bato-adv
کد خبر: ۶۳۵۹۶۷

ردپای دختر جوان در سرقت ۵ کیلو طلا/ دلباخته احمد شده بودم، اما فریبم داد!

ردپای دختر جوان در سرقت ۵ کیلو طلا/ دلباخته احمد شده بودم، اما فریبم داد!
احمد پیشنهاد سرقت داد، اما من نپذیرفتم. آنقدر اصرار کرد و در گوشم خواند که اغفال شدم و تصمیم گرفتم برای ساختن زندگی مشترکمان وارد این بازی خطرناک شوم. احمد به من اطمینان داد که هرگز ماجرا لو نخواهد رفت. حتی می‌گفت بعد از سرقت بلافاصله، مقدمات سفرمان را فراهم می‌کند تا از ایران برویم. او تبحر خاصی در حرف زدن داشت و موجب شد تا من فریب بخورم. چون تصور می‌کردم عاشقم است و من هم دلباخته او شده بودم.
تاریخ انتشار: ۱۲:۳۵ - ۰۴ خرداد ۱۴۰۲

تحقیقات پلیسی در پرونده حمله خونین به صاحب کارگاه طلاسازی و سرقت ۵ کیلو طلا پرده از راز یک خواستگار فریبکار برداشت.

به گزارش همشهری آنلاین، یکی از روز‌های فروردین امسال، مرد طلاسازی درحالی که یک کیف پر از طلا همراهش بود از کارگاه خود در یکی از محله‌های تهران خارج شد. او ۵کیلو طلا همراهش بود که می‌خواست آن را به دست مشتری‌اش برساند.

مرد طلاساز کنار خیابان منتظر تاکسی اینترنتی بود که ناگهان ۲ جوان که سوار بر موتور بودند به سمتش هجوم بردند. آن‌ها قصد سرقت کیف پر از طلا را داشتند، اما مرد جوان مقاومت کرد و به جدال با دزدان پرداخت. آن‌ها با چاقو و قمه مرد طلاساز را مجروح کردند و با سرقت کیف طلا پا به فرار گذاشتند.

شروع تحقیقات پلیسی

دقایقی از این حادثه می‌گذشت که پلیس در جریان سرقت قرار گرفت. مرد طلاساز می‌گفت، داخل کیفش حدود ۵کیلو طلا بوده و ماموران برای به دست آوردن سرنخی از سارقان به بررسی دوربین‌های مداربسته پرداختند. تصاویر نشان می‌داد که سارقان، ۳نفر بودند که یکی از آن‌ها نقش زاغزن را بازی می‌کرد.

جوان زاغزن پشت درختی پنهان شده و به محض اینکه صاحب کارگاه از محل کارش خارج شد، با موبایلش به دو همدست موتور سوارش که در آن محدوده به کمین نشسته بودند خبر داده بود. پس از آن نیز موتورسواران وارد ماجرا شده و نقشه سرقت را عملی کرده بودند. در ادامه تحقیقات و با بررسی‌های تخصصی هویت سارقان که از مجرمان سابقه‌دار هستند شناسایی شد و در نهایت ماموران موفق به بازداشت یکی از آن‌ها شدند.

ردپای یک دختر

متهم دستگیرشده، زاغزن گروه بود. وی در بازجویی‌ها گفت: دزدان از دوستانم بودند که با هم نقشه را کشیدیم، اما گروه ما یک عضو چهارم هم دارد؛ دختر جوانی به نام شیما که در کارگاه طلاسازی مالباخته کار می‌کرد. او آمار مرد طلاساز را به ما داده بود و پیش از آن چند بار می‌خواستیم نقشه را اجرا کنیم، اما فرصت مهیا نشد تا اینکه روز حادثه توانستیم این سرقت را عملی کنیم.

با اعتراف زاغزن گروه، شیما که در کارگاه طلاسازی کار می‌کرد دستگیر شد و در بازجویی‌ها به همدستی با سارقان اعتراف کرد. وی به دستور قاضی محمدولی بیرانوند، بازپرس شعبه هفتم دادسرای ویژه سرقت برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار ماموران اداره آگاهی تهران قرار گرفت و جست‌وجو برای بازداشت سارقان فراری ادامه دارد.

ماجرای خواستگار فریبکار

شیما دختری ۲۷ ساله است و می‌گوید که به دام جوانی افتاده که قصد ازدواج با وی را داشت.

طراح نقشه سرقت تو بودی؟

نه، نقشه را احمد خواستگارم کشید؛ من فریب او را خوردم.

چطور؟

احمد به من قول ازدواج داده بود؛ می‌گفت بعد از این سرقت زندگی‌مان را می‌سازیم، اما همه حرف‌هایش دروغ بود و بعد از این دزدی، غیبش زد.

چطور با او آشنا شدی؟

در فضای مجازی. وقتی شنید در کارگاه طلاسازی کار می‌کنم به دروغ به من گفت که خودش هم در کار خرید و فروش طلا و ارز‌های دیجیتال است. وقتی اولین بار با او قرار گذاشتم با یک ماشین خارجی سر قرار حاضر شد و در قرار بعدی از من خواستگاری کرد.

حتی یک درصد هم فکرش را نمی‌کردم که همه این‌ها نقشه‌ای برای فریب من است. حالا که دستگیر شده‌ام، فهمیدم که احمد یک مجرم سابقه‌دار بوده و بار‌ها به جرم دزدی به زندان رفته است.

چه شد که فریب خواستگارت را خوردی و وارد دنیای خلافکاران شدی؟

حماقت کردم. چند وقت بعد از آشنایی‌مان، با من تماس گرفت و گفت یکی از شرکایش همه پول‌هایش را برداشته و فرار کرده است. می‌گفت بیشتر سرمایه‌اش دست او بوده و می‌داند که احتمالا وی به کشور ترکیه فرار کرده است. من هم باورش کردم و دلم به حالش سوخت. می‌گفت باید برای شروع زندگی پول داشته باشیم.

احمد پیشنهاد سرقت داد، اما من نپذیرفتم. آنقدر اصرار کرد و در گوشم خواند که اغفال شدم و تصمیم گرفتم برای ساختن زندگی مشترکمان وارد این بازی خطرناک شوم. احمد به من اطمینان داد که هرگز ماجرا لو نخواهد رفت. حتی می‌گفت بعد از سرقت بلافاصله، مقدمات سفرمان را فراهم می‌کند تا از ایران برویم. او تبحر خاصی در حرف زدن داشت و موجب شد تا من فریب بخورم. چون تصور می‌کردم عاشقم است و من هم دلباخته او شده بودم.

از روز حادثه بگو.

من برای احمد گفته بودم که صاحب کارم هرازگاهی ۵ تا ۶ کیلو طلا با خودش می‌برد تا تحویل مشتریانش بدهد. در واقع آمارش را به احمد داده بودم و او با دوستانش نقشه سرقت کشیدند. البته چند بار می‌خواستند نقشه را اجرا کنند که نشد. یک بار به خاطر شلوغی خیابان‌ها و بار دیگر، چون صاحب کارم سوار ماشینش بود نشد که نقشه را عملی کنند. نهایتا روز حادثه من آمار را به احمد دادم و ادامه نقشه با آن‌ها بود.

از خواستگارت خبر داری؟

باور کنید نه. او مرا قال گذاشت و غیبش زد؛ در واقع به من رکب زد. درست نیم ساعت بعد از سرقت هرچه با موبایلش تماس گرفتم خاموش بود. به خانه اش رفتم و فهمیدم از آنجا هم رفته است. او به همین راحتی فریبم داد و مرا تبدیل به یک مجرم کرد.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین