اشکان زارع، پژوهشگر تاریخ اندیشه در دنیای اقتصاد نوشت: با یک بررسی کوتاه در تاریخ ایران، این موضوع بر ما عیان میشود که تا پیش از جنگهای ایران و روس تاملی بر علل عقبماندگی ایران در نسبت با جهان پیرامونیاش نشده است. ایرانی که هنگام مواجهه با ارتش روسیه تزاری در آستانه انحطاط بود.
به جای مقدمه /تاریخ نشان داده نظریههایی را که مارکس ارائه کرده است، در انواع ابعاد میتوان جبرگرایانه دانست؛ ماتریالیسم تاریخی نیز یکی از این نظریات جبرگرایانه است؛ چنانکه سعی میکند ماده تاریخ کشورها را به موضوع مورد نظر خود مصادره کند. از این مصادرهها در بسیاری از مواقع ایدئولوژی ساطع میشود.
ماتریالیسم تاریخی را مارکس و انگلس در سال۱۸۵۳ برای نخستینبار در یک مجله انگلیسی منتشر کردند. این نظریه تحت تاثیر جیمز میل، فرانسوا برنیه و ریچارد جونز مطرح شد که در آن این ادعا پیش کشیده شد که علت اصلی رکود اقتصادی در جوامع آسیایی نبود مالکیت خصوصی، بهویژه مالکیت خصوصی بر زمین است. ازآنجاکه مالکیت در دستان دولت است مبازرات سلسلههای حاکم و فتوحات موجبات تحول اقتصادی را به وجود نیاورده است. آنها این استدلال را میکنند که ماهیت روستایی در جوامع روستایی از دلایل ایستایی جوامع آن اقالیم است. در کتاب سرمایه نیز مارکس این بحث را پیش میکشد؛ در این کتاب خودمختاری روستاهای آسیایی و وحدت میان صنعتهای یدی و کشاورزی را دلیلی بر استبداد شرقی بیان میکند.
مازاد تولید در آسیا بنا به نظر مارکس توسط دولت بهعنوان مالیات گرفته میشد. مارکس این شیوه را یکی از دوران تکامل جامعه میداند. اوج توجه به این نظریه به انقلاب روسیه باز میگردد؛ در این زمانه مارکس روسیه تزاری را «شبه آسیایی» میداند. مارکس و انگلس در نامهنگاریهایی که ذیل یادداشت روزنامه در روسیه منتشر میشد درخصوص نظریه خود صحبت کردند. قضیه از این قرار بود که آیا کمون روسی میتواند شالودهای برای سوسیالیسم باشد یا آن را باید مانعی برای توسعه سیاسی در روسیه تلقی کرد؛ مارکس و انگلس بر این باور بودند که اگر روابط سرمایهدارانه در آن رخنه نکند، کمون روسیه میتواند شالودهای برای سوسیالیسم را به همراه داشته باشد.
پلخانف، اما کمون روسیه را عامل استبداد در روسیه دانست و به پیشنهادهای ملی کردن زمین بهعنوان طرحی برای اعاده استبداد شرقی و شیوه تولید آسیایی حمله کرد. به هر روی این نظریه مارکسی بهعنوان عنعنات روشنفکری کمونسیم در شوروی باقی ماند تا اینکه از سوی استالین این نظریه کلا رد شد؛ دلایل سیاسی و ایدئولوژیک فراوانی بر این عمل میتوان اقامه کرد که بحثی بسیط را ذیل شکافهای ایدئولوژیک در دستگاه حکمرانی کمونیسم شوروی میطلبد. این اتفاق در کنفرانسی سال۱۹۳۱ لنینگراد روی داد. پس از جنگ بینالملل دیگر روشنفکر مارکسی، ویتفوگل این نظریه را پیگیری کرد.
