هیچکس روی زمین کامل نیست و همه اشتباه میکنند؛ از جمله تکتک سوپراستارهایی که ارتشی از عوامل، مدیران و تبلیغاتگران را به کار میگیرند، فقط برای اینکه به نظر برسد اشتباه نمیکنند. این یک زندگی پر زرق و برق در هالیوود است، و به راحتی میتوان تصور کرد که بازیگر و ستارههای مورد علاقه ما در خارج از صفحه نمایش همان قدر جذاب هستند که در آثار سینمایی به نظر میرسند –، اما واقعیت این است که آنها درست مثل ما خطا میکنند و وقتی این کار را انجام میدهند حتی شرم آورتر است.
در واقع، اگر واقعاً به آن فکر کنید، متوجه خواهید شد وقتی یک بازیگر درجه یک جهانی هستید، لغزشهای شما در فیلم به شکل ویژه ثبت میشود و برای نسلها جاودانه باقی میماند تا مخاطبان مختلف آن را نقد و تمسخر کنند. همانطور که موارد ذکر شده در اینجا ثابت میکند، تنها یک شکست باکس آفیس برای لکه دار کردن نام یک ستاره بازیگر کافی است. پس ما در این مطلب از ویجیاتو نگاهی داریم به برخی از بازیگرانی که با یک نقش به خصوص نابخردانه و شرم آور، حرفه خود را نابود کردند.
از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۳ میلادی، الیزابت برکلی جوان با نقش جسی اسپانو نیمه عصبی در ۷۵ قسمت از سریال سیتکام «Saved by the Bell» یک ستاره بود. اما وقتی NBC سریال را لغو کرد، برکلی (در آن زمان ۲۳ ساله) به دنبال نقشهای بالغتر برآمد و یکی را در فیلم «Showgirls» یافت؛ اولین فیلم بزرگ NC-۱۷ که تا به حال به طور گسترده در سینما اکران میشد. برکلی این نقش را از شارلیز ترون جوان برد، اما «دختران نمایش» انتقادهای بیرحمانهای را به سمت خود برانگیخت.
برکلی به عنوان بازیگر برای این فیلم جایزه تمسخر آمیز تمشک طلایی برای بدترین بازیگر زن و بدترین ستاره جدید را به خانه برد تا با رکورد ۱۳ نامزدی فیلم و هفت برنده از جمله بدترین فیلم و در نهایت بدترین فیلم دهه به عنوان یک فاجعه تمامعیار معرفی شود. پل ورهوفن به عنوان کارگردان این اثر در سال ۲۰۱۵ در مصاحبهای با نیویورک دیلی نیوز گفت که هالیوود ناعادلانه به برکلی «پشت کرد»، زیرا او پس از این فیلم به سرعت از آثار پرهزینه به آثار معمولی نمایش خانگی سقوط کرد.
همه در شعاع انفجار شش مایلی گاتهام، پس لرزههای شغلی جوئل شوماخر کارگردان و بازیگرانش را احساس کردند؛ چرا که «بتمن و رابین» یک فیلم ضعیف بود. اما در این بین «آلیسیا سیلورستون» بازیگر محبوب هالیوود برای ایفای نقش بتگرل در این اثر سینمایی سریعتر از هرکسی از «شهرت» به «ورطه تمسخر» رفت. دریافت تمشک طلایی او در نقش بتگرل باعث شد تا اکران فیلم «بار اضافه یا Excess Baggage» (کمدی جنایی ضعیفی که قرار بود وسیله اصلی معرفی بازی او به عنوان ستاره باشد) را از بین ببرد، و شتاب دیده شدن تواناییاش را درست در زمانی که او به آن نیاز داشت، از بین ببرد.
سیلورستون حتی مجبور شد یک تور مطبوعاتی فاجعهبار را برای فیلم تحمل کند، زیرا روزنامهنگاران بهطور بیرحمانهای او را به خاطر افزایش وزن در طول تولید شرمنده کردند. اگرچه سیلورستون در سال ۲۰۰۳ نامزدی گلدن گلوب را برای سریال کوتاه خود در ABC دریافت کرد و به آرامی با ایفای نقش در فیلمهای «The Lodge»، «The Baby-Sitters Club» و «Senior Year» در کانون توجه قرار گرفت، اما غیرقابل انکار است که شکست فیلم «بتمن و رابین» باعث از بین رفتن حرفهی رو به رشد شغلی او شد.
