تشکیل میدهند. جوی آب کوچکی که از وسط این کوچه رد میشود این روزها تنها وظیفهاش تقسیم کردن کوچه به دو بخش است و هدایت آدمها و موتورسیکلتها و دوچرخهها و چرخدستیهایی که: «از سمت راست حرکت کنید» بارانهایی که این روزها بر سر و صورت شهر میبارد، راهی از این جویها برای بیرون رفتن پیدا نمیکنند و برای کوچه کوچک جارچی باشی، دریاچههای مینیاتوری و سایه رنگی از دوده و روغن درست میکنند.
منبع: همشهری آنلاین