صادق چوبک، متولدِ ۱۴تیرماه ۱۲۹۵ در بوشهر، ازجمله نویسندگانی بود که کار خود را در این دوره آغاز کرد و تصویرسازی هولناکش از زندگی نابسامانِ واماندگان جامعه؛ ستمدیدگانی ستمکار در قبال یکدیگر، پرده برداشتن از گوشههای تاریک و از نظر جاماندهای بود که نکبتزدگی آن هنوز هم ازلی و ابدی مینماید. در این دوران نویسندگان خردهپای بسیاری به زندگی مردم اعماق جامعه پرداختند، اما نتوانستند از حد نوشتن گزارشیهایی غیرخلاقانه فراتر روند تا چوبک نخستین نویسنده نسل خود باقی بماند که موفق به ارائه طرحی هولناک و هنرمندانه از یتیمان، فاحشگان، گرسنگان، بیماران، قحطیزدگان و خائنانی میشود که در هممیلولند.
به گزارش هممیهن، این نخستینبودن، اما بهظاهر در روزگار ما چندان بهکار نیفتاده است تا پرسش اصلی درخصوص او و آثارش بیش از هر چیز دیگر، علت سکوت ما در قبالش و حذف او باشد. برای خواندن در مورد چوبک اگرچه چیزهایی بیش از انگشتان یکدست دردسترس است، اما حصار تنگ حضور در محافل رسمی و چارچوب مجوزها، بازار چاپ اُفست آثارش را بسیار داغتر از آنچه کرده است که انتشاراتیها توان عرضهاش را دارند. برای خواندن در مورد چوبک میتوان سراغ «سی سال رماننویسی در ایرانِ»
هوشنگ گلشیری رفت. مقالهای که گلشیری در آن «بوف کور» صادق هدایت، «ملکوت» بهرام صادقی، «سنگ صبور» صادق چوبک و «سووشون» سیمین دانشور را تحلیل میکند یا «نقد آثار صادق چوبک» اثر عبدالعلی دستغیب و «نقد و تحلیل و گزیده داستانهای صادق چوبک» اثر حسن محمودی را خواند. آنچه محمدعلی سپانلو، حسن میرعابدینی، علیاکبر کسمایی، محمدرضا اصلانی (همدان) و... نوشتهاند دیگر منابع در دسترس است و در این میان رضا براهنی در کتاب «قصهنویسی» اش آثار چوبک را اینطور توصیف میکند: «آثار چوبک مثل تونلی بزرگ زیرِ زمین است که از تهران به بوشهر زده شده است. خواننده در سفر زیرزمینیاش در این ظلمت، چهره خود را منعکس در دیوارهای خیس و چسبناک و عفونتزده میبیند و اگر این قطار ظلمت در ایستگاهی توقف میکند برای آن است که کمی روشنایی، کمی آسمان، چند ستاره، چند گل و گیاه و سبزه و چند نفس عمیق در هوای آزاد، برای سوختگیری ضروری است تا قطار ظلمت باز در تونل زیرزمینی سرازیر شود و انسان با نیروی بیشتر، اشکال و هیاکل وحشت را از برابر چشم بگذراند و درونش از این عفونت آشوب شود.»
صادق چوبک با توصیفهایی بیپروا از واقعیتهای پنهان نگهداشتهشده جامعهای اخلاقزده، با ریاکاری و تزویر میستیزد و خواننده را وامیدارد تا با نگاهی شستهشده از آفتِ عادت به زندگی آدمهایی بنگرد که ترسان از اختناق و ناتوان در ارضای خواهشهای طبیعیشان، به یکدیگر نفرت میورزند. آدمهایی که زندگی تاریک و سرپوشیده و بویناکشان، مثل یک راهپیمایی ممتد در گندآبی است که در آن تا زیر گلو، قورباغه و مار آبی وول میزند. چوبک مفسر رابطهای است که به فاسدترین شکلاش میان اکثریت و اقلیت بهوجود آمده است. او اگرچه مدافع اکثریت است، اما نشان میدهد که حقوق اکثریت چگونه به نازلترین وضع ممکن فروافتاده و چگونه هر برداشت سیاستمدارانهای از این وضع توجیهی دروغین است. بر هر گوشه سرزمین قصههای چوبک از «تنگسیر» و «سنگ صبور» تا «انتری که لوطیاش مُرده بود» و «خیمهشببازی» و «چراغ آخر» و «روز اول قبر» که دست بگذاری، قحطی میبینی. شخصیتها همه قحطیزدهاند. گروهی هرچه را در برابرشان میبینند سر میکشند و روزبهروز فربهتر میشوند و گروهی با چشمهای از حدقه برآمده، صورتهای زرد و شکمهای پلاسیده میخزند و بهدنبال تکهنانی و سکهپولی میگردند. چوبک نماینده این دنیای قحطیزده است و زخمی را که از درون چرک کرده نیشتر میزند. اگر تمام شخصیتهای قصههای چوبک را یکجا جمع کنیم موزهای از وحشت خواهیم داشت؛ موزهای که در آن هرکس چنان گرفتار خود است که نمیتواند سر از نوالهای که در برابرش افکندهشده بردارد. بر پیشانی این زوالزدگان، نور حقیقت نمیتابد و امید رهایی محال بهنظر میرسد.
اما چرا ذهن یک نویسنده باید اینچنین دوزخی بار آمده باشد و چرا نباید بارانرحمتی از گوشهای از این آسمان بیاعتنا روی این خاک ظلمتزده ببارد؟ چرا از این خاک ظلمتزده چیزی جز نشانههای دوزخ از دریچه ذهن چوبک گذر نکرده و بر تخیلاش تاثیر نگذاشته است؟ چوبک نفسی را که فروبرده پس میدهد. نفس فرورفته، مُمِد حیات نبوده و، چون برمیآید مفرح ذات نیست. پوسیده است و پوساننده و به هر گوشه این پوسیدگی که چاه بزنی، عفونت تا آسمان فواره میزند. این شکافنده عفن، در سال ۱۳۵۵ و پس از بازنشستگی به انگلستان، سپس به آمریکا مهاجرت کرد. او اواخر عمر خود را در برکلی کالیفرنیای آمریکا درحالیکه نابینا شده بود گذراند و سیزدهم تیرماه سال ۱۳۷۷، درست یکروز پیش از تولد ۸۲ سالگیاش، درگذشت. طبق وصیت صادق چوبک، جسدش به همراه تمام یادداشتهای منتشرنشدهاش سوزانده و خاکسترشان به اقیانوس سپرده شد تا قدسیخانم، همسرش در شب ۱۵تیرماه ناگزیر از گفتن این خبر به رضا براهنی شود که: «امروز روز تولد صادق است، روز جمعه رفت، اگر زنده بود امروز پا به ۸۳سالگى مىگذاشت، ولى دیگر بیش از این نباید زجر مىکشید، خلاص شد، دیگر قلب و کلیه و مغز رهایش کرده بودند...» سالروز تولد صادق چوبک که اگر همچنان در این جهان میزیست امروز ۱۰۷ ساله بود بهانهای برای گردهمآمدن یادداشتهایی است که در ادامه میخوانید.