به لطف وفاداران تیم جیکوب از «حماسه گرگ و میش»، تیلور لاتنر زمانی به عنوان یک ستاره در حال خودنمایی در نظر گرفته میشد و نام او به تعداد زیادی از آثار بلاکباستر وصل میشد. از جمله این آثار میشود به پروژهای با کارگردانی مایکل بِی اشاره کرد، اقتباسی از «Incarceron» که مدتها این کارگردان در انتظارش بود. اما بر خلاف کریستن استوارت و رابرت پتینسون، که هر کدام اشتباهات انتقادی و باکس آفیس خود را پس از پایان فرنچایز عاشقانه ماوراء طبیعی گرگ و میش تحمل کردند، لاتنر به راحتی برای اولین شکست آثار پرمخاطبش بخشیده نشد.
شرکت لاینزگیت به امید اینکه بتواند از محبوبیت گرگینه خود حمایت کند، به سرعت لاتنر را به فیلم اکشن-معمایی «آدمربایی یا Abduction» متصل کرد، اما این فیلم از نگاه منتقدان یک شوخی ضعیف بود و مطمئناً قیمت درخواستی بازیگر را نیز در راه اشتیاق تماشاگران توجیه نکرد. این فیلم چنان ناامیدکننده بود که لاتنر از آن زمان به بعد تلاش کرد تا نام خود را در جریان اصلی نگه دارد و در سایه رحمت فیلمهای آدام سندلر زندگی میکرد که او را در نقشهای کوچک آثار خودش انتخاب میکرد؛ بنابراین بازیگر جوان تاکنون نتوانسته از زیر بار منفی این فیلم و نقش بیرون بیایید.
در این مرحله، شاید باورش سخت باشد که برای شمارش تعداد فیلمهای تمام موفق که نیکلاس کیج در آن نقش داشته است، به بیش از دو دست نیاز دارید، اما اکثریت قریب به اتفاق این موفقیتها در اوایل کار او به دست آمد. این برنده اسکار برای چندین سال به زندگی به عنوان یک ستاره مستقیم در آثار VOD رضایت داد و طرفداران و منتقدان را به این فکر انداخت که کجای کار اشتباه بوده است.
زندگی حرفهای کیج با لیست بلندبالایی از شکستهای ریز و درشت همراه بوده است، اما به نظر میرسید که او همیشه آنها را با ضربات به موقع متعادل میکند. موقعیت او بهعنوان یک بازیگر ستاره معتبر بعد از فیلمهایی مانند «The Wicker Man» در سال ۲۰۰۶ و «Ghost Rider» در سال ۲۰۰۷، واقعاً مشکوک به نابودی به نظر میرسد. او یک مهلت کوتاه با یک دنباله موفق (حداقل از نظر مالی) برای حماسه فانتزی خود «گنجینه ملی» داشت، اما این اثر بزودی فراموش شد. اما چرا؟ برای بازی در یک شکست بزرگ.
فیلم «بانکوک خطرناک» محصول ۲۰۰۸ حتی نتوانست بودجه خود را در بازار جهانی جبران کند. بازسازی فیلم تایلندی ۱۹۹۹ با همین نام، توسط منتقدان به دلیل «فیلمبرداری تیره، سرعت پر پیچ و خم، داستان کسلکننده و اجراهای ناتوان بازیگران» مورد انتقاد سخت قرار گرفت. شکست فیلم Bangkok Dangerous شامل روندی است که در طول سالها ادامه یافت و کیج را مجبور کرد تا حرفه خود را دوباره بررسی کند. با این حال، از آن زمان، اتفاق عجیبی رخ داد – مخاطبان نتوانستند از شخصیت کیج سیر شوند. در سالهای اخیر، او موفقیتهای شگفتانگیزی داشته است، از جمله «Pig» و «Mandy» و حتی در نقش مرد عنگبوتی نوآر در «Spider-Man: Into the Spider-verse» ظاهر شد.
تیلور کیچ تقریباً در ۲۰ سالگی به یک بازیکن حرفهای هاکی تبدیل شد، اگرچه مصدومیت او را مجبور کرد در آینده شغلی خود تجدید نظر کند. این کانادایی بارها در مصاحبههای خود گفته است که پس از مصدومیت وقتی او تصمیم به دنبال کردن حرفه خود در سینما شده بود، خوابیدن در متروی نیویورک در حالی که تمرین میکرد و سپس خوابیدن بیرون از ماشینش در لس آنجلس را تجربه کرده و مجبور شده در آن دوران زندگی سختی داشته باشد.
