«بیگم» دل در گرو مردی داشت به نام «هامین» که همهچیز داشت جز چهرهای شبیه مردان طایفهاش. رنگ پوستش تیرهتر بود و موهایش فرفری. لبهایش پهن بود و بینیاش ناقلمی. اصلا برای همین چهره عاشقش شده بود، اما پدرش را کارد میزدی خونش در نمیآمد. مادرش شیون و زاری میکرد.
به گزارش دنیای اقتصاد، برادرش کارد در دست گرفته بود و فریاد میزد: «میکشمش!» خواهرش پنهانی میخندید که این هم آخر و عاقبتت. پدربزرگش شنیده بود یک بار در قدیم چنین کار خلافی بین دو طایفه دیده و خون به پا شد. هیچراهی نبود جز فرار یا حسرت تا آخر عمر. آنها حسرت را انتخاب کردند چون فرار هم نوعی فلاکت بود. زیر پوست روستاهای جنوب کرمان جایی بین سیستانوبلوچستان و هرمزگان باورهای غریبی هنوز هم در جریان است. باورهایی که بین بیگم و هامین فاصله میانداخت فاصلهای بهمسافت دو قاره از ایران تا شاخ آفریقا. آنها تنها قربانیان این نوع نگاه تبعیضآمیز نبودند.
طوایفی که نشانی از تبار آفریقایی داشتند با چهرههای متمایز که هنوز هم طرد میشوند و منزویاند. جنوبی که هنوز با محرومیتهای بسیاری دستوپنجه نرم میکند، در خود گروهی دارد با پوستهای تیره که محرومترند. گروهی که وقتی به ایران رسیدند، چالشها از زمینوآسمان باریدن گرفت. بسیاری از آنها به عنوان برده وارد ایران شده و همین مسیر رسیدن به برابری در آینده را برایشان پیچیدهتر کرد. آنها بارها بار سفر بسته و برای یافتن زندگی بهتر از شهری به شهر دیگر رفتند، اما این سفرها هیچوقت فراتر از استان فارس نرفت. آنها هنوز هم در طوایف متعددی در سرزمینهای هرمزگان، سیستانوبلوچستان، بوشهر، خوزستان و جنوب کرمان زندگی میکنند. زندگی آنها در خوزستان و بوشهر و هرمزگان با مردم این شهرها آمیخته شده اما در گذر سالیان دراز مشکلات آنها در جنوب کرمان حل نشده است و هنوز هم از تبعیضهای بسیاری رنج میبرند.
سوبلی جور دیگری میخندید
«سوبلی جور دیگری میخندید، جوری که هیچکس دیگر بلد نبود جز خودش و طایفهاش. در یک مجلس عروسی دیدمش. روی میز ضرب میگرفت. آرام و قرار نداشت وقتی عروس و داماد آمدند شروع کرد به رقصیدن. رقصی که هرگز در عمرم ندیده بودم. حرکات عجیب اما موزونی داشت. گاهی بین رقصیدن، میپرید بالا و صدای خاصی را از خود درمیآورد.» مهرداد بهزادی، پژوهشگر و نویسنده جنوب است. پدر او هم سیاه بوده اما زندگی در آبادان سرنوشت متفاوتی را برایش رقم زده و توانسته تا حدود زیادی مناسبات را به هم بزند. او افسوس میخورد که چرا سوبلی در آن زمان آنقدر نادیده گرفته شد و تنها مجنونی در چشم حاضران بود. سوبلی حتی در خواب هم نمیدید افرادی همچون آرتور میشل توانسته یکی از نخستین رقصندگان سیاهپوست باله باشد. او تنها آرزویی که داشت این بود که رقصندهای باشد همانطور که اجدادش بودند. او در میان انواع نگاههای تحقیرآمیز جان داد. آن حرکاتی که برآمده از سرزمین آفتاب بود جلوی بیمهری همه آب شد و به زمین رفت.
با اینکه جنوبیها در موسیقی و رقص بسیار از آفریقاییتبارهای ایرانی وام گرفتهاند و دیگر جزئی از فرهنگشان شده و به آن میبالند اما هنوز منشأ این تاثیر را مورد بیمهری قرار میدهند. بهزادی تعریف میکند: «پارسال به مراسم زاری در قشم رفتم. آنها در این مراسم تومبا میزدند که یکی از ابزار موسیقی آفریقایی است و حالا به موسیقی بندرعباسیها هم راه پیدا کرده. برای من بسیار جالب بود در این مراسم دو پرچم زده بودند؛ پرچم ایران و پرچم آفریقا. آنها میگفتند ما به سهرنگ پرچم ایران معتقد هستیم و به پرچم مردم آفریقا که نمادی از زادگاه اجدادی ماست.» رقص تند و هیجانی، عزاداریهای مفصل و عروسکگردانی که شاید حاجی فیروز از آن گرفته شده باشد در فرهنگ ایرانی و سیاهبازی اما با اینحال هنوز هم کودکانی در جنوب ایران به خصوص اطراف کهنوج، قلعهگنج و بخشهایی از سیستانوبلوچستان هستند که به خاطر رنگ پوستشان تحقیر میشوند.
