ما هر روز با نیرویی مقابله میکنیم که حتی از آن خبر هم نداریم؛ نیرویی که زندگی شغلی و شخصی پرفروغ ما را تهدید میکند. این اپیدمی پنهان استرسهای کوچک با تاثیرات نامرئی، اما ویرانگری بی سروصدا در کار و زندگی ما نفوذ کرده است. خردهاسترس واکنش مناسب مغزمان در مواجهه با استرس را که به ما کمک میکند با آن مقابله کنیم، فعال نمیکند. در عوض در ذهنمان جا خوش میکند و روزبه روز روی هم انباشته میشوند. اثر طولانی مدت این اتفاق میتواند مهلک باشد.
به گزارش دنیای اقتصاد، خردهاسترس ناشناخته ما را زمین گیر میکند، به سلامت جسم و روحمان آسیب میزند و رفاه و آسایشمان را کم میکند. بدتر از آن اینکه خرده استرس تبدیل به جزء جدایی ناپذیری از زندگی مان میشود.
به ندرت یک دشمن کلاسیک مثل مشتری متوقع یا رئیس بی شخصیت عامل خردهاسترس است؛ خردهاسترس را کسانی برایمان میسازند که از همه به ما نزدیک ترند؛ دوستانمان، خانواده و همکارانمان. خبر خوب اینکه همین که خردهاسترس را بشناسید، میتوانید با آن مقابله کنید. راب کراس و کارن دیلن با استفاده از جدیدترین پژوهش هایشان حقیقت علمی این پدیده را توضیح و به شما نشان میدهند چگونه در برابر خردهاسترس مقاومت کنید و درنهایت هدفمند شوید؛ هدفی که به شما کمک میکند از شر این نیروی مهاجم بی صدا که دارد زندگی تان را به یغما میبرد، خلاص شوید.
قرار نبود این کتاب را بنویسیم. من (راب کراس) دو دهه درباره سازوکار شبکه زیربنایی سازمانهای تاثیرگذار و عادات مشارکتی کارکنان پیشتاز تحقیق کرده ام. سعی کرده ام پیش فرضهای معیوب درباره اینکه ارزشمندترین کارکنان شرکتها چه کسانی هستند و چگونه شبکههای ارتباطی را اهرم میکنند تا به نتیجه برسند را مشخص کنم؛ پیش فرضهای معیوبی که اغلب در تاروپود شرکتها تنیده شده اند؛ با این حال در حین انجام مصاحبههای گوناگون با افراد بسیار موفق درباره عاداتی که باعث میشود همکار تاثیرگذاری باشند، اتفاقی به مساله بزرگتری برخوردم.
در یکی از اولین مصاحبه هایم داستان فوق العادهای درباره تاثیر ارتباط با دیگران در زندگی یک مدیر علوم زیستی شنیدم؛ او از یک فرد پرکار کم تحرک (به نقل از خودش) به فردی تبدیل شد که تعمدا جاهایی را برای تعطیلات انتخاب میکرد که خودش و همسرش بتوانند باهم در مسابقات ماراتن شرکت کنند. زمانی که باهم صحبت میکردیم، بسیار پرانرژی بود و کاملا مشخص بود حالش عالی است.
ازآنجا که تمرکز مصاحبههای من روی اشخاصی بود که از طرف سازمان هایشان به عنوان کارکنان پیشتاز انتخاب شده بودند، طبیعی بود که با یکی دو دونده ماراتن صحبت کنم؛ اما در همین حین که او داشت با شور و شوق از سبک زندگی جدیدش برایم میگفت، من به موضوع دیگری فکر کردم. چطور کسی که به وضوح هدف گرا بود، تا این حد از سلامتی و خوشبختی خودش غافل شده بود؟ یک بار از او پرسیدم اصلا چه چیزی از اول او را این طور از مسیر خارج کرده بود؟ یک آن هاج و واج ماند و بعد گفت: «گمونم فقط زندگی بود.»
پس ما تعمدا سوالات مشابهی را از بقیه کارکنان پیشتاز پرسیدیم. بسیاری از آنها بشکه باروت آماده انفجاری از استرس بودند؛ اما بیشترشان متوجه نبودند در چه وضعیتی قرار دارند. کلی از شروع مصاحبه میگذشت تا تازه کم کم به زبان میآوردند که نمیتوانند درست وحسابی از پس کار و زندگی شخصی شان بربیایند. تازه اینها کسانی بودند که ازنظر شرکت هایشان به شکلی استثنایی موثر و تاثیرگذار بودند.
