محمدرضا تاجیک در روزنامه اعتماد نوشت: یک- زمانی اسقف اوتو گفته بود: «اگر میخواهی اهل ادب شوی و شاید روزی روزگاری تاریخ هم بنویسی، باید دروغ هم بگویی و قصههایی اختراع کنی که بدون آنها، تاریخ یکنواخت و کسالتبار میشود. ولی باید خوددار هم باشی. دنیا دروغگویانی را که درباره همه چیز، حتی در باب پیشپاافتادهترین چیزها، دروغ میگویند نکوهش میکند و شاعران را پاداش میدهد، همانها را که فقط درباره برترین چیزها دروغ میگویند.»
دروغ، آنانی را که دروغ گفتن درباره برترینها را نمیدانند و درباره همه چیز دروغ میگویند، بازیچه خویش میگرداند. در رمان «آونگ فوکو»ی اکو میخوانیم: سه دوست برای یک ناشر کوچک در میلان کار میکنند، هر سه زیرک و خیالپرداز، اما تا سرحد مرگ ملول از بیشمار آثار رسیده که باید بررسی کنند، خصوصا نظریههای توطئه. پس تصمیم میگیرند قدری تفریح کنند و توطئه خودشان را میچینند که اسمش را برنامه میگذارند.
این قرار است مادر همه توطئهها باشد و تمسخر همه آنها، چون چیزی نیست جز ترکیب مضحکی از همه نقشههای پنهانی موجود. روششان ساده است، چون همان روش مرسوم جنون است: همه چیز را روی هم بریز، هر قدر هم که میخواهد دیوانهوار باشد و ببین چه میشود. اگر حقیقتا بخواهی معنایی پنهانی در امور بیابی، به آن میرسی. کازابُن، راوی رمان و یکی از سه قهرمانش میگوید: «شانس مزد ما را داد، چون ما دنبال پیوند میان چیزها بودیم و آنها را یافتیم: همیشه، همه جا و میان همه چیز».
هیچ چیز زیادهروی نیست، هیچ چیز زیاده از حد بیمنطق نیست. میتوان کاری کرد که غیرمنطقیترین ارتباطهای میان ایدهها هم معقول به نظر بیاید. در پس تصادفیترین ترکیبهایی هم که رایانه میسازد، همیشه میتوان یک پیوند پنهان یافت. ولی برنامه به تدریج حیاتی از آن خود مییابد، برنامه میخواهد رشد کند، پس باید مدام جزییات بیشتری به آن خوراند، به وقت گذاشتن و توجه نیاز دارد. بهترین بخش زندگی این سه دوست. زندگینامههای آنها به برنامه گره میخورد. آنچه در ابتدا بازیچه آنها بود، بازیچهشان میکند.
دو- شاید دروغ، به ویژه در عرصه سیاست، یک نیاز و ضرورت تاکتیکی (و گاه استراتژیکی) فرض شود، اما حامل و عامل این نیاز، راستی را به سخره گرفته، آن را به چنبره خویش کشانده، تحریف کرده و نهایتا، مصنوع خویش را باور کرده و تابع فرمان آن شده است. از اینرو، بازیپیشگان سیاسی حرفهای، اگرچه بعضا بر این نظرند که هر راست نباید گفت و حتی در شرایط اضطرار و استثناء جز دروغ نباید گفت، اما در عین حال، میدانند که هر دروغ نباید و نشاید گفت. به بیان دیگر، دروغ گفتن نیز آیینی و قواعدی و تاکتیکی و تکنیکی و اخلاقیاتی دارد.
درست است که آنجا که راست درمیماند دروغ تدارک میبیند، اما این تدارک دیدن آیین و مناسک و قواعدی دارد. این روزها زبان سیاست ما سخت به دروغ آلوده شده است و عدهای با این تصور و توهم که میتوان با دروغ چشم سر و دل و احساس و باور مردم را شست تا چشمشان خانه خیال و عدم شود و نیستهای ما را هست ببینند. اینان، با باور به این تاکتیک که «دروغ هر قدر بزرگتر، باورپذیری آن نیز بیشتر» بیمحابا دروغهای شاخدار بسیار میگویند و از اینکه دروغهایشان شاخ و دم دارند و همواره پایشان میلنگد، هیچ هراس و حیایی از خدا و خلق خدا ندارند.
مشکل این شاخ و دم زمانی افزونتر و آشکارتر میشود که مردم میان آنچه با حواس پنجگانه (و بلکه بیشتر) خود درک و تجربه میکنند، با آنکه اهالی قدرت و سیاست میگویند فاصلهای از بام تا ثریا میبینند. در ایران امروز، به علت عمیق و فراختر شدن شکاف میان دولت و ملت، دولتمردان تقریبا اقتدار (مقبولیت و مشروعیت) بیان گزاره جدی (به بیان فوکو) در مورد واقعیت و ناواقعیت و حقیقت و ناحقیقت و درست و نادرست را از دست دادهاند، لذا آنچه میگویند معکوس فهم میشوند.
چنین وضعیتی، عمیقا آغشته به بحران مقبولیت و مشروعیت فزاینده و بیثباتکننده است و بالطبع نیازمند تامل و تدبیری استراتژیک. حکومتی که تدبیر فضای ذهنی و احساسی مردم نداند و نتواند، گوهر مدیریتش در فهم آید همچون یشم و این تدبیر ممکن نمیگردد مگر در پرتو راستی و درستی.