فرارو؛ محسن فرجاد: سمفونی صلح درون عربی هماهنگتر از هر زمان دیگری مینوازد. رهبر ارکستر محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی و محمد بن زاید، رئیس کشور امارات متحده عربی هستند. نوای سمفونی صلح نه تنها برای خاورمیانهایها بلکه برای قدرتهای شرق و غرب نیز گوشنواز به نظر میرسد.
به گزارش فرارو، این روزها کشورهای عربی با کنار گذاشتن اختلافات عمیق چندساله، کمر همت به تنشزدایی فراگیر بستهاند. ریاض به صنعا نماینده میفرستد و نمایندهاش چنان رئیس شورای عالی سیاسی یمن را در آغوش میگیرد که کسی باور ندارد که بیش از ۷ سال جنگ تمام عیار میان دو طرف بوده است. یا قابل باور نیست که سعودیها با نمایندهای از انصارالله مینشینند که تنها چند ماه قبل برای ترور او جایزه میلیون دلاری تعیین کرده بودند.
در دمشق پایتخت سوریه ترافیک دیپلماتیک برای تنشزدایی و بازگشایی سفارت پس از ۱۲ سال تنش در جریان است. بشار اسد به جده دعوت میشود و مورد استقبال گرم «ام بیاس» قرار میگیرد. مخلص کلام اینکه بازار تنشزدایی در کنسرت اعراب گرم است و رو به پیشرفت.
در ظاهر امر چنین به نظر میرسد صلح درونی جهان عرب، موضوعی داخلی است و بی ارتباط با ما (ایران)؛ اما با تامل در ابعاد، تاثیرات، روند و پیامدهای احتمالی این تنشزدایی به جرات میتوان گفت که تحولات اخیر جهان عرب برای تهران اهمیتی فوقالعاده دارد. در واقع، پرسش مهم این است که نسبت ما با صلح درونی اعراب چه خواهد بود؟ صلح در منظومه کشورهای عربی برای ایران فرصتزا خواهد بود یا تهدیدآفرین؟ یا حتی مساله جدیتر میتواند این باشد که در فردای پس از صلح درونی اعراب، سیاست خارجی ایران در ارتباط با آنها میبایست چگونه تنظیم و اجرا شود؟
نفوذ ایران در جهان عرب، یکی از مهمترین موضوعاتی بوده که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون در مقام یک مساله مهم در عرصه میدانی و نظری مطرح بوده است. جمهوری اسلامی ایران با برخی کشورها و بازیگران فروملی عرب نیز طی دهههای گذشته مناسبات عمیقی داشته است. به ویژه بعد از تحولات انقلابی موسوم به «بهار عربی» در سالهای بعد از ۲۰۱۱ حضور ایران در جهان عرب ابعادی گستردهتر به خود گرفت. بحران فراگیر در سوریه، ظهور بزرگترین گروه تروریستی تاریخ (داعش) در عراق و آغاز جنگ داخلی در یمن (۲۰۱۳)، عملا داستان اتحاد و نفوذ ایران در کشورهای عربی را دگرگون ساخت.
در یک دهه گذشته، تهران در چارچوب دفاع از بازیگران نزدیک به خود، اتحاد استراتژیک با کشورهای عراق، سوریه و شیعیان الحوثی در یمن را در دستور کار قرار داد. این اتحادهای استراتژیک در ظاهر امر مناسباتی دو جانبه و در قالب رغبت دو طرفه بودند، اما در عرصه میدانی، ضلع سومی در میانه این روند حضور داشت. ضلعی که خود را صاحب خانه و البته مهمترین بازیگر مورد تهدید اتحاد استراتژیک ایران با بخشی از جهان عرب میدانست. عربستان، امارات، بحرین و در سطحی محدودتر مصر، مجموعه بازیگرانی بودند که در سالهای اخیر در میدان ضد اتحادهای استراتژیک ایران با جهان عرب قرار داشتهاند.
به روایت سادهتر در یک دهه گذشته ایران و بخشی از کشورهای عربی در منظومه جهان عرب، تقابلی حداکثری داشتهاند. جنگ یمن، بحران سوریه و کشتیرانی در خلیج فارس و دریای سرخ نیز میدانهای زورآزمایی دو طرف بودهاند. در چنین وضعیتی در داخل ایران بخشی از کشورهای عربی همچون عراق، حکومت بشار اسد و انصارالله یمن در صنعا به عنوان متحدان استراتژیک ایران در یک جبهه تعریف شدهاند.
