فیلمی درباره جنایت، غرق شدن در یک فرهنگ است. مجرمانِ سینمایی حرف میزنند، لباس میپوشند، خرج میکنند و راهشان را به سوی شیفتگی جمعی ما باز میکنند و وقتی اخلاقیات آنها را ارزیابی میکنیم، عمیقترین خیال پردازیهای ما از قضاوت را تطمیع میکنند: معصومیت به خاطر تربیتی که داشته اند. با وجود روان عصبی آسیب دیده شان، آنها زبالههای بشریت هستند. این یک بیماری است: رفتار مجرمانه آن ها، و احمقانه نگاه کردن ما.
به گزارش روزیاتو، مافیا حضور گستردهای در سینما داشته است، احتمالاً به این دلیل که نیویورک را به عنوان مقر قدرت با متخصصان خلاق حوزه سینما به اشتراک دارد. اما لنزی که گروه مافیایی کوزا نوسترا از طریق آن ایتالیاییها را به تصویر میکشد، مثبت و منفی، تصویری به همان اندازه واضح از فرهنگ مواد مخدر و جنایت در هر نقطه از جهان، از شهرهای کوچک آمریکا، ریودوژانیرو شلوغ، یا ژاپن فئودال ارائه میدهد.
اما همه فیلمهایی که در مورد جرایم سازمان یافته و سازمانهای جنایی هستند با مافیا در ارتباط نبوده یا مافیایی نیستند. ۱۲ فیلمی که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد بهترین فیلمهای غیر مافیایی درباره جرایم سازمان یافته هستند.
در فیلم Lawless یا بی قانون، کارگردان جان هیلکوت و فیلمنامه نویس – شاعر – دانشمند – موسیقی دان نیک کیو، برای اولین بار پس از ساخت شاهکار وسترن استرالیایی The Proposition یا پیشنهاد دوباره به هم پیوستند.
در دنیای خلاف عصر تولید مشروبات در دوران ممنوعیت آن، سه برادر بوندورانت ترسناکترین و افسانه ایترین تولیدکنندگان غیرقانونی مشروبات الکلی در قالب یک کارتل هستند که به نظر میرسد بدترین راز فاش نشده شهر کوچکشان باشد و برای فروشندگان بین ویرجینیا و شیکاگو مشروب تهیه میکنند. وقتی رئیس جدیدی ادعای مالکیت کارتل را میکند، این برادران سرکشی میکنند و در طول روایت فیلم، با استفاده از ارعاب و خشونت سعی دارند تا موفقیت خود را با منافع خارجی تطبیق دهند.
این فیلم براساس یک داستان واقعی که توسط نوه یکی از این دو برادر نوشته شده ساخته شده، بوندورانتها را به عنوان حیواناتی رام نشده، غیرقابل پیش بینی و وحشی به تصویر میکشد که قادر به هر کاری برای محافظت از خود و خانواده شان هستند. بی قانون که به زبان کوچه بازاری آمریکایی صحبت میکند، شخصیتهای خود را از شورشیانی سرسخت به جاودانگانی افسانهای ارتقا میدهد.
در فیلم ساخت آمریکا، تام کروز نقش بری سیل را بازی میکند، یک خلبان واقعی که قالب تجارت غیرقانونی در نیمکره غربی را شکل داد. پس از دستگیر شدن به جرم قاچاق مواد منفجره با هواپیماهای مسافربری، یک افسر سیا به نام شیفر (دومنال گلیسون) به سراغ او میرود تا کار خطرناک نامه بری را در دهه ۱۹۸۰ به آمریکای لاتین و از آنجا انجام دهد. سیل در نهایت کل عملیات قاچاق کوکائین کارتل مدیین را که توسط پابلو اسکوبار فراری اداره میشود، انجام میدهد.
ستاره این فیلم تام کروز نیست، بلکه داستان آن است. بری سیل به طور مرتب در اعمال غیرقابل باوری مشارکت میکند، که دبالوگهای بامزه اش بر تاثیرگذاری آنها میافزاید. با مقایسه روابط سیل با موادفروشان و ماموران سیا از یک طرف و افراد خانواده خود از طرف دیگر، هسته عاطفی فیلم توسط باجناق منفور او حمل میشود که به لطف استعداد کیلب لندری جونز به طرز تهوع آوری متقاعد کننده است.