در دهه۱۹۶۰ فرآیند استالین زدایی آغاز شد. این نظریه نیز که روزی توسط استالین رد شده بود مورد وثوق رفقا قرار گرفت. اوج بررسی نظریههای مارکس را میتوان در آرای لویی آلتوسر فرانسوی یافت. مارکسیسم ساختارگرای آلتوسر که بعد از او مبنای نظری بسیاری از مارکسیستها بود بر این هدف ایستاده تا جنبههای علمی آثار مارکس از جنبههای هگلی و کانتی در ساحت معرفت شناسی تفکیک شود. این تفکیک و روشنسازی توسط آلتوسر در معرفتشناسی مارکس انجام شد. پیرو این کار یعنی نقد آثار مارکس، پری آندرسن مارکسیست نیز گفت: «جایی برای آیینپرستی و تعصب وجود ندارد.»
از پس این بررسیها نئومارکسیسم به وجود آمد. در ایران، اما ازآنجاکه اهالی فکر کمتر از مبانی اقتصادی خبر دارند و اهالی اقتصاد هم کمتر اهل پیگیری فلسفه و تاریخ اندیشهاند، تمییز این نظریات و ورود آن به اندیشههای اقتصادی جدید کمتر قابل فهم است. هر چه هست شیوه تولید آسیایی موجب تولد کلیشهای جدید در مواجه با تاریخ شد. میتوان این ادعا را کرد که فقط قالب نگاه روشنفکران که قاطبه آنان حیثتی ایدئولوژیک دارند، تغییر کرد. شیوه تولید آسیایی را نمیتوان تبیینی برای توضیح شرق دانست، بلکه میتوان آن را عینک مارکس برای روند سرمایهداری اروپا دانست.
در ایران «شیوه تولید آسیایی» توسط محمدعلی خنجی در بررسی تاریخ رواج یافت. وی در نقد تاریخ ماد دیاکونوف این نکته را میافزاید که قرائت از تاریخ مشرق زمین با قرائت مطبوع آکادمی شوروی از نظریه مارکس انجام شده است. خنجی، عضو حزب توده، بعدها عضو حزب زحمتکشان و سپس نیروی سوم خلیل ملکی بود. با نظریات خنجی درباره شیوه قرائت آکادمی علوم شوروی از نظریه مارکس، میتوان رجوع چپهای ایرانی را به نظریه شیوه تولید آسیایی برای مخالفت با استالینیسمگرایی دانست. آنچه در ایران میان مارکسیستهای مختلف مبنی بر علمی بودن یا نبودن نظریه شیوه تولید آسیایی وجود دارد، مبتنی بر نگرش سیاسی آنها در قرائت از انواع شعب مارکسیسم است. در ایران تئوریکترین نظر راجع به تاریخ ایران را با اتکا به شیوه تولید آسیایی توسط همایون کاتوزیان ارائه شده است؛ در این نوشته سعی به بررسی این نویسنده متاثر از خلیل ملکی یعنی موسس حزب راه سوم، همانجایی که محمدعلی خنجی نیز در آن عضو بود و البته چند تن دیگر را داریم.
با یک بررسی کوتاه در تاریخ ایران، این موضوع بر ما عیان میشود که تا پیش از جنگهای ایران و روس تاملی بر علل عقب ماندگی ایران در نسبت با جهان پیرامونیاش نشده است. ایرانی که در دوران قدیم از هیئتهای تاریخ جهانی به تعبیر هگل بود، هنگام مواجهه با ارتش روسیه تزاری در حال انحطاط بود. رویدادی که البته در هنگام جنگ چالدران شکاف خود را در موضع فکری و دور بودن حاکمان ایران از واقعیت سیاسی نشان داده بود. منظورم همانجاست که به روایت حسن بیک روملو در احسن التواریخ آمده است: «خان محمد استاجلو و نورعلی خلیفه گفتند که قبل از سامان یافتن سپاه عثمانی بر آنها شبیخون زده و کار آنها را تمام کنیم؛ اما دورمیش خان شاملو گفت ما مکث میکنیم تا وقتی که آنچه مقدور ایشان است از قوت به فعل آورند. شاه، نظر دورمیشخان را پسندید. سلطان سلیم دوازده هزار ینیچری را در اول لشکر قرار داد.»