بهزادی تعریف میکند: «اگر چه در هرمزگان و آبادان و خوزستان تا حدود زیادی این مشکلات کم شده اما چند وقت پیش خواهرزاده من گفت دایی من یک چیزی امروز شنیدم: «سه» یعنی چی؟ برایش توضیح دادم که سه مخفف سیاه است، اما اصطلاح خوبی نیست. گفت حالا یعنی ما سه هستیم؟ یعنی بابای من سه است؟ و زار زار گریه کرد.» با گریههای این دختر هشت ساله است که ما به قرن سوم هجری میرویم و به مزارع نیشکری در بصره؛ قرون نخستین اسلام است. آفریقاییتبارهای بسیاری برای بهرهکشی زیرنظر خلافت عباسی به عراق آورده شدهاند. آنها ساعتهای طولانی زیر آفتاب داغ و سوزان کار میکردند. روزگاری بدتر از جهنم. گروه اصلی بردگان سیاهپوست در آن زمان به گفته ادوارک پولاک، مردمشناس آلمانی، زنگیها و حبشیها بودند.
زنگیها از زنگبار و نواحی دور افتاده آن آورده میشدند و حبشیها بردگانی بودند که بیشتر از حبشه، سومالی و جنوب سودان. ظلم اما در مزارعی که این سیاهان کار میکردند چنان زیاد شده بود که مردی به نام «علیبنمحمد» معروف به «صاحبزنج» قیام کرد. بسیاری میگویند صاحب زنج ایرانی بوده و بعضی میگویند از اعراب بوده اما آنچه ثابت شده شیعه بوده و برای نجات بردگان به پا خاسته است. این قیام اما عاقبت عجیبی یافت. موفق عباسی مامور سرکوبشان شد و آنقدر فشار آورد تا اینکه گرسنگی قیامکنندگان را از پا درآورد و آنها بعد از ۱۴ سال مقاومت دیگر تاب نیاوردند و قیام شکست خورد. قتلعام بزرگی راه افتاد و میگویند بسیاری از آنها را دوباره برده کردند و برخی از آنها به شهرهای ایران گریختند و در اینجا ماندند. تاریخنویسان اما پس از این قیام نوشتند که رفتار اربابان با بردهها بسیار تغییر کرد. برخی از کارشناسان تاریخ اما ریشه آمدن آفریقاییتبارها به ایران را عامل دیگری میدانند.
زمان صادقی، پژوهشگر کتاب «فرهنگ عامیانه مردم قلعه گنج» نوشته است آمدن این گروه آفریقاییتبار به ایران متصل به قرن هفدهم است. زمانیکه پرتغالیها به سواحل ایران میرسند و استعمار را آغاز میکنند. آنها با خود گروهی از آفریقاییتبارها را به عنوان برده و سپاه جنگی به ایران میآورند و بعد از آنها، انگلیسیها که از سواحل آفریقا به هندوستان میرفتند و در سواحل ایران پهلو میگرفتند. آنها در بندر میناب و بنادر دیگری چون چابهار و جاسک تجارت برده میکردند.»
تاریخ نشان میدهد که بسیاری از تمدنها روی شانههای بردگان ساخته شده است. با این حال لوحهای به دست آمده از تختجمشید، حکایت از آن دارد که امپراتوری هخامنشیان برخلاف بسیاری از ملل دیگر، دارای سیستم بردهداری نبوده و به کارگران در ازای کار پول میدادند. گفته میشود، در میان مادها رسمی وجود داشت که به موجب آن، مردی تهیدست میتوانست در برابر دریافت غذای روزانه، خود را در اختیار مردی ثروتمند بگذارد. چنانچه اربابش به او کم غذا میداد، او هر زمان میتوانست ترکش کند. پارسیان به هنگام تشکیل دولت، فقط چنین بردگی سادهای را میشناختند و بردگان از حقوق مشخصی برخوردار بودند. در کتیبههای بهجامانده رابطه کارگر و کارفرما کاملا تشریح شده و حتی زنان باردار هنگام مرخصی زایمان حقوق دریافت میکردند. در دورههای بعد به خصوص پس از استیلای چادرنشینان سلجوقی به ایران، آداب و رسوم آنها وارد دربارها شد و کنیز و غلام معنای دیگری پیدا کرد. در دوره مغولان نیز غلامان شرایط سختی را میگذراندند و دیگر روش ایرانیان کمرنگ شده بود.