جیمی کاگنی اولین نجیب زاده سینمای گانگستری آمریکا است. او ضدقهرمان الگوواری است که سبک صوتی متمایزش هزاران تقلید کننده داشت و بی رحمی اش روی پرده، الگویی برای هر آدم بدی است که تا به حال عاشق شده اید.
White Heat داستان کودی جارت، رهبر دارودسته جارت، را روایت میکند که پس از سرقت از قطار، در بیابانهای غرب وحشی پرسه میزنند. این فیلم از نظر روانشناختی جلوتر از زمان خود است و شخصیت اصلی خود را به عنوان یک فرد دارای مشکلات ذهنی به تصویر میکشد، مشکلی که بدون شک از مادر شیطانی و بیش از حد حمایتگرش که اغلب بعد از هر سرقت موفق با جمله «بر قله جهان، مادر!» با او میگساری میکند، نشأت گرفته است.
همچنین این جمله آخرین حرفهای او پس از درگیر شدن در یک سرقت پیچیده، همراه با دوست دختر سابق قاتل و خائنش و یک پلیس مخفی پراشتباه، به زبان میآورد. او که همیشه روانی بوده است، در شرایطی که گرفتار شده و زخمی میشود نیز میخندد، بدون اینکه کارتی برای بازی کردن داشته باشد.
تنها کاری که باقی میماند این است که آن مکان را بسوزاند – کاری که او به شیوهای تماشایی انجام میدهد، و بدن گلوله خورده اش را برای شلیک به یک تانکر غول پیکر و کرهای شکل پر از مواد شیمیایی استفاده میکند، دنیای کرهای استعاری که در واقع بالای آن قرار دارد، در حالی که زیر او ابری آتشین و قارچ گونه از خودکشی دیده میشود.
فیلم کیک لایهای با جامعه فروش مواد مخدر در لندن مانند یک اکوسیستم رفتار میکند و تمام شخصیتهای اصلی و فرعی که حول کوکائین فعالیت میکنند را به تصویر میکشد. عنوان فیلم، همانطور که توسط پادشاه مواد مخدر، مایکل گامبون در پرده سوم توضیح داده میشود، استعارهای است که ردههای امتیاز، دسترسی و تلاش را در جامعه گانگستری طبقه بندی میکند.
مصرف کنندگان مواد مخدر، دله دزدها، اوباش، پلیسها گشت و استخدام شدگان با پارتی بازی در قعر این سلسله مراتب قرار دارند. آنها فراوان و قابل چشم پوشی هستند و کاربرد محدودی دارند، همانطور که در چندین و چند قتل در فیلم ثابت میشود. لایه بعدی، چماقداران اصلی، جعل کاران، نیروهای حمل و نقل و سارقان حرفهای و کارآگاهانی هستند که سعی میکنند همه آنها را به دام بیندازند.
کارهای زیادی در اینجا انجام میشود، اما مهارت مورد نیاز حداقل است. بالاتر از آن ها، کارچاق کن ها، سربازان و آدمکش ها، توزیع کنندگان منطقه ای، و تولیدکنندگان قرار دارند. این افراد برای سازمان حیاتی هستند و مانند اکثر مدیران میانی، کسانی هستند که عمدتاً مسئول کسب مبالغ هنگفت پول هستند. در بالاتر از آنها دستیاران ارشد و محافظانی هستند که مستقیماً به رئیس گزارش میدهند و البته در بالای آن ها، شخص رئیس قرار دارد.
حداقل یک شخصیت، معمولاً بیشتر، برای هر نقش در کیک لایهای وجود دارد که شما را دعوت میکند تا با پیچیدگی این کار آشنا شوید. جالبترین بخش Layer Cake، هم در فیلم و هم در استعاره، سفر بین لایه ها، به بالا و پایین است که بسیاری از شخصیتها آن را تجربه میکنند- چه از طریق ابتکار، چه از طریق اعمال قدرت، و چه از طریق یک گلوله به قلب.
قاتل شوگان تلفیقی از چندین فیلم کوتاه درباره یک شخصیت واحد است که خود براساس یک مانگای ژاپنی با عنوان گرگ تنها و توله ساخته شده اند. مخاطبان آمریکایی بیش از همه با بازسازی جادهای به سوی جاودانگی (Road to Perdition) ساخته سم مندز و مجموعه کمیکی که از آن گرفته شده است، آشنا هستند.
