۱۷ ماه می یا همان ۲۷ اردیبهشت خودمان به نام روز جهانی ارتباطات نامگذاری شده است، از سال ۱۹۶۹ تا به امروز. در این بیش از نیم قرنی که گذشته است، مفهوم ارتباطات و فناوریهای ارتباطاتی تحولات و حتی بهزعم بعضی انقلابهای پیدرپیای از سر گذرانده و امروز هم جهان ارتباطات آبستن تغییرات بنیادین دیگری است.
به گزارش هممیهن: سرعت این تحولات چنان زیاد بوده و هست که مطالعۀ تحولات و ابزارها به مثابه یک مورد مطالعاتی بینارشتهای از آن عقب مانده است. چراکه تا مطالعه درباره آثار فناوری ارتباطاتی بر حوزههای گوناگون انسانی میخواهد شکل بگیرد، فناوری دیگری آمده است، فراگیر شده و آثار خود را بر جای گذاشته است. با این همه، جریانهای آکادمیکی از حدود ۶۰ سال پیش شکل گرفته که به مطالعه جامعهشناسی فناوری بپردازند.
یاسر خوشنویس، یکی از معدود پژوهشگران ایرانی است که در این حوزه فعالیت و به قول خودش ابرپروژه تاریخ فناوری در ایران را دنبال میکند. خیلی وقت نیست که از او کتابی با نام «نبرد سیمها؛ رسانههای جدید و قدرت در عصر قاجار و پهلوی» توسط نشر کرگدن منتشر شده است، او در این کتاب از تاثیرات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فناوری ارتباطاتی تلگراف و تلویزیون در دوره قاجار و پهلوی میگوید:
من ابرپروژهای در ذهن دارم و روی تاریخ مواجهه ایرانیان با فناوری خصوصا از دوره قاجار به بعد کار میکنم. یعنی از زمانی که ما با فناوری مدرن مواجه شدیم. تصور من این است که بخشهای گوناگون این ابرپروژه در مورد ارتش، بروکراسی اداری، راهآهن، صنایع مصرفی و... خواهد بود و بهدنبال این هستم که این قطعات را بهتدریج بسازم و مثلا ۲۰ سال دیگر هفت یا هشت جلد منتشر کرده باشم. چیزی که من را به این سمت کشاند کتاب سهجلدی «تاریخ موسسات تمدنی جدید در ایران» نوشته دکتر حسین محبوبیاردکانی بود. آن متن، شاهکار است. جلد اول کتاب، تز دکترایشان بوده و سپس با عمری کار کردن دو جلد دیگر را اضافه کردهاند. بلندپروازی من این است که کار محبوبیاردکانی را بسط دهم. یک قطعه از این ابرپروژه که روی آن کار کردهام و برایم جذاب است، فناوریهای ارتباطی است.
آنچه برای من جذابیت داشت، اهمیت و معناداری تلگراف از منظر بحث روابط قدرت و عوامل اجتماعی بود. تلگراف نقش خاصی در شکل گرفتن دولت-ملتها در قرن نوزدهم و ازجمله در ایران داشت. روزنامه و چاپ از این حیث نسبت به تلگراف تأثیرگذاری محدودتری داشت. من تلاش کردم در کتاب توضیح دهم که مناطقی از ایران هیچگاه بهمعنای امروزی به پایتخت وفادار نبودهاند. این نهفقط در ایران که بهعنوان مثال در فرانسه قرن هفدهم هم مشاهده میشود. آنها صرفا خراج سالانه میدادند، اما عملا خودگردان بودند و اگر هم شورشی در درونشان اتفاق میافتاد، پایتخت مدتها بعد میفهمید. تلگراف باعث شکلگیری ارتباط میان مرکز و پیرامون، بازسازی روابط قدرت از نو و شکلگیری مفهوم ملت شد. اینکه شیر و خورشید روی سربرگ تمام تلگرافها جای گرفت و با همین شکل و شمایل به اطراف و اکناف کشور رفت، ازجمله نکات جالبتوجه تلگراف برای من است. روزنامه و چاپ گستردگی تأثیرگذاری تلگراف را نداشتند و برای همین، من بر این فناوری تمرکز کردم.