در طول مصاحبه خیلی هایشان بغض میکردند، یا حتی بغضشان میشکست و به گریه میافتادند و با تاسف میگفتند راهی برای رهایی از این وضعیت نمیبینند. من بعد از چند دهه تحقیق و پژوهش با استرس مشخصی که کارکنان پیشتاز برای دستیابی به اهداف حرفه ای شان اغلب تحمل میکنند، آشنا بودم؛ اما این یکی فرق میکرد.
ماهیتش همان استرس بود؛ اما شکلی از استرس که نه آنها - و نه ما- ادبیات بیان کردنش را نداشتیم. چیزی که در طول صحبت هایمان مشخص شد این بود که هیچ وقت یک مساله واحد بزرگ نبود که افراد را مستأصل میکرد؛ بلکه تجمع بی امان استرسهای کوچک بی اهمیت و لحظهای بود که داشت به شدت روی سلامتی افرادی تاثیر میگذاشت که در ظاهر به نظر میرسید دنیا به کامشان است. ما به این فشارهای کوچک میگوییم «خردهاسترس».
اطلاعات گسترده نشان میدهد که مردم در سراسر دنیا تحت سطح بی سابقهای از استرس هستند. برای مثال، گالوپ در برآورد شرایط محیط کار سالانه اش به این جمع بندی رسید که فقط ۳۳ درصد «در مسیر شکوفایی» قرار داشتند و ۴۴ درصد از کارمندان اعلام کردند در یک روز کاری معمولی استرس «بسیار زیادی» را تجربه میکنند که یک رکورد تازه بود.
با این حال عارضه منفی این فرم جدید از استرس به ندرت تصدیق یا به قدر کافی به آن پرداخته میشود. این عارضه به قدری نامحسوس است که به ندرت متوجهش میشویم؛ اما اثر تجمعی آن میتواند حتی کارکنان پیشتاز را چه ازنظر شخصی و چه ازنظر شغلی فرسوده کند.
همه ما قبول داریم که در دنیایی زندگی میکنیم که ۷ روز هفته و ۲۴ ساعت شبانه روز درهم تنیده شده و هرکسی در هر جنبهای از زندگی مان فقط به اندازه یک پیام، زنگ یا تماس تصویری با ما فاصله دارد. ما مجبوریم تمام مدت در دسترس باشیم؛ اما چیزی که کارکنان پیشتاز و سایر افراد باهوشی همچون شمای خواننده متوجهش نیستند این است که چطور این ارتباطات باعث سیلابی از خردهاسترس میشوند که بسیار فراتر از فهرست طولانی کارهای روز یا صفحه شلوغ تقویم پیش میروند.
ازآنجا که این نزدیکترین آدمهای زندگی مان - چه شخصی و چه حرفه ای- هستند که باعث خردهاسترسمان میشوند و پیچیدگیهای احساسی هم در کار است، نمیتوانیم در انتهای روز به راحتی از شرشان خلاص شویم. خردهاسترس در افکارمان میخزد، شیره انرژی مان را میکشد و تمرکزمان را برهم میزند. خرده استرس ذره ذره زندگی مان را به یغما میبرد.
پس تصمیم گرفتم مسیر تحقیقاتی ام را تغییر دهم تا به این خردهاسترسهای همه گیر نامحسوس بپردازم. زمانی که به سخنان کارکنان پیشتاز گوش میدادم که از استرسهای کوچکشان میگفتند که مثل گلولههای برفی تبدیل به بهمن سنگینی میشوند و سلامتی و آسایششان را تحتتاثیر قرار میدهند، متوجه شدم که من هم از خردهاسترسها در امان نبودم. من هم مثل بسیاری از شما مستعد اینم که بیش ازحد پروژه بردارم و تصور میکنم میتوانم سرم را پایین بیندازم و با کمی اراده از پس هر کار سختی بربیایم. مدتها بود به خودم میگفتم اگر بتوانم فقط این یک هفته را پشت سر بگذارم، جان سالم به درمی برم. منتها هر هفته تبدیل به آن «یک هفته» شد.
من ماهها بدون هیچ وقفهای با این فلسفه پیش رفتم و چیزی که تا آن موقع متوجهش نشده بودم، تاثیرات سینوسی ماندگار خردهاسترس بود. در بدترین وضعیت عمرم بودم و از آخرین باری که با بعضی از مهمترین آدمهای زندگی ام وقت گذراندم، یک عمر میگذشت. من به دلایل شخصی و حرفهای باید این پدیده را درک میکردم.
مترجم: منا اختیاری
منبع:کتاب The Microstress Effect