این تحلیل در جنگ را میتوان درآمد شکست ایران از نظام جدید دانست. پس از آن همین روند صوفیانه و عارفانه در سیاست ایران ادامه داشت و به سبب بیکفایتی سلاطین قاجار، بیاعتنایی به تمدن جدید ادامه یافت تا جنگهای ایران و روس روی داد؛ از پس این وقایع ایرانیان به علل عقبماندگی خود اندیشه کردند. پیش از این دوران را که ایرانیان در بیخبری مطلق بودند؛ یعنی پیش از جنگهای ایران و روس داریوش شایگان بهعنوان «تعطیلات تاریخ» نام میبرد.
گویی که صدای توپ ارتش روس است که ایرانیان را از تعطیلات به عرصهای میکشاند که عرصه هجوم مدرنیته بود. در پی این فراز و نشیبها پرسش از عقبماندگی ایرانیان با پرسش رودررو از غربیان آغاز شد؛ درست شبیه به کاری که عباسمیرزا با فرستاده ویژه فرانسه کرد. ایرانیان در پی این پرسش در انواع نظریات فلسفی و بعدا ایدئولوژیها که در نبود فهمی درست از آنها ما را به سوی پاسخ نرساند، غرق بودند. میتوان یکی از دلایل عدم رسیدن به فهمی درست از اندیشه غربی را مواجهه ما ایرانیان با دستاوردهای تمدن غربی از طریق جنگ دانست. وانگهی سد محکمی میان مرزهای ما و اروپای متجدد توسط عثمانیها درست شده بود که ارتباط را دشوارتر از همیشه کرده بود. با این اشارات به مساله اصلی بازمیگردم؛ پرسش از دلایل عقبماندگی ایرانیان و پاسخ به این پرسش از سوی جامعهشناسان را بررسی میکنیم.
تفاوت ماهیت سیاسی و ساختاری شرق و غرب همواره مساله متفکران بهویژه متفکران غربی بوده است. از آثار ارسطو، افلاطون و نمایشنامهنویسانی، چون آیسخولوس در اینباره میتوان ارجاع داد. افلاطون در همپرسه قوانین به مقایسه نظام سیاسی ایران و آتن میپردازد. در آنجا یکی از افراد شرکتکننده در سمپوزیوم که «میهمان آتنی» معرفی میشود، نظام سیاسی ایران را نظامی خودکامه توضیح میدهد که در آن شاهان «آزادی را از مردمان سلب کردند و خودرأیی و استبداد را به حد اعلا رساندند» و این در حالی است که مشکل آتنیان از نظر «میهمان آتنی» این است که شهروندان آتن برخلاف ایرانیان به «آزادی بی حد و حصر» عادت کرده اند و آیسخولوس در نمایشنامه پارسیان، ایران را سرزمین استبداد و یونان را سرزمین آزادی معرفی و توضیح و توصیف میکند.
در دوران مدرن نیز متفکران غربی نیز به دنبال این توضیح بودند؛ مونستکیو یکی از این متفکران است. او بر این باور بود که دلایل اقلیمی وآب و هوایی در شرق روح بندگی و بردگی را در این اقلیم ترویج داده است. آدام اسمیت با بررسی تاریخ هند و چین اقتصاد اصلی آن را بر پایه اقتصاد کشاورزی و زمین توضیح میدهد و به همین دلیل سرشت سیاسی متفاوتی از دولت غربی برای آنها قائل است. هگل نیز معتقد است که در شرق تنها یک تن، یعنی پادشاه، آزاد بود.