از قرار معلوم کتاب، فصل سومی هم داشته است که به شبکههای اجتماعی در دهه ۹۰ میپردازد و در کتاب منتشرشده نیست.
این کتاب چند ماهی در ارشاد معطل بود. فهرست بلندبالایی از اصلاحات به ما داده شد. این اصلاحات در باقی فصول بهاندازه تغییر تککلمه یا چند عبارت بود، اما در فصل سوم به حذف پاراگراف و چند صفحه رسید، طوری که این فصل عملاً مثله شده بود. کاری که میتوانستیم انجام دهیم انتشار همان متن مثلهشده یا بازنویسی فصل سوم یا صرفنظر از انتشار بود. ضمنا اینکه میدانستیم اگر به لحاظ تاریخی در دوره قاجار یا پهلوی بودیم، باز هم با فصل معاصر همین برخورد را میکردند، یعنی فصل پهلوی در دوره پهلوی سانسور میشد و فصل قاجار در دوره قاجار. درواقع از ابتدا پیشبینی میکردیم که با چنین ماجرایی روبهرو شویم.
من کاملا با شما همدلم. تصور بخشی از فقهای شیعه یا در شکل انضمامیاش بخشی از ساختار سیاسی فعلی، از کارکرد هر نوع رسانه ارتباطی، کاربرد منبر است. اینترنت را هم منبر تلقی میکنند و، چون وب ۲ و وب ۳ دیگر واقعا منبر نیست، با مشکل استراتژیک مواجه شدهاند. شما ممکن است بتوانید کارکرد رادیو و تلویزیون را شبیه به منبر کنید، چون این قابلیت را دارند، اما نمیتوانید این کار را با یاهومسینجر یا تلگرام انجام دهید. شبکههای اجتماعی تختاند. کسی بالا ننشسته و باقی صُمٌّ بُکمٌ نیستند و برای همین معادلات به هم ریخته است. مانوئل کاستِلز در اوایل دهه ۲۰۰۰ این شکل از ارتباط در بستر شبکههای اجتماعی را «خودارتباطی جمعی» نامید و من در آن فصل محذوف، ایده کاستلِز را پروراندم که خودارتباطی جمعی در ایران چگونه در حال شکلگیری است و چگونه میتواند از دید حاکمیت خطر محسوب شود.
اگر از میانه دهه ۱۳۰۰ تا سال ۱۳۲۰ که فشار رضاخان بر روحانیت بسیار است، بگذریم، میتوان گفت روحانیت از دهه ۲۰ به بعد کوشید دین را احیاء کند. از جمله، تلاش کرد دین را از نظر معرفتی فربه کند بهگونهای که علوم جدید، فیزیک، زیستشناسی و... را در بربگیرد یا دستکم با آنها همسو باشد. پس مجله «درسهایی از مکتب اسلام» و «تفسیر نمونه» منتشر میشود و آقایان بهشتی، مطهری و... ایدههای جدیدی مطرح میکنند و میخواهند اندیشه مدرن را با نوعی غربالگری درون دین جا دهند. این باور را هم داشتند که خداوند گفته است این دین خاتم است و هر آنچه برای شما لازم باشد در این دین هست؛ بنابراین هر آنچه که از اندیشه مدرن، مفید فایده باشد علیالاصول در این دین هست. نماینده امروزی این طرز فکر، آیتالله جوادیآملی است که میگوید اروپاییها هم هر کاری بکنند در مسیر دیناسلام است، چون اسلام دین خاتم است. این ایده موجب ایجاد این احساس شد که اگر روحانیت مسیرهای ارتباطی را هم در دست بگیرد اندیشهای را که از طریق وحی آمده و آخرین اندیشه است، با همه در میان خواهند گذاشت. این آن طرز فکری است که در آن استفتاء میبینید.
نظر دادن در این مورد کمی دشوار است، اما گمان میکنم ماهیت این رویدادها گرهخورده به فناوری جدید بود و در صورت نبود تلگراف اساسا رخ نمیداد. چون امکان بسیج عمومی در سطح کشور پدید نمیآمد.