اوج ورود آفریقاییتبارها به ایران را اما به دوران صفویه میرسانند و بعد از آن قاجارها. در دوره قاجار به ناگهان پس از چندین جنگ، حضور قفقازیها به عنوان نیروی کار در ایران کم میشود و قاجاریها مجبور میشوند این نیروی کار را با آوردن بردگان سیاه جبران کنند. گفته میشود از ۱۵۰ هزار نفر جمعیت زمان ناصری دو هزار نفر برده سیاهپوست در ایران زندگی میکردند. البته منابعی وجود دارد که بر اساس آن، زائرانی هم که برای حج به مکه میرفتند هنگام بازگشت به ایران با خود افراد سیاهپوستی را میآوردند. سیاحان اروپایی در خاطرات خود نوشتهاند که قاجارها بردگان خود را اخته میکردند اما بررسی تطبیقی جوامع مختلف نشان میدهد که ظلم و ستم به سیاهپوستان همواره در سرزمینهای اروپایی و آمریکایی وحشتناکتر بوده است. آلفرد کازین، پژوهشگری است که به جرات اعلام میکند: «بردهداری فقط یک گناه فردی نیست، بلکه یک ظلم سیستماتیک است.»
بهناز میرزایی، استاد تمام دانشگاه بروک کانادا که مقالهای به نام «ایرانیان آفریقاییتبار ساکن در جنوب ایران» داشته به «دنیای اقتصاد» میگوید: «ایران همواره کشوری بهدور از نژادپرستی و تعصبات قومی بوده است و اقوام مختلف در این سرزمین با صلح در کنار هم زیستهاند.» با این حال امروز شاهد این هستیم که در میان بسیاری از ملتها دیگر سیاهپوستان شهروندانی با حقوق برابر هستند و دیگر عرف جامعه آنها را پذیرفته، اما این نگاه تبعیضآمیز چرا هنوز در میان برخی طوایف مانده و برای نسل جدید که خواستههای مشخصی دارد و دنیا را از دریچه متفاوتی میبیند، آزاردهنده است؟
امین که نمیخواهد نام فامیلش آورده شود و از طوایفی با رنگ پوست سیاه است، میگوید: «ما از آفریقا مهاجرت کردیم را واقعا نمیدانم. تا امروز هیچ اطلاعات موثقی در این زمینه وجود نداشته است. آنچه پدران ما گفتند، ما از بلوچستان به جنوب کرمان آمدیم. ما مستعمره انگلیس بودیم یا نه را نمیدانم. ولی چیزی که مشخصا نشان دهد ما ایرانی نیستیم به نظرم به دست نیامده و باید به همه این نوشتارهای باقی مانده شک کرد. هر کسی تاریخ خود را خود مینویسد و گفتهها تکرار میشوند. ما ایرانی هستیم و معلوم نیست چرا باید شهروند درجه دوم باشیم البته اگر شما بتوانید ثابت کنید که مردم هرمزگان و جنوب کرمان و سیستان و بلوچستان در ایران شهروند درجه اول هستند.»
غلام، مرد دیگری است که رنگ پوستش زیر آفتاب میدرخشد و دوستانش او را غلام سیاه صدا میزنند. او میگوید من مشکلی ندارم اما خیلیها این صفت را برنمیتابند: «بیشتر جنوبیها سیاه هستند، اما نمیدانم چرا به ما فقط میگویند سیاه؟» انگشتشمار مردانی از این طوایف تکافتاده هستند که میپذیرفتند از آفریقا آمدهاند و باید صدایشان بزنند سیاه.
وقتی ارباب سیلی زد
«هنوز هم هستند اربابان پیشین که به خود اجازه میدهند به افرادی که پیشتر نزدشان کار میکردند سیلی بزنند.» حسین میرزایی، کارشناس ارشد تاریخ جهان که خود در قلعه گنج زندگی میکند از تجربه زیسته خود به «دنیای اقتصاد» میگوید: «تاریخ نوشتاری و مردمشناسی در دهههای گذشته از زندگی مردم جنوب ایران بسیار کم است. معلوم نیست، از چه تاریخی سنت غلام و کنیز اینجا رایج بوده؟ چیزی که ما شنیدیم بردهداری از دوران صفویه تا پهلوی اول رواج داشته و حتی چندی در دوره اخیر. اما دیگر قراردادی و رسمی نبود، بلکه به صورت عرفی انجام میشد و شواهد از ادامه آن تا دهه ۷۰ هم موجود است. در اینجا جالب است با وجود لغو بردهداری هنوز هم این احترام بین ارباب و غلام یا کنیزهای قبلی دیده میشود. هنوز هم وقتی غلام قدیمی، اربابش را میبیند به او احترام میکند. گاهی ارباب ظلم میکند و غلام شکایتی ندارد. هیچ مرجعی نه قانونی و نه عرفی به آنها رسیدگی نمیکرده و نمیکند.»