ریچارد جونز، اقتصاددان انگلیسی سرشت خودکامه حکومتهای آسیایی را بر مبنای نوع متفاوت مالکیت در آسیا البته با انجام مقایسه با اروپا توضیح و شرح میدهد. اندیشمند برجسته دیگر که با رجوع به آرای پیشینیان قدم به بسط نظریهای درخصوص شرق و آسیا کرد، کارل مارکس بود. او بر این باور بود که باید دیالکتیک هگلی را واژگون کرد. او معتقد بود هگل عامل اندیشه را با نگاه ایدهآلیست خود مبنای تحلیل تاریخ قرار داد؛ درحالیکه باید طبقات و ابزارآلات تولید مادی و طبقات اجتماعی را شیوه تحلیل تاریخ دانست. بر همین مبنا بود که مارکس تاریخ را در روندی متشکل از کمون اولیه، بردهداری، فئودالیسم و سرمایهداری میفهمید. او بر این باور بود که تمدن سرمایه داری نیز در روند تاریخی توسط کارگران فروخواهد ریخت و جامعه کمونیستی تراز نوین تاسیس خواهد شد.
با مطالعه تحلیلهای مارکس این سوال پیش میآید که چرا فقط در اروپاست که جوامع سرمایهداری شکل گرفته است؟ پاسخ را خود مارکس و انگلس میدهند؛ آنها درباره وضع اقتصادی در جوامع آسیایی از «شیوه تولید آسیایی» سخن میگویند. آنها بر این باور بودند که روند تولید و شرایط اقتصادی در کشورهای آسیایی دارای مسیری متفاوت از غرب است؛ زیرا بردهداری، فئودالیسم و سرمایهداری در نظر ایشان بر مبنای مالکیت خصوصی استوار بود. درحالیکه شرق با توجه به وضعیت اقلیمی و کمآبی، دولت نقش اساسی و موثری در نگهداری و تاسیس شبکه آبیاری و استحصال آب داشت. آنها معتقدند که بر خلاف غرب در این اقلیم یعنی آسیا نه مالکیت خصوصی که مالکیت جمعی بر ابزار تولید حاکم بوده است. این امر مانع تکامل ابزار تولید و در نتیجه تقسیم کار اجتماعی و در نتیجه اینها باعث رکود و ایستایی جوامع شد. آنها این تعبیر را درباره طیف وسیعی از جوامع انسانی از مناطق خشک صحرای آسیا تا بلندترین ارتفاعات آسیا و سرزمینهای عربستان، ایران، هندوستان و تاتار (آسیای ومرکزی بخشی از ترکستان) قابل اطلاق میدانند.
شیوه تولید آسیایی بعدها در نظرات بسیاری نمود پیدا کرد؛ این نظریه توانست خود را از چنگال دایره تنگ مارکسیسم کلاسیک رها کند و در استخدام بسیاری از متفکران درآید. باید دانست این شیوه بسیار رهاتر از انواع روشهای مارکسیستی در مطالعات توسعه است؛ بهعنوان مثال محدودیتهای این نگرش، یعنی نگرش مبتنی بر شیوه تولید آسیایی بسیار کمتر از شیوهای است که در آن مارکسیستها استعمار را مانع توسعه میدانند.
البته باید دانست که درباره شیوه تولید آسیایی بین مارکسیستها، اجماعی وجود ندارد. اما عدم پذیرش نظریه شیوه تولید آسیایی لزوما به معنای رد کلان روایت مارکسی از جهان هستی نیست. به هر روی نظریه شیوه تولید آسیایی از اوایل دهه چهل خورشیدی به ایران وارد شد و به دنبال آن برخی از نظریهپردازان به مدد این نظریه سعی در توضیح عقبماندگی ایران در توسعه داشتند.