آن رویداد را امکانپذیر کرده است. در کتاب هم به این مسئله اشاره کردهام که ما تا پیش از این اتفاقات در فقه شیعه چیزی به نام «نهاد مرجعیت عامه» نمیبینیم. چراکه اساسا امکانپذیر نبود که منِ ساکن مشهد یا کرمان از مرجعی در نجف سوال بپرسم. پس شاهد حضور مجتهدان محلی در کنار والیها بودیم که حوزه نفوذشان نهایتا یک شهر و حومهاش بود و با یکدیگر در تعاملات یا تعارضاتی بودند. این مسئله صرفا مربوط به ایران نیست و من برای توضیح آن از کارهای مایکل مان استفاده کردهام. او میگوید حوزه نفوذ ملکه یا پادشاه بریتانیا در قرن هفدهم بیشتر از ۵۰ کیلومتر آنسوتر از لندن نبود. تلگراف بود که امکان هماهنگسازی را در سطح ملی در قرن نوزدهم فراهم آورد. حال این هماهنگسازی از هر طریقی که اعمال میشد چه توسط روحانیت چه توسط دولت و... در مقیاسی بزرگ اتفاق میافتاد. پیش از آن، «نهاد مرجعیت عامه» و امکان اینکه از مرجعی ۱۵۰۰ کیلومتر آن سوتر استفتاء کنید که تنباکو حرام است یا حلال؟ وجود نداشته است؛ بنابراین تلگراف نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکانپذیرش کرد.
این نکته بسیار مهمی است. دکتر مهدی محسنیانراد که من از کتاب سهجلدی او با عنوان «ایران در چهار کهکشان ارتباطی» استفاده بسیار بردهام، تلاش کرده است این مسئله را باز کند. این نکته را ابتدا باید در مورد پادشاه در نظر گرفت. پادشاه ایرانی فره ایزدی دارد و آنگونه که سفرنامهنویسان اروپایی میگویند خودکامهترین پادشاهی است که آنها دیدهاند. کسی نمیتواند به این پادشاه، تو بگوید. نه ارتش و نه اصناف هیچکدام قدرتی جدی ندارند. توده مردمی هم وجود ندارد. حال ما میخواهیم برای این پادشاه که فره ایزدی دارد و ظلالله است، ابزار قدرت جدیدی فراهم کنیم که ایماژ نیمهانسان، نیمهخدای او و ابهت و نفوذش را تقویت کند. هم روزنامه، هم تلگراف چنین کردند. در کتاب گفتهام که سایکس میگوید از زمان نادرشاه به بعد، ناصرالدینشاه قویترین شاه ایران است. چرا؟ چون با استفاده از تلگراف مملکتداری میکند. این نکته مهمی است که ما اغلب فراموشش میکنیم. در این کشور هر پادشاهی بر سر کار آمده، از طریق جنگ داخلی بوده، در مدت سلطنتش چندین شورش بزرگ و کوچک رخ میداده و وقتی در میگذشته است، مدعیان پادشاهی به جان هم میافتادهاند. این اتفاقات از زمان ناصرالدینشاه تمام شد یا بهشدت کاهش پیدا کرد، چون او تلگراف داشت. شاه در پایتخت هر روز میدانست که در کرمان و یزد و سیستانوبلوچستان چه خبر است و میتوانست بهموقع واکنش نشان دهد، قبل از آنکه کسی مدعی شود و شورشی دربگیرد. ایدهای که آن را در کتاب بسط دادهام از این قرار است که اگرچه برای ساخت کانالهایی شبکهای در سطح ملی مانند تلگراف، راهآهن، کانالهای آبی و... دولتها هستند که پیشقدم میشوند، اما زمانی که شبکه شکل میگیرد به فرصتی برای نیروهای خارج از مرکز هم تبدیل میشود و آنها نیز میتوانند از این موقعیت بهره بگیرند. اتفاقی که در دهههای ۱۲۶۰ و ۱۲۷۰ رخ داد، نمونهای از این دست است. هم نوگرایانی، چون ملکمخان، آخوندزاده و مستشارالدوله، هم روحانیت، هم بعدها سوسیالیستها و... همگی از موقعیت به وجود آمده استفاده کردند، معرکهای شکل گرفت و میشد دید که هرکدام چگونه اِعمال قدرت میکنند. ضمن اینکه تودهها هم بهمرور شکل گرفتند. پس نکته جالبتوجه این است که شبکهها عموما توسط دولتها ساخته میشوند و اولین سودش هم نصیب خود دولتها میشود، اما فرصتی هم برای بازیگران بیرونی فراهم میشود تا مسیر تحولات را به گونهای دیگر پیش ببرند.