در دوره ادو در تاریخ ژاپن، که با غرب وحشی آمریکا مقایسه است، شوگانها به عنوان ارباب فئودال بر یک منطقه خاص حکمرانی میکردند. یکی از جلادان شوگان، شمشیرزنی ماهر به نام اوگامی، به خانه باز میگردد و میبیند که همسر و خانواده اش به قتل رسیده اند- به جز پسر خردسالش، دیاگورو. اوگامی که با دسیسه متهم به خیانت شده و صرفاً قربانی یک بازی قدرت از سوی قبیله رقیب است، همراه با پسرش و پس از محکوم شدن به مرگ مجبور به فرار میشود. پایمردی، وظیفه پدرانه و مهارت او در شمشیرزنی تنها چیزی است که مانعی بر سر راه انبوه نینجاها، رقبا و قاتلان میشود.
فیلم از خون پاشی ضعیف خاصِ فیلمهای کم بودجه معمول آن زمان رنج میبرد (طرفداران بیل را بکش بسیاری از کلیشههای این سبک اکشن را میشناسند)، اما سکانسهای مبارزه همچنان قدرتمند باقی میماند و مفهوم یک جنگجو که از پسرش محافظت میکند، کاملاً باورپذیر به نظر میرسد.
کالین (ری وینستون) یک فروشنده متقلب خودرو است که با مجرمان لندنی ارتباط دارد؛ بنابراین هنگامی که همسرش لیز به او خیانت میکند، رفقای گانگسترش با ربودن یک پیشخدمت و شکنجه او برای کالین تفریحی جدید فراهم میکنند..
۴۴ Inch Chest یک فیلم عاشقانه دلخراش است که پشت یک فیلم گانگستری پنهان میشود و بیش از هر چیز دیگری، روایت یک شکست عاطفی است. با این حال، آدم ربایان دستهای قربانی خود را بسته، کیسهای را روی سرش کشیده و او را در وسط اتاق قرار داده و در آنجا طعنه ها، شوخیها و تهدیدهای خود را عملاً به زبان شعر بیان میکنند.
این کالین است که تنها صدای اعتدال است، کسی که در تمام مدت سرش را بین دستهایش گرفته، به دوستانش گوش میدهد در حالی که همزمان رابطه اش را با لیز و جایی که همه چیز اشتباه پیش رفت، به تصویر میکشد. صداهایی که میشنود همزمان بیرونی و درونی هستند، شیاطین به او میگویند که به دستورات این عامل خارجی عمل کند، در حالی که هنوز میداند که این کار برای تسکین عذاب و گناه او کار چندانی نخواهد کرد.
Le Doulos فیلمی در مورد تغییر اتحادها و شرایط متزلزل است، در شرایطی که داستان ورود دوباره موریس بعد از آزادی مشروط به دنیای پرمخاطره سرقت در دنیای زیرزمینی فرانسه را روایت میکند. ژان پل بلموندو که اغلب از او با احترامی شبیه جیمز دین و مارلون براندو یاد میشود، دو سال پیش در موج نوی فرانسه به ستارهای قابل اتکا تبدیل شده بود؛ زمانی که در فیلم از نفس افتاده (Breathless) ساخته گدارد نقش یک جنایتکار سربه هوا و معشوق ژان سگرِ آمریکایی را بازی کرد که احتمالاً شاخصترین فیلم این دوره است. بلموندو هنگامی که با ژان پیر ملویل در فیلمی که برای هر دوی آنها به یک فیلم مهم تبدیل میشد، همکاری کرد، بار دیگر سایه مرد سرسخت خود را در آغوش کشید.
مائوریس (بلموندو) پس از آزادی از زندان، در حالی که در سوگ دوست دختر سابقش (که او نیز به قتل رسیده است) سوگواری میکند، یک مال خر را به قتل میرساند، و در دوره فرار، توسط همدستان جنایتکار گذشته و حال مورد خیانت قرار میگیرد و از هیچ کاری برای زنده ماندن فروگذار نمیکند. لو دولوس که در زبان انگلیسی با عنوان The Finger Man ترجمه شده است، در میان فیلمسازان و فیلمنامه نویسان به عنوان یکی از بهترین فیلمهای گانگستری در تمام دوران شناخته میشود.
Killing Them Softly در واقع مدیتیشنی پردیالوگ بر ماهیت ورشکسته سرمایه داری شرکتی است که به اندازه کافی مواد مخدر، روابط جنسی فاسد، جنایت و قتل دارد تا آن را فیلمی گنگستری بنامند. روایتهای متعدد زمانی درهم تنیده میشوند که قاتلی به نام جکی (برد پیت) مجبور میشود به سراغ چند معتاد برود که پول یک بازی پوکر را دزدیده اند. این دو با اطمینان از اینکه کس دیگری متهم خواهد شد، به اندازه کافی باهوش نیستند که کاری غیر از دسترسازی بیشتر انجام دهند.