همایون کاتوزیان یکی از نظریهپردازان ایرانی است که سعی در توضیح علل عقبماندگی ایران دارد. او بر این باور است که مطالعات تاریخی و جامعهشناسی در ایران بر مبنای نظریات غربی انجام شده که مورد مطالعه آنها جوامع اروپایی بوده است. مهمترین عامل که منجر به تفاوت اساسی ایران با جهان غربی میشود درنظر کاتوزیان ریشه در نظام مالکیت متفاوتی دارد که در دو نظام معرفتی ایران و غرب وجود دارد. کاتوزیان با این ایده سعی به تعریف ایران و مسائل آن دارد. اقلیم ایران سرزمین کمآبی است و اقتصاد آن، اما ریشه در کشاورزی دارد. کاتوزیان این شیوه زیست را بررسی میکند.
کاتوزیان برای توضیح این شرایط اقلیمی به مارکس و انگلس اقتدا میکند و اقتصاد سیاسی ایران را پیرو آنها توضیح میدهد. کاتوزیان در نظریه خود کمآبی را پیش میکشد و با استناد به این موضوع میگوید که این مساله یعنی کمآبی باعث ایجاد روستاهای خودمختار کوچک شده است. او با طرح این مساله میخواهد تفاوت ایران با اروپا را نشان دهد. به این معنی که مازاد تولید هیچگاه برای ایجاد یک پایگاه قدرت فئودالی کافی نبوده است؛ اما با توجه به وسعت جغرافیایی اقلیم ایران، مازاد تولید که توسط کل واحدهای پراکنده، یعنی روستاهای خود مختار تولید میشد، میزان قابل توجهی بود. آن گروه بیرونی که میتوانسته به آن مازاد تولید چنگ اندازد، منبع اقتصادی تاسیس یک نیروی سیاسی استبدادی را بهدست میآورده است.
این مازاد تولید چنان بود که اراده دولت خودکامه را برای دخالت در امور مختلف از قبیل حملونقل، ارتباطات و سازمان نظامی-دیوانی و البته مالکیت خود را بر اراضی پشتیبانی میکرد. کاتوزیان یکی از عوامل بیرونی را در ایران نیروهای عشایر میداند که با دستیابی به تولید مازاد توانایی تاسیس استبداد را مییافتند؛ بنابراین در طول تاریخ، تفاوتهای اساسی میان ساختار جامعه و دولت در ایران با جامعه و دولت در غرب وجود داشته است.
از نظر کاتوزیان این مساله نتیجه ضعف و ناپایداری مالکیت خصوصی و غلبه مالکیت جمعی و دولتی در ایران است. وانگهی کاتوزیان در دوران جدید ایران این نظریه را بسط میدهد و نفت را جایگزین آب میکند و شیوه تولید آسیایی که متکی بر استبداد آب بود، جای خود را به استبداد نفتی داد. کاتوزیان با این نظر به نظریه استبداد ایرانی و جامعه کلنگی میرسد. کسانی، چون هوشنگ ماهرویان نیز این نظر همایون کاتوزیان را بسط میدهد و بر این موضع ایستاده است. اما یکی از نظریهپردازان مارکسیست ایرانی که نظریه بسیطی با ارجاع به شیوه تولید آسیایی صادر کرده است، احمد اشرف است.
احمد اشرف علت عقبماندگی ایران را عدم شکلگیری سرمایهداری میداند. او دموکراسی را نیز از پیامدهای سرمایهداری میداند. او اصناف و تجار را از عوامل رشد سرمایهداری میداند و معتقد است که آنها با توسعه حملونقل، تجارت، بانکداری و صنعت مقدمات گذار از زندگی کشاورزی به صنعتی را فراهم کردند. در اینجاست که به نظر اشرف، آنها توانستند قدرت فئودالیسم را به زیر کشند و موجبات استقرار دموکراسی بورژوازی را فراهم کنند. اتفاقی که به نظر اشرف در ایران روی نداده است.
اشرف که به دنبال کشف موانع رشد سرمایهداری در ایران است، پاتریمونیالیسم را بهعنوان الگوی تحلیل پیش میکشد. او این الگو را مقابل فئودالیسم قرار میدهد.