به نظر من تلگراف بازیگرانی جز شاه را قدرتمند کرد و امکان ائتلاف علیه شاه را به آنها داد؛ اتفاقی که نتیجه آن در مشروطه دیده میشود، اما بعد از اینکه محمدعلیشاه از کشور اخراج میشود و نظام مشروطه ظاهرا استوار میشود و مجلسی هم در کار است، ماجراهای دیگری مهم میشود. ازجمله اینکه کشور اصلا زیرساخت بروکراتیک ندارد، نمیتواند مالیاتستانی کند، ارتش منظمی هم ندارد. جنگ جهانی اتفاق میافتد و سه کشور خارجی، نیروهایشان را وارد ایران میکنند و در عرض چند سال هیچ کابینهای بیشتر از دو یا سه ماه دوام نمیآورد، پادشاه جوان قدرتی ندارد و نیروهای مذهبی و غیرمذهبی نمیتوانند تعادلی میان خود برقرار کنند. همه اینها باعث میشود که بازیگران به این نتیجه برسند که قاجار باید برود. تلگراف در این مقطع تاریخی یعنی دهه ۱۲۹۰ اتفاق جدیدی به بار نیاورد و در پسزمینه تحولات بود. آن زمان که تلگراف آورده جدیدی داشت و بازی را تغییر داد، دهه ۱۲۶۰ و ۱۲۷۰ بود؛ بنابراین نمیتوانم بگویم رفتن قاجار چندان به تلگراف وابسته بود.
مسئله این است که شما میخواهید ملتی بسازید که روحانی نداشته باشد پس باید چیز جدیدی وسط بگذارید و کاربردی جدید برای واژه فرهنگ طراحی کنید. در هر شهری سازمان پرورش افکار باز میکنید و حالا مردم با لباسها و یونیفرمهای جدید به سخنرانیهای جدیدی در مورد بهداشت، آداب معاشرت، تاریخ ایران و... گوش میدهند. شما میخواهید برای این دولت- ملت جدید، فرهنگ جدیدی بسازید. ضمن اینکه حالا کشور دارد صاحب راهآهن، مدرسه همگانی، دادگستری و خیلی چیزهای دیگر هم میشود. روحانیت را هم از وضعیت پرنفوذی که در دوره قاجار داشته خارج کردهاید و حالا گفتمان جدیدی میخواهید که ذیل پادشاهی هم قرار بگیرد. از مفهومپردازیها یک استفاده میکنم و میگویم «نظمخودجوشی» برای این کار در آن جامعه نبود. پس شاه از طریق متیندفتری میگفت چگونه زندگی کنیم؛ بنابراین آموزشهای یکسان از طریق رادیویی که میخواست انسانهایی یکسان تربیت کند از اینجا شکل گرفت. این اندیشه ناسیونالیستی بود که مهم تلقی میشد و احتمالا متاثر از آلمان بود، هرچند این موضوع را به شکل اختصاصی بررسی نکردهام. البته باید اشاره کرد که ناسیونالیسم در قرن بیستم اهمیت خاصی دارد و هر کجا که ناسیونالیسم هست، اندیشه فرهنگ واحد ملی هم هست، چون ناسیونالیسم بدون وجود گفتمان ملی شکل نمیگیرد. آنچه در این میان در مورد ایران خاص و جالبتوجه است این است که این گفتمان میخواهد بدون حضور روحانیت شکل بگیرد؛
برای همین نشد. احتمالا یکی از دلایلی که این تلاش بیسرانجام ماند و حکومت پهلوی ساقط شد، همین بود.