اما دوران بازیگری او نیز با یک نقش به چالش جدی کشیده شده است. این بازیگر در اقتباس فاجعهبار «جان کارتر» دیزنی نقش آفرینی کرد. استودیو ۲۰۰ میلیون دلار در این فیلم شکست خورده ضرر کرد و به گفته فوربس، «جان کارتر» راهی دیگر برای گفتن مثال شاخص «یک شکست باکس آفیس» شد. اجرای ناامیدکننده دیگر بلاکباستر او «Battleship» در اواخر همان سال میخ بر تابوت بازیگری کیچ بود. جف باک، تحلیلگر باکس آفیس، به یاهو گفت: «شکی نیست که یک استودیو بعد از بازی ضعیف او در «جان کارتر» دو بار در مورد انتخاب او به عنوان نقش اول فکر میکنند.
داستان جان تراولتا یکی از رستاخیزهای چندگانه است. حرفه او در چندین موقعیت مرده و دفن شده به نظر میرسد، با این حال بیش از یک بار، او موفق شد راههایی برای دمیدن زندگی جدید در حرفه خود بیابد. او پس از فیلم «گریس» در سال ۱۹۷۸ به یکی از شناختهشدهترین ستارههای سینمای جهان تبدیل شد، اگرچه در اواسط دهه ۸۰، قدرت ستاره بودنش به لطف مجموعهای از آثار ضعیف، تا حدودی محو شده بود.
او در آغاز دهه ۹۰ میلادی پس از آن که در سهگانه «ببین چه کسی صحبت میکند یا Look Who’s Talking» بازی کرد ثروت غیرمنتظرهای (تقریباً ۳۰۰ میلیون دلار در سراسر جهان) به دست آورد و به اوج بازگشت، اگرچه موافقت با حضور در دو دنبالهی پایینتر، تراولتا را درست به همان جایی که شروع کرد، بازگرداند. تا اواسط دهه ۹۰ بود که او دوباره مطرح شد – به لطف کوئنتین تارانتینو.
بازی در فیلم Pulp Fiction به تراولتا اجازه داد تا یک بار دیگر خود را زنده کند و تارانتینو حتی پس از آن او را در مسیر درست راهنمایی کرد و به او توصیه کرد که نقشی در فیلم Get Shorty اثر بری سوننفلد بپذیرد. شهرت او با دو فیلم ۱۰۰ میلیون دلاری از جمله Face/Off دنبال شد، اما انتخابهای ضعیف در چند سال آینده باعث شد که حرفه او دوباره با به چاه سقوط کند. اوج آن، اما بازی در «Battlefield Earth» در سال ۲۰۰۰ بود که توسط گاردین بهعنوان یکی از بدترین فیلمهای ساخته شده شناخته شد، و منتقدان هم با این موضوع موافق بودند. ساخت این اقتباس ۷۳ میلیون دلار هزینه داشت و کمتر از ۳۰ میلیون دلار بازگردانده شد و بار دیگر حرفه تراولتا را غرق ناامیدی کرد.
بیایید واقع بین باشیم آدام سندلر هرگز واقعاً یک عزیز محبوب بین منتقدان نبوده است، اما او طرفداران زیادی دارد که مرتباً برای تماشای بازیهای این بازیگر آماده هستند، اما این ماجرا تا فیلم جک و جیل، ادامه داشت. سندلر به لطف چرخشهای کمدی قابل نقل او در فیلمهایی مانند «بیلی مدیسون»، «گیلمور شاد»، «خواننده عروسی»، «واتربوی» و «بابا بزرگ» شهرت یافت. حتی منتقدان مجبور بودند او را به خاطر نشان دادن برخی فیلمهای دراماتیک در دوران کاریاش صاحب اعتبار بدانند، و او هیچ مشکلی در مقابل نقد منفی نداشت.
