مورخ بزرگ، محمد بن عمر واقدی در کتاب مغازی، واقعه رحلت پیامبر (ص) را چنین نقل میکند: «چون رسول خدا (ص) خیبر را فتح کرد و آرام گرفت، زینب، دختر حارث، گوسفندی را کشت و سپس زهر کشنده تبآوری را که با مشورت یهود فراهم آورده بود، به تمام گوشت و بهویژه شانه و سردست آن زد و آن را مسموم کرد.»
به قول مشهور علمای شیعه، پیامبر اکرم (ص) در روز دوشنبه، ٢٨صفر سال ١١هجری قمری و به قول مشهور عامّه در دوازدهم ربیعالاول همان سال، رحلت کرد. شیخمفید مینویسد: «پیامبر در روز دوشنبه، بیستوهشتم صفر سال یازدهم هجری رحلت فرمود و در این هنگام شصتوسه سال داشت».
به گزارش شهروند، درباره چگونگی مرگ پیامبر (ص) و نیز تاریخ شهادت آن حضرت، در میان نویسندگان و مورخان اختلاف است. برخی نویسندگان، فقط به بیان این جمله اکتفا کردهاند که پیامبر (ص) بیمار شد و از دنیا رفت. در کتابهای تاریخی، نقل شده است که یهودیان چندین مرتبه تصمیم گرفتند پیامبر اکرم (ص) را به شهادت برسانند، ولی هربار جبرئیل، پیامبر (ص) را از این توطئه آگاه میکرد و یهودیان به مقصود خود نمیرسیدند.
در پایان جنگ خیبر نیز گروهی از بزرگان قوم یهود، زینب، دختر حارث را که از اشراف یهود بود و پدر، برادر و شوهرش را از دست داده بود، تحریک کردند تا شاید به مقصود خود که نابودی رسول خدا (ص) و در نتیجه، نابودی دین تازهتأسیس اسلام بود، برسند. اگرچه این عمل به شهادت فوری آن حضرت نینجامید، ولی موجب مسمومیت آن حضرت شد و سرانجام در درازمدت، به شهادت آن حضرت انجامید.
مورخ بزرگ، محمد بن عمر واقدی در کتاب مغازی، واقعه رحلت پیامبر (ص) را چنین نقل میکند: «چون رسول خدا (ص) خیبر را فتح کرد و آرام گرفت، زینب، دختر حارث، گوسفندی را کشت و سپس زهر کشنده تبآوری را که با مشورت یهود فراهم آورده بود، به تمام گوشت و بهویژه شانه و سردست آن زد و آن را مسموم کرد.
چون غروب شد و رسول خدا (ص) به خانه خود آمد، زینب را دید و از او پرسید: «کاری داری؟» او گفت: «ای ابوالقاسم! هدیهای برایت آوردهام.» هرگاه چیزی را به پیامبر (ص) هدیه میکردند، حضرت از آن تناول میکردند و اگر صدقه بود، برای خود نمیپذیرفتند و به دیگران میبخشیدند. از اینرو، پیامبر (ص) دستور داد هدیه او را گرفتند و در برابر آن حضرت نهادند. آنگاه حضرت فرمود: «نزدیک بیایید و شام بخورید!» یاران آن حضرت که حاضر بودند، نشستند و شروع به خوردن کردند.
همین که آن حضرت از گوشت بازوی گوسفند خورد، به یاران خود فرمود: «از خوردن این گوشت دست بردارید که این بازو به من خبر میدهد که مسموم است.» بشر بن براء گفت: «ای رسول خدا! به خدا سوگند! من نیز فقط با یک لقمه فهمیدم و علت آنکه آن را از دهان بیرون نینداختم، این بود که خوراک شما را ناگوار نسازم و، چون شما لقمه خود را خوردید، جان خود را عزیزتر از جان شما ندیدم و افزون بر این، امیدوار بودم که این لقمه کشنده نباشد.» بشر هنوز از جای خود بلند نشده بود که رنگش مانند عبایی سیاه شد. او یکسال بیمار بود و نمیتوانست حرکت کند و پس از یکسال به همین علت درگذشت.
رسول خدا (ص)، زینب را فرا خواند و پرسید: «شانه و بازوی گوسفند را مسموم کرده بودی؟» گفت: «چهکسی به تو خبر داد؟» حضرت فرمود: «خود گوشت.» زن گفت: «آری.» پیامبر (ص) فرمود: «چه چیزی تو را به این کار واداشت؟» زن گفت: «پدر، عمو و همسرم را کشتی. با خود گفتم اگر محمد (ص) پیامبر (ص) باشد که خودِ گوشت به او خبر میدهد که چه کردهام و اگر پادشاه باشد، از او خلاص میشویم.»
البته واقدی، ابن هِشام، طبری و ابن اثیر هم این واقعه را نقل کردهاند، ولی گفتهاند رسول خدا (ص) لقمه را بیرون انداخت و آن گوشت را تناول نکرد، اما آن زهر خطرناک، با آب دهان حضرت درآمیخته بود و همین، موجب شهادتشان شد.