ما در آن دوره شاهد حضور مجموعهای از این نخبگان هستیم که مشهورترینشان محمدعلی فروغی است. مجموعهای از ادبا و روشنفکران که برخی از آنها سابقه سیاسی هم دارند، ولی روحانی نیستند نیز حضور دارند. ممکن است برخی از این افراد شخصا متشرع باشند، اما مهم این است که هیچیک روحانی نیستند. حضور این نخبگان برای پادشاه جدید مسئله بسیار مهمی بود. توجه کنید که هزار و چندصدسال هر کس در این کشور پادشاه میشد، ایل و تباری پشتش داشت. ایل و تباری که پایتخت را اشغال میکرد و میگفت میخواهم پادشاهی جدیدی راه بیندازم. رضاشاه ایل و تباری نداشت، پیشینهای هم نداشت که بگوید فرزند خاقانبنخاقانم. فره ایزدی هم نداشت. پس باید عناصر نخبه فکری و فرهنگی را که از نظر سیاسی با آنها دچار چالش نبود، روحانیمسلک هم نبودند، سوسیالیست و کمونیست و... نبودند جمع میکرد و گفتمانی ذیل پادشاهی جدید میساخت تا برایش فره ایزدی بیافرینند. کاری که وظیفه آدمهایی همچون فروغی و متیندفتری بود. کسانی که در رادیو شروع به نوشتن کردند هم ذیل این پروژه فعالیت میکردند. آنها نشان میدادند که یک رعیت دوره پهلوی چگونه باید به پادشاه جدید که ایل و تبار ندارد و حتی مشخص نیست پادشاه است یا مثلا یک ژنرال، وفادار باشد. این وفاداری باید در این فرهنگ جدید ساخته میشد.
نمیتوانم بگویم این مختصات آن دوره است. شما همیشه باید توازنی را میان فرم و محتوا رعایت کنید.
منظورم این است که آن تلویزیون ملی انحصاری با وجود گسترهای که داشت و گاهی هم موفق بود نتوانست از عهده نوارها و پلیکپیهایی که به لحاظ شکل بدوی به نظر میرسیدند، برآید و درنهایت نیروی مقاومت گفتمان اصلی شد. انگار جامعه بیشتر پذیرای آن بود و اگرچه همه امکانات رسانهای در دست محمدرضا شاه بود، اما به لحاظ محتوایی نتوانست مردم را با خود همراه کند.
این موضوع بسیار جالبی است و برای همین میگویم باید توازنی وجود داشته باشد. مانند الان که صداوسیما بالای پنجاه کانال دارد، اما بسیاری از مردم اصلا آن را نمیبینند یا گوش نمیکنند. آمار قابلاعتمادی هم وجود ندارد که مشخص شود چند درصد میبینند. در دوره پهلوی کارهای مختلفی انجام شد که مردم تلویزیون را ببینند، جدا از توسعه شبکه زمینی، تلویزیون را از طریق ماهواره در سیستان و بلوچستان پخش میکردند، برای مردمی که توانایی خرید تلویزیون نداشتند، کلوبهای تلویزیون راه انداختند، فعالیت شبکه خصوصی و شبکه آمریکایی به این دلیل که اخبار مربوط به شاه و تصمیمات دولتی را به اندازه کافی پوشش نمیدادند، متوقف شد. همه این کارها با این هدف بود که ایماژ پادشاه تقویت شود. چون اولین کارکرد همه رسانههای جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد. بخش بزرگی از جامعه این رویکرد را به هر دلیلی نپسندید. این افراد تلویزیون را نمیدیدند، اما حاضر بودند برای خواندن اعلامیههای اعتراضی خطر کتک خوردن و دستگیر شدن را به جان بخرند. این چالشی است که همین امروز هم وجود دارد. شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید، ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در ۲۰:۳۰ پخش نمیشود. در هر دو موردِ پهلوی و حتی ساختار سیاسی فعلی، پولهای زیادی خرج میشد و میشود که تسلط رسانهای ایجاد شود، اما نشد.