اکنون نکته قابل تامل این است که متحدان ایران در جهان عرب، بخشی از پرونده صلح عربی هستند. حتی شاید مهمترین بخش آن؛ لذا پرسش اساسی این است که آیا همچنان این بازیگران متحد استراتژیک تهران باقی خواهند ماند؟ آیا پیوستن آنها به صلح درون عربی بر خلاف منافع و خواستههای ایران نیست؟ آیا در وضعیت جدید میتوانیم از حکومتهای بغداد، دمشق و صنعا انتظار داشته باشیم همانند سابق با تهران همراهی کامل داشته باشند؟
شاید در پاسخ چنین بیان شود که اساسا تنشزدایی درون عربی و نزدیک دمشق و بغداد به ریاض یا ابوظبی، مساله ایران نیست؛ بلکه مساله ما «آمریکا» بوده و هست. مادامی که واشنگتن در پرونده صلح عربی نیست، تنشزدایی منطقهای مطلوب ایران خواهد بود؛ بنابراین چنین باید نتیجه گرفت که صلح درون عربی با ماهیت تنشزدایی حداکثری کاملا در راستای منافع ایران قرار خواهد داشت.
در نگاه نخست، چنین استدلالی تا حدود زیادی قابل دفاع و متقن به نظر میرسد، اما با عمیقتر نگریستن به صورت مساله میتوان اظهار داشت که صلح درونی اعراب، لایههای پنهان و آشکاری دارد که پردازش به آنها نشان میدهد که در عرصه جدید تهران نیز میباید استراتژیهای جدید خود را تبیین کند.
پرچالشترین مساله برای ایران در روند صلح جدید درونی اعراب، میتواند داستان ادامهدار «صلح ابراهیم» یا همان عادسازی مناسبات کشورهای عربی با اسرائیل باشد. بر کسی پوشیده نیست که «اسرائیل» خط قرمز تمامی اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است. بر خلاف رویکرد تهران، اعراب پس از چند دهه خصومت و جنگ با اسرائیل، رویه دوستی را در پیش گرفتهاند. امارات متحده عربی با مدیریت محمد بن زاید، در آگوست ۲۰۲۰ صلح ابراهیم را کلید زد و در ادامه با پیوستن بحرین به آن، در ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ کاخ سفید میزبان یک توافقنامه تاریخی بود. سودان و مراکش نیز در ادامه به روند عادیسازی پیوستند.
در ماههای اخیر نیز که روند صلح درون عربی سرعت گرفته، همزمان تلاشهای اسرائیل به رهبری بنیامین نتانیاهو برای تنشزدایی فزآینده با جهان عرب شدت گرفته است. تمرکز اسرائیل در مقطع کنونی بر روی عادیسازی مناسبات با عربستان سعودی است. رخدادی که در صورت محقق شدن، فضایی جدید را در مناسبات جهان عرب با اسرائیل رقم خواهد زد. همین حالا نیز در سطحی قابل توجه شاهد افزایش همکاریهای اقتصادی و حتی امنیتی میان تلآویو با کشورهای عربی هستیم. اگر صلح با عربستان نیز کلید بخورد به مراتب این موضوع تشدید خواهد شد.
در چنین وضعیتی پرسش جدی برای ایران این است که در کنار گرمشدن هر چه بیشتر مناسبات کشورهای عربی با اسرائیل، ایران میبایست چه راهبردی را در پیش بگیرد؟ به نظر میرسد تهران دو تصمیم بیشتر ندارد؛ یکی اینکه با بستن چشمان خود بر روی مساله گسترش صلح ابراهیم، منافع و گسترش همکاریهای خود را با جهان عرب در پیش بگیرد. تصمیم دیگر این است که تهران با مشروط کردن گسترش همکاریها و تنشزدایی به متغیر اسرائیل، اصطلاحا بر اعراب اعمال فشار کند یا اینکه مناسبات را در سطح حداقلی پیش ببرد. به طور حتم متغیر «اسرائیل» در آینده همکاریهای میان ایران و اعراب پس از آغاز عصر جدید صلح درون عربی از اهمیتی فوقالعاده برخوردار خواهد بود. به نظر میرسد استراتژیستهای سیاستخارجی کشورمان نیز مسئولیتی دشوار را در این حوزه خواهند داشت.
طی دهههای متمادی «امنیت» شاهکلید محوریتبخش به مناسبات میان بازیگران مختلف در مجموعه خاورمیانه بوده است. نه تنها در مناسبات میان ایران با اعراب، ترکیه و اسرائیل، بلکه در خود مجموعه درون عربی نیز بازیگران مختلف با اولویت مسائل امنیتی، ماهیت و چارچوب مناسبات خود را با دیگر بازیگران پیش بردهاند.