انگلیسیها با اینکه خود از مهمترین کشورهای بردهداری جهان بودند و استعمارشان در هند روح و جسم انسانهای بسیاری را به بند کشید. پس از شکلگیری دولتملتها مناسبات خود را تغییر دادند و پادشاهان قاجار را تحت فشار قرار دادند که بردهداری را تمام کنند. این درحالی بود که خواجههای سیاهپوست این پادشاهان نفوذ بسیاری در دربار داشتند و گاه تصمیمهای مهم مملکتی را میگرفتند. انگلیسیها اما موفق نشدند تا زمان پهلوی اول. در این دوره دیگر ایران داشت پوست میانداخت و باید به کنوانسیونهای جهانی میپیوست. سرانجام در سال ۱۳۰۷ «قانون منع خرید و فروش برده در خاک ایران و آزادی برده در موقع ورود به مملکت» تصویب شد. طبق این قانون «هر کس انسانی را بهنام برده خرید و فروش کرده یا رفتار مالکانه دیگری نسبت به انسانی بنماید یا واسطه معامله و حمل و نقل برده بشود، محکوم به یک تا سهسال حبس تادیبی خواهد گردید.»
تحقیقات زمان صادقی درباره آمدن این گروهها به مناطق جازموریان و رودبار زمین نشان میدهد: «بسیاری از آنها از ساحل میناب رشته کوههای بشاگرد را دور میزنند و از بالا جازموریان را میبینند که دام زیاد داشته و درختچههای وحشی. پس به این منطقه مهاجرت میکنند.» صادقی درباره دوران پیش از این قرارداد در جنوب ایران مطالعه کرده و ما را به زمانی میبرد که خرید و فروش برده به صورت رسمی و قراردادی انجام میشد: «هنوز قبالهها و اسنادی که برای خرید و فروش کنیز و غلام در اینجا انجام میشد، موجود است. این قبالهها نشان میدهد تا دهه ۳۰ همچنان به صورت رسمی این کار انجام میشده است. در این قبالهها نامگذاری به عنوان نوکر و غلام و برده بوده که عمدتا سیاهپوست بودند و مشخصات تعدادی ذکر شده که مثلا بینی پهن داشتند با لبهای کلفت، دندانهای درشت، دستهای کشیده، قدهای بلند و موهای فرفری.»
تحقیقات او نشان داده در آن زمان، وقتی خانمی را عقد میبستند باید حتما نوکر یا کنیزی را مهرش میکردند و حتی مواردی بوده که یک دست یا پای کنیز را مهر میکردند و اگر زنی مهرش کنیز نبود مورد شماتت اطرافیانش قرار میگرفت. هنگام طلاق هم پولی که در ازای خرید یک کنیز میدادند، به همان اندازه مهریه میشد. میرزایی خاطرات بسیاری از مردم آنجا را ثبت کرده: «بیشتر خانوادهها حقوق اندکی را برای افرادی که پیششان کار میکردند در نظر میگرفتند که گاه میتوانست همان خوراک و پوشاک را شامل شود. اگر غلامی هم چوپانی میکرد از ۱۰ گوسفند یک کهره را به او میدادند. این افراد پیش خودشان زندگی میکردند و وقتی یک غلام یا کنیز با هم ازدواج میکردند، کنیز دیگر پیش صاحبش نمیماند. باید بگویم کسانی بیشتر به غلامها ستم میکردند که از نظر مالی بهتر بودند.»