او پاتریمونیالیسم را پیش میکشد و درخصوص آن به بحث میپردازد و این نکته را با توجه به ماهیت آن دستاویز تحلیل قرار میدهد که این شیوه غالب در ایران دلیل عدم شکلگیری قانون در ایران است. اشرف معتقد است که در فئودالیسم چارچوبهایی مبتنی بر قرارداد وجود دارد که در سلطه مورثی یا همان پاتریمونیالیسم نمیتوان از حضور آن سخن گفت. او در اینباره نمونه موردی را برای بررسی به پیشگاه پژوهش میکشاند. شهرهای اسلامی و اروپایی را در قیاس میآورد و این کشف را ارائه میدهد که شهرهای اسلامی همچون شهرهای اروپایی نیستند که دارای ماهیت سیاسی مستقل باشند و همه آن شهرهای اسلامی را وابسته به یک حکومت میداند.
او میگوید ما در شهرهای اسلامی مفهوم شهروند و مفهوم بورژوازی که در اروپا موجود است، نمیتوانیم پیدا کنیم. او شهرهای ایرانی در دوران اسلامی را فاقد انجمنها و نهادهایی میداند که منجر به بسط دموکراسی شود. وانگهی او شیوه اقتصادی عشایر را نیز نامطلوب توصیف میکند. به نظر او این روند از قرن ۵ هجری با هجوم تورانیان در قالب حکومت سلجوقیان در ایران رواج یافت. اشرف معتقد است که عشایر شیوه جنگاوری خود را با بهدست آوردن قدرت بر سیاست ایران تحمیل کرده است. این نویسنده تداوم قدرت ایلیات بر شهر و روستا را از جمله دلایل رکود اقتصادی در ایران توضیح میدهد.
وانگهی اشرف نیز همچون کاتوزیان عدم مالکیت خصوصی و وابستگی آن به قدرت سیاسی را از دلایل توسعهنیافتگی ایران میداند. اشرف بر این باور است که شیوه تولید شهری و روستایی در ایران سبب عدم توسعه تقسیم کار میان تجارت، صنعت و کشاورزی شد. این مساله مانع تمایز شهر و روستا شد. او شیوه حکمرانی عشایر در ایران را برجسته میداند و آن را عامل ایجاد ناامنی در بازار معرفی میکند. در ادامه او از عوامل خارجی نیز بهعنوان عوامل عدم توسعه ایران یاد میکند. استعمار و وابستگی اقتصاد سنتی ایران به بازار جهانی را مانع توسعه سیاسی و عدم شکلگیری نهادهای وابسته به آن میداند.
نظریات اشرف و کاتوزیان بهعنوان نظرات غالب در تحلیل ایران مورد استفاده میشوند. به همین منظور بیشتر به اینها توجه داریم. در این باره البته کاظم علمداری نیز کتابی به بازار روانه کرد که بسیار پر مشتری شد. او در کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیشرفت کرد؟» به بررسی عقبماندگی ایران پرداخته است. علمداری نیز دلیل عقبماندگی ایران را در نهادهای اقتصادی و شیوه معیشت توضیح میدهد. او نیز به بررسی شیوه تولید آسیایی در ایران پرداخته است و این مساله را مورد توجه قرار میدهد. وانگهی او نیز همچون قاطبه جامعهشناسان ایرانی بر نظریه مارکس و انگلس ایستاده است. با این آدرس وارد مساله بعدی میشویم.