البته صداوسیما از این نظر متفاوت است، چون گروه هدفش را انتخاب کرده و فقط رضایت مخاطبان خاصش برایش مهم است که میتواند موضوع پژوهش هم قرار بگیرد.
اگر اینگونه هم باشد، در واقع عقبنشینی کرده است. یعنی در ابتدای راه این تصور را نداشته است. البته این فرضیهای قابل بررسی است.
کمی با تفسیرتان همدل نیستم. من در اوایل کتاب از محمد سمیعی نکتهای آوردهام. او در آنجا به مسئله درستی اشاره میکند و میگوید اوایل دوره قاجار، مثلا در دوره فتحعلیشاه، توده به آن معنا که امروزه میشناسیم اصلا در ایران وجود نداشته است. یکی از دلایلی که تودهها بهتدریج نیروی قدرتمندی شدند تلگراف بود. من تلاش کردم همین نکته را توضیح دهم. در نهضت تنباکو اولین تلگرافی که موجب عقبنشینی ناصرالدینشاه میشود تلگراف حدود چهار هزار نفر از مردم عادی تبریز است. آنها به پایتخت تلگراف زدند و گفتند اگر آنچه میخواهیم نکنی، فردا فلان اقدام را علیه والی خواهیم کرد. تلگراف شب به تهران رسیده بود. ناصرالدینشاه را از خواب بیدار کردند و گفتند چنین اتفاقی در حال رخ دادن است. شاه گفت با مجتهد محلی صحبت کنید تا مردم را آرام کند و نهایتا بخشی از امتیاز را در آذربایجان لغو کرد و عقبنشینی کرد. این اتفاق قبل از آن است که میرزایشیرازی وارد ماجرا شود.
نکته قابلتوجه این است که اگرچه هر یک از کنشهای فردی مردم در حالت عادی کماثر است، اما اگر آنها کنشی را بهصورت همزمان انجام دهند، بسیار تأثیرگذار خواهند بود و ما همواره با این خطر مواجهایم که این مسئله را در مطالعاتمان نادیده بگیریم. همینجاست که تاریخ اجتماعی از تاریخنویسی کلاسیک جدا میشود. چون قرار است بفهمیم مردم چه کردهاند. مثل اتفاقاتی که در تلگرافخانهها میافتاد و مردم این نقاط کلیدی را تسخیر میکردند یا اقداماتی، چون بازخوانی تلگرافها در بازار. در واقع چالش نخست مردم این بود که به تلگرافهای مهم دست پیدا کنند و این کار، گاهی با زد و خورد همراه بود. در مرحله بعد باید تلگراف را بهصورت دستی تکثیر یا بازخوانی میکردند. اینها کنشهای کوچک افرادی است که ما معمولا نامشان را هم نمیدانیم، ولی به یکباره موجب تعطیلی بازار تهران یا به خیابان آمدن آدمها میشد. تلگراف میرازیشیرازی یک برگ کاغذ بود و اینکه به اقدام صدها نفر منجر شد بهخاطر مجموعهای از کنشهای کوچک افراد مختلف بود که نباید فراموششان کنیم. این کنشهای کوچک و جزئی وقتی همزمان انجام میشوند عاملیت توده را نشان میدهند. امروز جمع بزرگی از جامعه تصمیم گرفته است صداوسیما را نبینند و مثلا شبکه نمایش خانگی را ببینند. چه اتفاقی میافتد؟ درآمد تبلیغاتی صداوسیما کم میشود و از طریق ساترا به شبکه نمایش خانگی فشار میآورد، ولی مردم باز هم تلویزیون نمیبینند. در واقع کنشهای تکتک ما در خانههایمان زمانی که تصمیم میگیریم چه کانالی را نگاه کنیم و چه کانالی را نگاه نکنیم ممکن است چالشی بزرگ را در سطح ملی پدید آورد.
