خودتان را چقدر دوستداشتنی میدانید؟
من دوست دارم فکر کنم عالی هستم و عموما دیگران دوستم دارند! اما اگر صادق باشم، این قانونی نیست که همیشگی باشد. درواقع، در سالهای اخیر خصلتهایی را در خودم شناسایی کردهام که ممکن است برای دیگرانی که با من سروکار دارند، خصلتهای قابل تحملی نباشد.
با من پاول برایان، روزنامهنگار آزاد که سالها در زمینه مذهب، فرهنگ و ژئوپلیتیک مطلب نوشتهام، و وبسایت راهنماتو همراه باشید، تا ۱۱ ویژگی را به شما معرفی کنم که باعث میشود دیگران دوستتان نداشته باشند.
دلیل خوبی برای دوستداشتنی نبودن آدم همهچیزدان وجود دارد. چنین افرادی واقعا میتوانند لجآور باشند. از کجا میدانم؟ زیرا خودم، به خصوص در سالهای جوانتریام، که احساس ناامنی بیشتری میکردم و میخواستم وسعت دانشام را نشان دهم در چنین نقشی فرو رفتهام. دانش زیاد داشتن عالی است، اما قطع مدام صحبتهای طرف مقابل و فکت آوردن مردم را خشمگین میکند. آنها فکر میکنند تظاهر به دانش میکنید و واضح است که فکت آوردن کمکی به پیشرفت گفتوگوی شما نمیکند فقط به نظر میرسد که میخواهید اثبات کنید فردی باهوش هستید. این نکته به نکته بعدی مرتبط است.
فکر نکنید که تکبر خیلی مستقیم و سرراست رخ میدهد. روشهای متفاوتی برای نشان دادن نخوت و تکبر وجود دارد که یکی از آنها تکبر فروتنانه است. میدانم، چون هم خودم و هم بسیاری از آدمهای اطرافم اهل تکبر فروتنانه بودهاند.
اغلب ما زمانی بر ارزشهای خودمان در حضور دیگران تأکید میکنیم که دچار حس ناامنی یا قضاوتگری میشویم.
«من اون آدم معروفه رو میشناسم.»
«خیلی سرم شلوغ بود نرسیدم به پیغامت جواب بدم، داشتم به یه پروژه بزرگ داوطلبانه کمک میکردم..»
گاهیاوقات ما بدون اینکه خودمان بفهمیم یا منظوری داشته باشیم، در حال فخرفروشی هستیم. اما حتی وقتی منظور نداریم، ممکن است از نظر دیگران لافزنی یا فخرفروشی به حساب بیاید. برای همین بهترین کار این است که تا جای ممکن درباره موفقیتها و دستاوردهایتان با دیگران صحبت نکنید.
زمانهایی که احساس میکنید با شما ناعادلانه رفتار شده یا در موقعیتی حقتان تضییع شده، به سختی میتوانید میل به انتقام را از خودتان دور کنید. صادق باشم گاهیاوقات جبران کردن چیز بدی هم نیست. اما وقتی انرژی احساسیتان را صرف کینهورزی میکنید و خیلی فعالانه آن را به الویت زندگیتان تبدیل میکنید، دیگران دیگر نمیتوانند اطرافتان باقی بمانند.
کینهورزی نوعی جو منفی در اطراف ما ایجاد میکند که خودمان تشخیص نمیدهیم، اما دیگران خوب میفهمند.
وقتی بشقابتان پر از غذا باشد، توجه به بشقاب خالی دیگران کار سختی میشود. شما یا نمیتوانید یا نمیخواهید با مشکلات دیگران همدلی کنید. حتی وقتی دوستان و خانواده با شما درد دل میکنند، به سختی میتوانید به چیزی که میگویند یا دردی که متحمل شدهاند گوش بدهید، زیرا فقط روی مسائل خودتان متمرکز هستید.
به نکته بعدی هم ارتباط دارد...
اول باید نیازهای خودمان را مرتفع کنیم و بعد به نیازهای دیگران توجه کنیم. اما وقتی بالغتر و توانمندتر میشویم امکانش برایم فراهم میشود که بتوانیم همزمان نیازهای خودمان را مرتفع و به نیازهای دیگران نیز توجه کنیم. اگر به نیازهای دیگران توجه نکنید یا به نیازهای آنها واقعا اهمیتی ندهید، به عنوان فردی خودخواه مشهور میشوید.
خیلی منصفانه به نظر نمیرسد، اما اگر نتوانید به نیازهای دیگران توجه کنید، این برچسبی است که از سوی دیگران میخورید.
خیلی چیزهای انتقادشدنی در جهان هست و بسیاری از انتقادها نیز بجاست. اما اگر مدام انتقادهایتان را بلند مطرح کنید، دیگران را کلافه میکنید. واقعیت اینهاست:
اگر بیشازحد انتقادگر باشید یا انتقادهای نامنصفانه داشته باشید، آنوقت مردم شما را فردی بداخلاق میبینند.
اگر انتقادهایتان عادلانه باشد نیز ممکن است شخصی که انگشت شما به سمتش نشانه رفته را آزار بدهد یا خلق جمعی که با شما هستند را پایین بیاورد.
مثلا اگر در مهمانی هستید و موسیقی را دوست ندارید و مدام درباره آن حرف بزنید، کمکم خلق جمع را پایین میآورید و به عنوان ضدحال میشناسندتان.