اما جکی آن را این طور نمیبیند. او ابتدا سعی میکند کار را به دوست خارج از شهر خود میکی (جیمز گاندولفینی) واگذار کند، اما میکی بیشتر از افرادی که برای کشتن آنها استخدام شده، لذت جو است و جکی ایمان خود به او را از دست میدهد. در تمام این مدت، جکی تحت تهدید ریچارد جنکینز قرار دارد، یک حسابدار بی نام که توسط رییس گروهی گانگستری استخدام شده است.
هر شخصیت با رابطه اش با پول تعریف میشود – چگونگی کسب درآمد، چگونگی کسب امتیاز، و چگونگی زنده ماندن برای تعریف ماجرا. دوره زمانی داستان نیز یک شخصیت است که با دوران بحران بازار مسکن در دهه ۲۰۰۰ و ظهور سیاسی اوباما، عمدتاً بر بستری از حاکمیت حرص و طمع شرکتها همراه است. این فیلم دو ساعت زمان میگذارد تا اعضای کثیف یک دنیای زیرزمینی کثیف و نفرت انگیز را نشان دهد، تنها برای این که بچرخد و به این نکته اشاره کند که مجرمان واقعی با پوشیدن لباسهای شیک و رانندگی با بی ام و، میلیاردها دلار سرقت میکنند.
در اواخر سال ۱۹۸۸، جان سینگلتون دانشجوی فیلمنامه نویسی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در زادگاهش لس آنجلس بود. در سال ۱۹۹۲، او به عنوان جوانترین و اولین آفریقایی – آمریکایی در مراسم اسکار شرکت کرد تا برای فیلم Boyz n the Hood نامزد بهترین کارگردانی شود.
او که نسل بعدی استعداد بازیگری سیاه پوست را پرورش میداد، کوبا گودینگ جونیور، آیس کیوب، موریس چستنات، رجینا کینگ و نیا لانگ را به منظور بررسی اثرات دارودستههای خلافکار در کامپتون از درون به کار گرفت. پدر و مادرِ داستان این فیلم با بازی آنجلا باست و لارنس فیشبرن تمام تلاش خود را میکنند تا بر مسئولیت شخصی تاکید کنند، اما از طاعون کراک و خشونتی که به همراه دارد، به ستوه آمده اند. داستان در مورد تصمیمات دلخراش کسانی است که یک زندگی جنایتکارانه را پذیرفته و رد میکنند و مجبور میشوند با عواقب آن زندگی کنند.
شخصیت داگ بوی با بازی آیس کیوب، یک مردم محکوم شده و ناتوان، از طریق آنچه میبیند، بیشترین دانشرا به دست میآورد. او شخصیتی تراژیک است که از نقش خود در یک جامعه ناعادلانه آگاه است، با این حال قادر به تغییر اوضاع نیست.
قلمرو حیوانات به شکلی عمیق نوعی روانِ زخمی که قادر به خشونت شدید است را بررسی میکند. این روابط نزدیک شخصی ماست که سلامت روانی واقعی ما را تعریف میکند. کودی مادرسالار اهل ملبورن با مهربانی خود یادآور شخصیت ما جارت در فیلم White Heat است که نسبت به پسران جنایتکار بسیار مهربان است. از نظر او، هر چهار پسر و نوه اش که به تازگی به فرزندی پذیرفته شده، درستکار و عادل هستند، حتی (به ویژه) زمانی که قانون نظر متفاوتی دارد.
انحرافات روانی – جنسی آنها آشکارا به خاطر رفتار عصیان آمیز عمو پوپ است که به راحتی بدترین شخص در خاندان کودی است. وسواس جنسی تهوع آور او نسبت به دوست دختر برادرزاده اش منجر به نابودی خانواده میشود. بازی بی نظیر بن مندلسون به او کمک کرد تا سالها در نقشهای بد ظاهر شود، در همه چیز از بتمن (شوالیه تاریکی برمی خیزد)، تا جنگ ستارگان (روگ وان) و حتی فیلم حماسی تاریخی (خروج: خدایان و پادشاهان). هیات داوران هنوز هم بر سر اینکه او و جکی ویور در نقش اسمورف کدام شیطانیتر بودن اتفاق نظر ندارند، در حالی که جکی با یکی از بهترین بازیها با ابروهایش پس از جک نیکلسون، نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
این فیلم هم در ساخت و هم در ساختارشکنی زیباست و چیزهای خوب دنیا را برای بهتر نشان دادن شر ویران میکند. کیفیت این فیلم تاثیر گذار است و حتی با در نظر گرفتن این که شروع کارگردانی دیوید میکامی است، این کیفیت قابل توجهتر هم میشود.