با این حال، به نظر میرسید که «جک و جیل» برای مخاطبانی که از طریق کمدی خاص او با این بازیگر آشنا شده بودند، دیگر این تکرار سرد را دوست نداشتند. بنابراین، این فیلم یکی از منفورترین پروژههای او در تمام دوران است – حتی باعث شد تا قفسهای پر از تمشک طلایی را برای او به ارمغان بیاورد – و تماشاگران را از فیلمهای بعدی او دور کرد. حتی «Pixels» که انتظار میرفت همان مخاطبانی را جذب کند که عاشق فیلمهای با مضمون بازیهای ویدیویی مشابه «Wreck-It Ralph» و «The Lego Movie» بودند، فیلم را کوبیدند و سندلر با «جک و جیل» تماشاگران را سوزاند و آنها به کارهای بعدی او پشت کردند.
اما سندلر به نوع، ثابت کرده است که توانایی منحصر به فرد خود را در جلب دوباره مخاطبان دارد، به خصوص زمانی که پروژههای دراماتیک را به عهده میگیرد. او برای کار اضطرابآورش در «جواهرات برشنخورده» تحسین گستردهای را بهدست آورد و بهطور غیرمنتظرهای در درام ورزشی نتفلیکس «Hustle» حضور گرمی داشت.
هالی بری پس از بازی برنده اسکار در فیلم Monster’s Ball در سال ۲۰۰۱، میتوانست هر نقشی را که میخواست داشته باشد. اما متأسفانه او میخواست نقش زن گربهای را بازی کند. (به اصطلاح نفرین اسکار دوباره به صدا درآمد.) اسپین آف بتمن در سال ۲۰۰۴ تقریباً تمشهای طلایی را درنوردید و بری حتی پیشنهاد کرد جایزه اسکار خود را برگرداند. در عوض، بری به نقش مکمل در نقش استورم در سری فیلمهای مردان ایکس بازگشت و تلاش کرد تا جایگاهی که در اوایل دهه ۲۰۰۰ داشت را به دست آورد. او در اواخر دهه ۲۰۰۰ دست و پا زد و در دو سال آخر دهه به طور کامل ناپدید شد و هیچ اعتباری به نام او وجود نداشت.
او به آرامی، اما مطمئناً در طول دهه ۲۰۱۰ جایی برای خود در هالیوود پیدا کرد و در فیلمهایی مانند کینگزمن: دایره طلایی و جان ویک: فصل ۳ – پارابلوم ظاهر شد. بری حتی توجه خود را به پشت دوربین معطوف کرده است و اولین کارگردانی خود را در سال ۲۰۲۰ با فیلم «Bruised» انجام داد که در آن نقش اصلی را نیز بازی کرد.
اگر تمام فیلمهای «Austin Powers» و «Shrek» را نادیده بگیرید، کل رزومه مایک مایرز خیلی چشمگیر به نظر نمیرسد. پس از سومین «آستین پاورز» و وقفهای پنج ساله از دوری سینما، مایرز در سال ۲۰۰۸ با کمدی منفور جهانی «استاد عشق» که راجر ایبرت آن را «تجربهای به شدت دلخراش» نامید دوباره بر پرده سینما ظاهر شد. استقبال ضعیف از فیلم و پس از آن شکست در باکس آفیس، مایرز را برای چندین سال از نقشهای اصلی دور کرد.
مایرز با این فیلم یک تمشک طلایی را به خانه برد و جدا از یک صحنه کوتاه در سال ۲۰۰۹ در فیلم تارانتینو و چند مستند، او برای سالها خارج از صفحه نمایش سینما باقی ماند. بدشانسی او تا سال ۲۰۲۲ ادامه پیدا کرد و آخرین فیلم او «آمستردام» تقریباً یک شکست جهانی دیگر شد.
بسیاری از مردم به فیلم Gigli به عنوان نقطه به شدت منفی در حرفه بن افلک اشاره میکنند، اما بازی در این اثر برای ستاره دیگر این فیلم، یعنی جنیفر لوپز، آسیب بیشتری وارد کرده است. لوپز به لطف نقش اصلیاش در «سلنا» و موفقیتهای بعدیاش با «آناکوندا»، «خارج از دید» و «آنتز»، جایگاه بانوی اصلی را در فیلمهای رام کام و حتی برخی آثار جدی هالیوود به دست آورد. او به هیچ وجه کار را متوقف نکرد، اما در طول دهه ۲۰۱۰، کسب نقشهای اصلی برای ستاره موسیقی پاپ سخت بود. اما چرا؟ بازی در فیلم جیلی.