ما در مطالعات فناوری دو زمینه یا سیاق را از هم جدا میکنیم. یکی سیاق نوآوری و دیگری سیاق کاربرد است. شکل پرداختنمان به آنها متفاوت است. وقتی که شما سیاق نوآوری را مطالعه میکنید بر شرکتها، آزمایشگاهها، مخترعان، دولتهای سرمایهگذار و این نوع عاملان متمرکزید، اما در سیاقی که میخواهید کاربرد را مطالعه کنید بر مشتریان و بخشی از جامعه که گروه هدفتان تلقی میشود تمرکز میکنید و آئیننامهها و مقررات کاربرد و مسائل دیگر را نگاه میکنید. برای نمونه، عموم شهروندان آمریکا در پدید آمدن فیسبوک مشارکتی نداشتند و افراد معدودی، چون زاکربرگ و همکارانش در آن دخیل بودند. اما وقتی فیسبوک رشد کرد و از مرحله نوآوری گذشت، میتوانیم بر سیاق کاربرد متمرکز شویم و ببینیم شهروندان در کشورهای مختلف چطور و برای چه اهدافی از فیسبوک استفاده میکنند.
از نظر تاریخ، ما در شکلگیری فناوریهای جدید که در صنعت جهانی نوآوری ایجاد کردهاند، مشارکت نداشتهایم و صرفا آنها را بهصورت منفعلانهای دریافت کردهایم. چون هم ظرفیت فنیمان، هم ظرفیت جامعه مدنیمان محدود بوده است. علاوه بر این، ورود فناوریهای جدید یا مستقیما از طریق دربار و پادشاه اتفاق میافتاد، مثل تلگراف یا از طریق نخبگانی که به شاه نزدیک بودند، مثل تلویزیون. عموم جامعه ایران در این مرحله چندان مشارکتی نداشتند. اما پس از سیاق نوآوری در سطح ملی، میپرسیم سیستم تلگراف چه کاربستهایی پیدا میکند، کاربست موردنظر واردکنندهاش چه بوده و در عمل از آن، چه استفادهای شده است؟ اینها تمایزهاست که تلاش میکنم در کارم دنبالشان کنم. تلگراف راه افتاد که شاه از اقصینقاط مملکت خبردار شود و پایههای حکومتش را تقویت کند، اما از قضای روزگار، مردم برای هماهنگی و شورش، از آن استفاده کردند. همین مثال را میشود در مورد اینترنت هم زد. مثالی را از بخشی که حذف شده ذکر میکنم. سال ۱۳۷۷ متنی در مورد سیاستهای کلی نظام در زمینه «شبکههای اطلاعرسانی رایانهای» منتشر میشود. یعنی تصور از اینترنت یک شبکه اطلاعرسانی رایانهای است؛ در واقع یک منبر آنلاین. دولت در دهههای ۷۰ و ۸۰ تلاش زیادی برای توسعه زیرساخت انجام داد، فیبر نوری کشید و اینترنت موبایل را تجهیز کرد، اما در دهه ۹۰ تلاش کرد دسترسی به اینترنت را محدود کند. چون مردم سایتهای رسمی را دنبال نمیکردند و کاری را میکردند که خودشان میخواستند. وقتی میخواهید این مسئله را مطالعه کنید که زیرساخت اینترنت چگونه در دهه ۷۰ در ایران بسط پیدا کرد، عاملیت اجتماعی چندانی نمیبینید، چون تصمیم حاکمیت است، ولی در دهه ۸۰ و خصوصا در دهه ۹۰ این سیاق کاربرد است که اهمیت خاصی پیدا میکند. اینکه تکتک ما ویپیان باز میکنیم یا نمیکنیم و به کجا سر میزنیم و به کجا نه، در مجموع نیروی بزرگی را میسازد که حالا باید حاکمیت، نخبگان و نیروهای دیگر فکر کنند و ببینند میخواهند با آن چه کنند. بهطور نسبی جای این عاملیت اجتماعی در زمینه نوآوری و کاربر متفاوت است.
منبع: هممیهن