نمودهای بارز این امر را میتوان در جریان بحران سوریه (سالهای بعد از ۲۰۱۱)، جنگ یمن (بعد از مارس ۲۰۱۵) و بحران در مناسبات با قطر (ژوئن ۲۰۱۷) به وضوح مشاهده کرد. رسم بر آن بود که تمامی مسائل از دریچه امنیتی و نظامی نگریسته شود و راهحل نیز از همین منفذ صورت بگیرد. بر خلاف این رویه تاریخی، چند صباحی است که محمد بن زاید، رئیس امارات و محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی به این واقعیت پیبردهاند که منافع ملیشان نه از طریق جنگ، بلکه از دریچه فراامنیتی قابل حصول است.
آنها تجاریسازی درآمدهای نفتی، مدرنیزاسیون تمام عیار و رهایی از شر وابستگی به صادرات نفت را در دستور کار قرار داده و طرحهایی رویایی را برای آینده کشور خود ترسیم کردهاند. ابر پروژه نئوم یا طراحی سند چشمانداز ۲۰۳۰ بن سلمان، نمادهای بارز چنین رویکردی هستند. در جریان صلح درونی جدید اعراب نیز همین رویکرد برقرار است. دیگر نه مساله امنیت اولویت دارد و نه اینکه ماهیت بازیگران شیعه است یا اهل سنت. تفاوتی نمیکند بشار اسد باشد؛ محمد شیاع السودانی، نخستوزیر عراق باشد یا اینکه عبدالفتاح السیسی. مهم آن است که بن سلمان و بن زاید، چنین میاندیشند که برای پیشبرد راهبردهایشان نیازمند امنیت و صلح هستند. امنیت صلح هم محقق نخواهد شد، مگر با تنشزدایی فراگیر و رهایی از تقابلهای کلاسیک امنیتی.
آنچه به ایران هم ارتباط دارد همین قاعده مهم است که در شرایط جدید نگاه مذهبی از دایره اولویتهای اصلی کشورهای عربی با ایران خارج شده و دیگر مرزبندی در قالب حلال شیعی و اهل سنت مصداقیت سابق را ندارد. برای اعراب در وضعیت جدید در همتنیدگی مناسبات اقتصادی اولویت دارد. برای نمونه در آینده نزدیک میتوان اولین نتایج صلح درون عربی را در همیاری کشورهای عربی با عراق در تامین منابع مورد نیاز انرژی از جمله برق مشاهده کرد.
در چنین بستری ضروریست استراتژیستهای سیاست خارجی کشورمان، با بازاندیشی در مبانی سابق سیاستورزی در منطقه، راهبردهای بلندمدت، میان مدت و کوتاه مدت را طراحی کنند. قاعده انکارناپذیر این است که کنشورزی در میدان خاورمیانه به روال سابق با محوریت دوگانه امنیتی اهل سنت و تشیع فاقد کارایی خواهد بود. تهران در عرصه تحولات آتی کشورهای لبنان، سوریه، یمن، عراق و حتی کلیت معادلات منطقه خاورمیانه، با وضعیتی جدید از همکاری و رقابت با کشورهای عربی مواجه خواهد شد. به طور حتم نمیتوان انتظار داشت که تمامی مسائل در مسیر هماهنگی منافع قرار داشته باشد، لذا ضروریست چارهایی برای نوع مواجهه با مسائل سیاسی، اقتصادی و امنیتی کلان در منطقه اندیشیده شود.
دیگر مساله مهم در سنجش نسبت ما با صلح درون عربی، به ایالات متحده آمریکا ارتباط پیدا میکند. اینکه نسبت این تنشزدایی با حضور آمریکا در منطقه چه خواهد بود؟ آیا صلح به معنای پشت کردن اعراب به نگاه وابستگی امنیتی به واشنگتن است؟ در نهایت این که اعراب در عصر جدید بعد از صلح درونی، مناسباتشان با آمریکا به چه سمتی پیش خواهد رفت؟
کاهش حضور آمریکا در خاورمیانه یک پدیده روشن است، اما اینکه چنین تصور شود که کلیت پدیده صلح درونی عربی، ناشی از این امر بوده، فرسخها با واقعیت ناهمخوانی دارد. صلح درون عربی زمانی در کنار استراتژی موازنه فراساحلی دولت باید قرار میگیرد، نه تنها به معنای حذف نقش آمریکا از منطقه نیست، بلکه در آینده نزدیک تقویت مناسبات دو سویه طرفین را نیز میتوان انتظار داشت.
ترسیم صلحی با تم اقتصادی و به صفر رساندن تنشهای امنیتی، نیازمند ورود با تم تنشزدایی و تمرکز بر همکاریهای اقتصادی است. همین الزام را به نظر میرسد که باید استراتژیستهای سیاست خارجی کشورمان مدنظر قرار دهند. ما حالا با فضایی مواجه شدهایم که در آن همکاری، منافع مشترک اقتصادی، تجارت، افزایش مناسبات دیپلماتیک بر تنشهای امنیتی اولویت دارد. در این بستر الزامات جدید مطرح است و ضرورتهای جدید.