جنیفر لوپز، که به خاطر بازی در «سلنا» و «خارج از دید» تحسین شده بود، با بن افلک، زیباروی آن زمان، برای کمدی رمانتیک «جیلی» همکاری کرد. با وجود قدرت ستارهای، فیلم به یک تایتانیک سینمایی تبدیل شد و بدون هیچ ردی غرق شد. این طرح بر روی یک اوباش رده پایین متمرکز بود که مأمور ربودن برادر ناتوان ذهنی یک دادستان قدرتمند شده بود، اما در نهایت به همان اندازه که به نظر میرسد از هم گسیخته شد. این فیلم به دلیل اینکه یکی از بدترین فیلمهای تمام دوران است، شناخته میشود. حرفه سینمایی لوپز که زمانی در حال رشد بود، ضربه بزرگی خورد و او را بر آن داشت که به سمت موسیقی و فعالیتهای مد خود بچرخد.
موفقیتهای هارتنت در اواخر دهه ۹۰ میلادی او را به یک ستاره واقعی نوجوان تبدیل کرد. محبوبیت او روز به روز افزایش یافت و او را در یک جفت فیلم اکشن پرهزینه – «Black Hawk Down» و «Pearl Harbor» به سینماها رساند. همچنین «Wicker Park» و اقتباسی از رمان گرافیکی فرانک میلر «شهر گناه» دیگر آثار موفق او در مدیوم سینما بودند.
با این حال، شهرت سریع او با سرعت زیادی با سقوط روبرو شد، آن هم زمانی که او برای بازی در نقش اصلی فیلم شماره شانس اسلوین پل مک گویگان، یک اثر پر ستاره که نتوانست طرفداران یا منتقدان را تحت تاثیر قرار دهد، قرارداد امضا کرد. با ستارههای دیگری مانند بروس ویلیس و مورگان فریمن، همه عناصر مناسب برای موفقیت در این اثر وجود داشت –، اما وقتی شکست خورد، سرزنش بر دوش هارتنت افتاد.
پس از آن، او در فیلم معمای قتل بسیار ناپسند «کوکب سیاه» بازی کرد، اما او از آن زمان برای بازگرداندن خود به عنوان یک ستاره درجه یک پرده سینما مشکل داشته است. میتوانید استدلال کنید که شکست فیلم «Hollywood Homicide» بود که ضربه اولیه حرفهای را به هارتنت وارد کرد، اما «شماره شانس اسلوین» این واقعیت را تثبیت کرد که او در حال ساخت یک ستاره سینمای با حسن نیت نبود.
هیچ چیز واقعا نمیتواند شان کانری فقید را خراب کند. به هر حال او یک ستاره ماندگار هالیوودی است. جیمز باند اصلی طی سه دهه و همچنین در دهه ۹۰ با «شکار اکتبر سرخ» و «راک» به عنوان یک قهرمان اکشن همه کاره جایگاه خود را به عنوان ستاره محکم کرد. با وجود شکستهایی مانند «انتقام جویان» در سال ۱۹۹۸ و «به دام افتادن» در سال ۱۹۹۹، کانری همچنان در سن ۶۹ سالگی عنوان «جذابترین مرد قرن» را از سوی مردم به خود اختصاص داد.
در سال ۲۰۰۳، اما او بهعنوان تهیهکننده اجرایی و ستاره «انجمن نجیبزادگان عجیب» که از مجموعه رمانهای گرافیکی آلن مور اقتباس شده بود، بازگشت که گروهی از شخصیتهای داستانی کلاسیک از جمله آلن کواترمین با بازی کانری، دکتر جکیل و دوریان گری را گرد هم میآورد. علیرغم پیشفرض جالب، «انجمن نجیبزادگان عجیب» نتوانست با مخاطبان ارتباط برقرار کند. کانری که از شکست فیلم در باکس آفیس متزلزل و آشفته شده بود، از آن زمان در فیلمی ظاهر نشد و رسماً در سال ۲۰۰۵ بازنشستگی خود را اعلام کرد.