The Departed یا رفتگان به تنهایی بهترین سناریو این لیست است. در حالی که بسیاری از این داستانها شخصیت، محیط و فرهنگ را برجسته میسازند، که همه آنها در این بررسی از کنترل شدید یک ایرلندی بر جرم و جنایت شهر موج میزنند، هیچ کدام از این فیلمها به اندازه این رویارویی بین پلیسها و مجرمان، ساختار جمع و جور و پرتنشی ندارد.
لئوناردو دی کاپریو یک پلیس مخفی است که برای جاسوسی از سازمان جنایی کاستلو (جک نیکلسون) فرستاده شده است. مت دیمون پسری از همین سازمان جنایتکار است که توسط جامعه اش پرورش یافته و به آکادمی پلیس فرستاده میشود تا از درون آن را مختل کرده و جاسوسی کند.
بر اساس یک فیلم هنگ کنگی به نام Infernal Affairs، این فیلم به سرعت هر دو شخصیت را به ستونهایی موازی میبندد، سپس زمان طولانی خود را صرف بلند کردن و آویزان کردن گیوتینهای آنها میکند که اغلب توسط کارهای همتای خود تیز و صیقل داده میشوند. هر روز پایان زندگی آنها نزدیکتر میشود و این موضوع آنها را از نظر فردی و حتی جنسی تحت تاثیر قرار میدهد و میدانند که بقای آنها به دقت و انسجام دروغ هایشان بستگی دارد.
پس از بارها نامزد شدن و فریادهای مردم از بی عدالتی، سرانجام مارتین اسکورسیزی با The Departed اسکار بهترین کارگردانی را از آن خود کرد. از میان بازی بی نقص در این فیلم، هم ظریف و هم خشن، نقش مت دیمون به عنوان یک انسان دوروی زیرک است که روح دردآور فیلم را به خود اختصاص میدهد.
شهر خدا که از نظر تکنیک و روایت تماماً مدرن است، عملاً یک مستند بوده و نشان میدهد که خشونت، دزدی و قتل در فقیرترین بخش ریو دوژانیرو تا چه حد یک اتفاق روزمره و تکراری است. هر کسی در محلهی فقیرنشین سیده ده دئوس لقب خاص خود را دارد. راکت، غاز، بلکی، هویج.
وقتی همه شهرت شما را میشناسند، چه نیازی به نام خانوادگی دارید؟ آنها شایسته افسانه پردازی هستند، شخصیتهای بزرگ آنها با وجود کارهای وحشتناکی که برای به دست آوردن آن لقب انجام داده اند، به راحتی میتوانند مخاطب را عاشق خود کنند. افسانهها برای همیشه زنده میمانند، هر چند این موضوع در مورد انسانها صدق نمیکند، که آسیبهای دوران کودکی را به خونخواری و گناه نیمه آگاهانه را به جنگی مقدس، اما وحشتناک تبدیل میکنند.
روایت داستان توسط یک کودک همسایه که خود یک عکاس تازه کار است صورت میگیرد، که نگاه دوربین او را خنثی، بیطرف و قابل اعتماد میسازد.
هیچ اخلاقی در این داستان وجود ندارد. بینندگان به سادگی آنچه را که روی پرده است میبینند و فیلم به مخاطبان خود اعتماد میکند تا نظرات خود را شکل دهند. تصویرسازی به اندازه خود داستان تکان دهنده و خشن است؛ بدنهای عرق کرده بدون پیراهن یا لباسهای بدن نما، پوستها به هر رنگ قابل تصوری، که انسانیت قربانیان و جنایتکاران را به یک شکل عریان میسازد. شهر خدا را میتوان به راحتی با کپسول به فضا فرستاد تا بیگانگان نگاهی اجمالی به طیف احساسات، پاکی و هنرمندی بشریت داشته باشند.
فیلمهای Winter’s Bone، Gangs of New York، American History X و Pulp Fiction نیز میتوانستند در این فهرست جای داشته باشند، اما ترجیح دادیم فیلمهای کمتر شناخته شدهتر را به شما معرفی کنیم.