این گروه که اشارتی به آنها رفت، سعی دارند که یک کلان روایت را به جزئیات تاریخی ایران بچسبانند. آن زمان که با واقعیت تاریخی وارد دقت به نظریات ارائهشده از سوی ایشان میشویم، به مرور و با اتکا به واقعیتهای تاریخی، میتوان از میان رفتن زرق و برق این نظریات را دید. کاتوزیان نه به جمعیت، نه به سواد، نه به حضور زنان در جامعه، صنعتی شدن و این مسائل توجه جزئی ندارد. گویی او نظریهای صادر کرده است که میتوان از عهد حجر تا زمان قاجار ماده تاریخ ایران را در آن ریخت و تحلیل کرد. شیوه تولید آسیایی شاید بتواند بهعنوان ابزاری برای بیان جزئی از تاریخ ایران در دست پژوهشگر قرار بگیرد، بهویژه برای بیان تفاوت ایران و جهان اروپا میتواند مورد استفاده باشد؛ اما اینکه اگر این نظریه را تمام حقیقت تاریخی بدانیم در تحلیل تاریخ ما را به راهی میبرد که مقصد آن ناکجاآباد است.
در تحلیل تاریخ نمیتوان یک طرفه بهقاضی رفت؛ در شیوه تولید آسیایی توجه نظر به تحولات مادی است؛ در حالی که این روش فرهنگ، اندیشه، دین و بهطور کلی سنت را نادیده میگیرد. این روش پژوهشگر را به دام جبر جغرافیا و تقلیلگرایی میاندازد و به همین سبب، توان این را دارد که پژوهشگر را با توجه به بزک زیبای این نظریه، در دام ایدئولوژی بیندازد. نویسندگانی که نام ایشان در این نوشته آمد جملگی تلاش کردند که ماده تاریخ ایران را به محک این نظریه بزنند و آنها با اینکه در جزئیات تحلیل با هم شاید اختلاف نظری هم داشته باشند؛ اما جملگی تحت اختیار فرضیه مارکس و انگلس یعنی شیوه تولید آسیاییاند.
کسی که مدتی در تاریخ ایران غور کرده است، میداند که فروکاهیدن ماده تاریخ ایران به کمآبی و سپس دولتهای ایرانی به حکمرانی عشایری کاری نیست که بتوان به سهولت انجام داد. وانگهی کسانی، چون اشرف در تحلیل خویشگویی به درستی معنای [police]یا سیاست در روم و پیش از آن یونان را نداشته است. او که میتوانست مفاهیم حقوق رومی را در حوزه حقوق عمومی با ساختار سنت ایران قیاس کند، در عوض به قیاس چهره به چهره «سیمای شهر» اسلامی و اروپایی پرداخته است. وانگهی میشد مقولاتی در فقه همچون «سنت وقف» را در جلوگیری از قدرت مطلقه نهاد دولت در ایران به مورد بررسی قرار داد.
به تعبیر جواد طباطبایی «تاریخ ایران زمین، از بنیاد، تاریخ اندیشه ایرانیان و به سخن دیگر تاریخ پیوستگیهای عمل و نظر است. این معنا که هیچ حادثه تاریخی وجود ندارد که با اندیشه گره نخورده و به واسطه اندیشه تعینی جدید پیدا نکرده باشد» با اتکا به این نظر نمیتوان به صورت انتفاعی، تاریخ را به مسائل مطبوع خویش محدود کرد. کاری که جملگی نظریهپردازان یادشده در بالا شامل آن هستند.
کاتوزیان جامعه ایران را جامعهای کوتاهمدت میداند؛ درحالیکه مواریث تاریخی به جا مانده از ایران خود واقعیتی برای رد این مدعا است. وانگهی اگر کاتوزیان تاریخ را ماتریالیستی نمیدید و در ساحت اندیشه و فرهنگ ایران موضوع را بررسی میکرد، ماده تاریخ ایران را در تمام جهات ظاهر میکرد میتوانست به جای جامعه کلنگی و کوتاهمدت از دولت کلنگی و کوتاهمدت در ایران سخن بگوید. وانگهی در آثار کاتوزیان آنگاه که از استبداد ایرانی سخن میگوید، نمیتوان تفاوتی میان دو مفهوم استبداد و خودکامه یافت؛ این مشتی است بهعنوان نمونه خروار که او در نگارش نظریه خود به تاریخ مفاهیم توجهی ندارد.