در سال ۲۰۰۳، فارل در چهار فیلم پرفروش («دردویل»، «باجه تلفن»، «S.W.A.T.» و «استخدام») بازی کرد. این سابقه، الهام بخش اولیور استون شد تا او را در نقش اسکندر مقدونی در حماسه جنجالی «اسکندر» در سال ۲۰۰۴ انتخاب کند. منتقدان از این فیلم بلاکإاستر متنفر بودند و تاریخدانان از تفسیر سست استون از حقایق آزرده شدند، در حالی که فیلم فقط ۱۶۷ میلیون دلار در مقابل بودجه ۱۵۵ میلیون دلاری خود به دست آورد. با توجه به اعتبار خود به عنوان یک بازیگر در لیست بالا، فارل برای مدتی بر فیلمهای آرامتر و کم خطرتر تمرکز کرد.
اما اگر فکر میکنید «اسکندر» برای وادار کردن بازیگر ایرلندی به بیان شکست کافی است، خب، اشتباه میکنید. فارل گرد و غبار خود را پاک کرد و در دهه گذشته دوباره احیای حرفهای داشت، اوج آن در سال ۲۰۲۲ بود که او را در نقش پنگوئن در «بتمن»، پدری دلشکسته در «پس از یانگ» و مردی اساساً خوب در «بانشیهای اینشیرین» را بازی کرد، که برای آن نامزدی جایزه اسکار را دریافت کرد.
طرفداران «جنگ ستارگان» با سختی هیدن کریستنسن تازه وارد را به عنوان آناکین اسکای واکر جوان قبول کردند؛ اما چرا؟ چون تا حدودی به این دلیل است که او لحظات بد بازیگری زیادی را تجربه کرد. یا بهتر است بگوییم، بازیهای متوسطی که دیالوگهای وحشتناک به آن کمک نمیکردند. اما فیلمهای جنگ ستارگان با حضور او همچنان در فروش بلیتها به طرز خیرهکنندهای موفق بودند و به کریستنسن فرصت تبدیل شدن به بازیگر ستاره بزرگ بعدی در هالیوود را داد.
با این حال، این حرکت کوتاه مدت بود، زیرا پس از اینکه او در درام «شیشه شکسته» نقشی کمتر دیده شده، اما مورد احترام را ایفا کرد، با فیلم «Jumper» در سال ۲۰۰۸ قرارداد بازی امضا کرد. این فیلم علمی تخیلی که بر اساس مجموعه رمانهای محبوب استیون گولد به همین نام ساخته شده است، برای راه اندازی یک فرنچایز طراحی شده بود، اما منتقدان و تماشاگران را ناامید کرد. شکست آن فیلم آغاز جدایی مشترک کریستنسن از هالیوود بود و او مدت کوتاهی پس از آن چندین سال از تجارت نمایشی دور شد. او از آن زمان تاکنون دیگر حکم بازیگر ستاره ندارد، و نتوانسته است از شتابی که پس از پایان دوره حضورش در جنگ ستارگان از دست داده استفاده کند.
در عرض چند سال، روبرتو بنینی، فیلمساز ایتالیایی، از برنده شدن بهترین بازیگر نقش اول مرد در جوایز اسکار به بازیگر فیلمی تبدیل شد که آنقدر بد بود که امتیاز صفر درصدی را در تاریخچه وب سایت نقد فیلم روتن تومیتوز کسب کرد. «زندگی زیباست» محصول ۱۹۹۷ (که بنینی نویسندگی، کارگردانی و بازی در آن را بر عهده داشت) فیلمی عمیقاً تأثیرگذار درباره پدری یهودی و فرزندش است که در اوج جنگ جهانی دوم به اردوگاه کار اجباری نازیها پرتاب میشوند.
بنینی در آن فیلم موفق میشود پسرش را از طریق هوش و تخیل خود از واقعیت وضعیت ناامیدکننده آنها ناآگاه نگه دارد و نوجوان را متقاعد کند که همه در آنجا درگیر یک بازی بزرگ هستند. اما آن اثر سینمایی شایسته ستایش بود، درست همانطور که «پینوکیو» ۲۰۰۲ سزاوار تمسخر بود – بنینی در جوایز تمشک طلایی ۲۰۰۳ بدترین بازیگر مرد نام گرفت و این سقوط او را در کارنامه خرفهای تثبیت کرد. منتقدان نسبت به فیلم بی، چون و چرا بودند. استفان هانتر از واشنگتن پست نوشت: «عجیب بد است: این فیلم درباره مرد بالغی است که لباسهای صورتی رنگی پوشیده و خراب کاری میکند».
منبع: ویجیاتو