همه میدانند ک موسیقی آنقدرها هم عالی نیست، اما شما با مدام اشاره کردن به این موضوع چیزی را برجسته میکنید که باعث میشود دیگرانی که اطرافتان هستند شما را ضدحال بشناسند.
غیبت و شایعه، به خصوص اگر پر آبوتاب باشد، جذاب است. اگر مدام در حال غیبت کردن و شایعهپراکنی هستید، ممکن است ناخواسته پیامدهایی را برای خودتان بخرید. یکی دیگر از ابعاد منفی این داستان آن است که درنهایت شایعهها و غیبتها به نزدیکترین حلقه اطراف خودتان نفوذ میکنند. این داستانها میتوانند همه انواع اتفاقات تلخ و داستانهای تراژیک غیرعمدی را برایتان رقم بزنند.
سریع نتیجهگیری کردن در وقت صرفهجویی میکند. اما مسئله این است که در درازمدت اتفاقا باعث میشود که زمان را هدر بدهید و همه نوع سوء ارتباط و بدفهمیای را ایجاد کنید. دلیلش آن است که باید اول همه حرفهای اشخاص را بشنوید و همه حقایق موجود درباره یک اتفاق را گردآوری کنید، بعد به نتیجه برسید.
چه خبری باشد که از یک رسانه میشنویم و چه گفته یکی از دوستانمان باشد، ما معمولا خیلی زود نتیجهگیری میکنیم یا تلاش میکنیم بدون اینکه همه داستان را کامل بشنویم، خلاصهای از آن را به دست آوریم.
این به مورد بعدی نیز مرتبط است...
در بسیاری از موارد شنیدن انرژی بیشتری در مقایسه با حرف زدن میگیرد. تمرین زیادی میخواهد تا در وهله اول شنونده فعالی باشید و چیزی که دیگری میگوید را به خوبی بشنوید و در وهله بعدی نیازها و عقاید بیان نشده در پس گفتههای او را نیز دریافت کنید.
اگر سختتان است که بشنوید، باید آگاهانه و فعالانه آن را تمرین کنید.
مردم به طور معمول به سمت افرادی جذب میشوند که چیزی برای عرضه به آنها دارند، نه کسانی که چیزی از آنها میخواهند. این قانون طبیعت است و در اکثر موارد درست است. اگر فردی نسبتا نیازمند هستید که مطالبات بزرگی از دیگران دارید، کمکم تبدیل به فردی دوستنداشتنی میشوید.
غیرمنصفانه است، اما بیایید با آن واقعبینانه برخورد کنیم.
مثلا نیازهایی دارید که حتی انتخاب خودتان نیستند، مثلا نیاز به انسولین یا مشکل در به تنهایی راه رفتن، این دیگر مشکل شما نیست! در این موارد، نیازتان نیست که ممکن است شما را دوستنداشتنی یا دوستداشتنی کند بلکه نحوه درخواست و بیان آن است که تغییر ایجاد میکند!
من که دوست ندارم فکر کنم فریبکارم و شما هم احتمالا همین حس را دارید. اما قبول میکنم که بعضیاوقات در گذشته رفتارهای فریبکارانهای از خودم بروز دادهام.
فریبکاری میتواند رفتار سادهای مثل نقش قربانی بازی کردن برای به دست آوردن آنچه میخواهید باشد یا اینکه تلاش کنید به اشخاص حس گناهکار بودن بدهید و مجبورشان کنید که حرفشان را پس بگیرند.
همه ما گاهوبیگاه کارهای کوچکی مثل این رفتارها را انجام دادهایم، اما بهتر است که نسبت به این رفتارها آگاهی پیدا کنیم و خیلی کم این رفتارها را بروز دهیم تا به عنوان شخص فریبکار یا خودشیفته شناسایی نشویم.
من تصور نمیکنم که هدف زندگی باید دوستداشتنی شدن باشد. دوستداشتنیبودن بستگی زیادی به اعتبارسنجیهای بیرونی و تغییر احساسات و عقاید دارد. علاوهبرآن، هیچکدام از ما به طور کامل دوستداشتنی یا دوستنداشتنی نیستیم، بنابراین معیارهای دوستداشتنی بودن مدام در حال تغییر است.
اما اگر با مطلب بالا متوجه شدهاید که روی یک طیف بیشتر به سمت دوستداشتنینبودن تمایل دارید، ارزش دارد به موارد زیر توجه کنید:
اگر از نظر افراد آزارگر و قلدر و نادانان پرخاشگر دوستنداشتنی هستید، پس دوستداشتنینبودتان چیز بدی نیست!
بااینحال، تبدیل شدن به فردی که عموما از نظر دیگران دوستداشتنی است و احساس امنیت درونی دارد، همیشه ایده خوبی است. این کمک میکند که انرژی و توجهتان را صرف تلاشهای معنادارتر و ثمربخشتر بکنید.
به جای اینکه مدام با دیگران درگیر باشید یا از چشم آدمهای اطرافتان بیفتید، میتوانید خواستههایتان را الویتبندی کنید و دوستان مشتاقتری را پیدا کنید که بتوانید با کمک همدیگر رویاهایتان را محقق کنید.
منبع: راهنماتو