این مساله را میشد با اغماض برای او نادیده گرفت اگر این نظریه او یعنی استبداد ایرانی و جامعه کوتاهمدت راه بر تامل علوم انسانی در ایران را نمیبست. با همه این موارد، موسی غنینژاد، اقتصاددان ایرانی نیز نقدی اساسی بر نظریات کاتوزیان و اشرف وارد ساخته است. موسی غنینژاد نفس کار تحقیقی کاتوزیان را تطبیقی میداند. او بر این باور است که این کار در بهترین حالت میتواند تفاوتها و شباهتها را نشان دهد و نمیتواند منشأ نظریهپردازی باشد. دیگر نقد غنینژاد را میتوان صدور حکم کلی به تاریخ ایران از سوی کاتوزیان نامید.
وانگهی به نظر غنینژاد نظریات کاتوزیان فاقد تئوری دولت است. غنینژاد بر این باور است که کاتوزیان تاریخ ایران را بهصورت سلبی توضیح میدهد؛ آن هم بی آنکه تئوری مشخصی برای توضیح آن به دست دهد. موسی غنینژاد معتقد است که استبداد ایرانی نظریه نیست، بلکه میتوان آن را مشاهدهای دانست که به نظریه فئودالیسم در اروپا مسبوق است.
نقد موسی غنینژاد به تفصیل در کتاب اقتصاد و دولت در ایران آمده است. این پژوهشگر ایرانی البته نقدهایی هم در کتاب یادشده به احمد اشرف دارد. غنینژاد بر این باور است که رویکرد اشرف آشکارا متاثر از نظریه تحول تاریخی مارکس است که مطابق آن سرمایهداری تجاری در فرآیند انباشت سرمایه نهایتا به سرمایهداری صنعتی منجر میشود. او سراسر تحلیلهای اشرف را نیز ماتریالیستی میداند. وانگهی صادرکنندگان نظریات جامعهشناسانه راجع به اقتصاد و دولت ایرانی که نامشان در این نوشته آمده است، دولت ایرانی را در سیر تاریخیاش مستبد میدانند. این در حالی است که جواد طباطبایی در آثار خود نهادهای محدودکننده قدرت در ایران باستان را مشخص میکند: در شاهی آرمانی ایران زمین و اندیشه ایرانشهری نیز از سویی، بزرگان یا اعیان عامل عمده تحدید قدرت بودند و از سوی دیگر نهاد وزارت و وزیر بهعنوان «عقل منفصل» پادشاه عمل میکرد.
صرف نظر از گفته جواد طباطبایی میتوان در تاریخ ایران همواره ردی از اشرافیت را دید؛ اشرافیتی که یکی از وظایفش تحدید قدرت مطلقه بوده است. این اشرافیت با فروپاشی ایران ساسانی از هم فرونپاشید. حضور آنها در دستگاه خلافت مشهود است و البته در دوره سامانی و پس از آن دوباره در اقلیم ایران به پا خاستند. تمامی این نظرات آورده شد تا نشانی باشد بر اینکه تاریخ را نمیتوان بنا به دلخواه خود برای به کرسی نشاندن نظرات مطبوع خویش به چند دسته خرد کرد. تاریخ را نمیتوان بازیچه دست محتوایی ایدئولوژیک قرار داد؛ چراکه واقعیتهای تاریخ خود میتوانند از روح خویش دفاع کنند.
وانگهی ماده تاریخ هر کشور مختص به آن اقلیم است و با نظریات تطبیقی در روش بررسی نمیتوان به تحلیل و البته صدور نظریه پیرامون آن پرداخت. نظریات مارکسیستی تاریخی از آن جهت که همه تاریخ در جهان را پیرو یک منطق میدانند برای تمام اقالیم جهان یک نظریه صادر میکنند. بهترین روش نقد این نوع نظرات رجوع به ماده تاریخ است.