او از قول پدربزرگش نقل میکند: «غلام و کنیز حتما باید با امضای اربابشان ازدواج میکردند در غیر این صورت هیچ شیخی حاضر به عقد آنها نمیشد. صاحب غلام حق داشت که طلاق زیردست خود را بگیرد و هر شیخی، او را به مرجعیت میشناخت. بعضی از اربابان غلام خود را به ارباب دیگری میدادند به شرطی که این دو ارباب در فرزندان غلام شریک میشدند.» این مردم در بیشتر موارد برای درگیریها و جنگها هم برده میشدند چرا که عضلات قوی داشتند و بسیار سرسخت و جنگاور بودند. البته همین جنگآوری هم باعث شده بود که اگر ظلم بزرگ و کمسابقهای به یکی از آنها میشد، به خونخواهی بلند میشدند و جنگهای بسیاری در این زمینه ثبت شده است و پیش آمده هنوز هم از این دست اتفاقات میافتد. با این حال تغییر مناسبات اجتماعی تاثیر اساسی در این منطقه نگذاشته و همچنان یکی از اهالی تعریف میکند: «پسرخالهام پنج ساله پیش عاشق دختری از طایفه غلام شد، اما خانواده خودش قبول نمیکردند، او با هزار بدبختی و اصرار بالاخره موفق به این ازدواج شد، اما همسرش مدام از نگاهها و برخوردهای خانواده رنج میکشد و احترامش نمیکنند.»
شبکههای اجتماعی؛ راهی برای برابری
در میان نخلها هنوز مردمانی زندگی میکنند سایهوار. آنها هستند بیاینکه باشند. مردمی که هنوز هم نتوانستند وارد مناسبات مهم شوند و حتی به ادارهها راه پیدا کنند. یکی از آنها تعریف میکند: «میخواستم وامی بگیرم اما پس از مدتها گشتن نتوانستم. هیچکس ضامن یک سیاه نمیشود.» آنها با اینکه نمایندههایی در شورا داشتند، اما این نمایندهها خود به شهادت بسیاری طرفدار حقوق غیر از طوایف خودشان بودند. بیبرگ مردی از طایفه آفریقاییتبارها تجربهاش را دردناک میخواند: «شواهد نشان میدهد که مساله در ظاهر حل شده و قانون برای همه یکسان است. همه ما شناسنامه ایرانی داریم اما تجربه من چیز دیگری است. این تبعیض حتی در ارگانها و نهادهای دولتی هم دیده میشود. طایفهای که خود را برتر میداند و قدرت و ثروت را متمرکز کرده است بر کرسیهای فرمانداری و ریاست ادارات مینشیند و اوست که دیدگاه دوران گذشته را اعمال میکند.»
او به ماجرای اشرار منطقه نقب میزند: «هنوز هم خیلی از اشرار منطقه را خانها حمایت میکنند. این اشرار بازوی اجرایی دستورات و تمایلات آنها هستند. شاید برای خیلی از مردم ایران عجیب باشد، ولی واقعا اینطور است و دولت هم به این مسائل ورود نمیکند.» او شکایت از آن دارد که با آمدن تکنولوژی جلوه خیلی از چیزها عوض شده اما ذاتش همان است. این دو گروه هنوز هم نمیتوانند وصلت خانوادگی داشته باشند. همین باعث شده ازدواج درون خانوادگی بیشتر شود و مشکلات ژنتیکی به وجود بیاید. واژه سیاه اینجا فقط یک بار معنایی به عنوان رنگ پوست ندارد. پشت آن هزاران انگ و ننگ است: «یکی از مردان طایفه ما که سیاه بود توانست مهندس ژنراتورهای عسلویه شود و بعدها به روسیه رفت و در انگلستان اقامت گرفت، اما هنوز هم مورد تمسخر است و وقتی به اینجا میآید سیاه خطابش میکنند بدون اینکه بدانند چه آسیبی به روحش وارد میشود.»
بهنظر میرسد که بسیاری از مناطق جنوب ایران بیش از مقوله رنگ، گرفتار رفتارهای تضاد طبقاتی هستند. بسیاری از خانوادههایی از طوایف آفریقاییتبار نتوانستند که خودشان را وارد نظام اقتصادی بکنند و همچنان با فقر و محرومیت کلنجار میروند. با اینکه آنها در طول زمان به شهرهای مختلف ایران رفتند و در فرهنگ آن شهر تلفیق شدند و لباس و آیین آن شهر را پذیرفتند و روی آن منطقه هم تاثیر گذاشتند، اما ارادهای از قدرت محلی بوده که نگذارد از نظر مالی رشد کنند. حسین میرزایی بر این باور است: «شبکههای اجتماعی ابزاری است که در چند سال گذشته کمک کرده، نسل جدید این طوایف استعدادهایشان را در معرض مخاطبان بیشتری بگذارند و همین باعث شده اعتماد به نفسشان بالا رود. کاری که سالها آموزش و پرورش نتوانسته انجام دهد. کودکان با کمک فضای مجازی متوجه شدند که نژادپرستی، مزخرفی بیش نیست.»