شهر به شهر میچرخیدم. با هویت جعلی کار میکردم. بعد متوجه شدم که عکس مرا در روزنامهها منتشر کردهاند. از ترسم، قاچاقی به افغانستان رفتم. اما در آنجا هم نتوانستم بمانم. در این مدت حتی از همسرم هم خبر نداشتم. به همین دلیل چند وقت قبل به امید اینکه آبها از آسیاب افتاده و دیگر پلیس دنبالم نیست، به تهران برگشتم و با هویت جعلی در یک جگرکی مشغول بهکار بودم که دستگیر شدم.
دوم دیماه ۱۴۰۰ گزارش قتل زنی ثروتمند به تیم جنایی پایتخت اعلام شد.
به گزارش همشهری، مقتول زنی ۷۰ ساله بود که جسد او را عروسش در داخل کمدی در خانهاش در شمالغرب تهران پیدا و پلیس را خبر کرده بود.
او در تحقیقات به مأموران گفت: دو روز بود که از مادرشوهرم بیخبر بودیم. او به همراه پسرش که معلولیت دارد زندگی میکرد. آخرین بار سرایدار ساختمانشان گفت که حاج خانم برای شرکت در یک جلسه سوار ماشینش شده و ساختمان را ترک کرده است. پس از آن دیگر از وی خبر نداشتیم و من که بهشدت نگرانش شده بودم خودم را به خانهاش رساندم. ماشینش در پارکینگ نبود و چندبار زنگ در را زدم، اما کسی جوابم را نداد. با کلیدی که داشتم وارد خانه شدم؛ پسر معلولش با وضعیت بدی در اتاقش بود، اما خبری از مادر شوهرم نبود. شروع به جستوجو کردم تا اینکه پس از باز کردن در کمد، با صحنهای تکاندهنده روبهرو شدم. پیکر بیجان مادرشوهرم درحالیکه دست و پایش بسته بود داخل کمد قرار داشت و من وحشت زده فریاد کشیدم و وقتی همسایهها آمدند، پلیس را خبر کردیم. همزمان با پیدا شدن جسد زن ۷۰ ساله معلوم شد که سرایدار ساختمان آنها به طرز مشکوکی ناپدید شده و حتی همسرش نیز از او اطلاعی ندارد. درحالیکه بهنظر میرسید مقتول بر اثر خفگی جان باخته، دستور بازداشت سرایدار بهعنوان مظنون اصلی جنایت صادر شد.
همسر سرایدار فراری بازداشت شده بود و تحقیقات از او ادامه داشت تا اینکه وی اسرار قتل زن ثروتمند را فاش کرد. وی گفت: همسرم با او دچار اختلافاتی شده بود. به همین دلیل وی را به قتل رساند.
حالا که معلوم شده بود عامل جنایت همان سرایدار فراری است تحقیقات برای دستگیری وی ادامه یافت. بررسیها نشان میداد که پس از کشته شدن زن ثروتمند همه پول، طلا، یورو، دلار و لوازم قیمتی او سرقت شده و این نشان میداد که جنایت با انگیزه سرقت صورت گرفته است. همچنین خودروی هیوندای مقتول نیز از پارکینگ خانهاش دزدیده شده بود و در این شرایط مشخصات این خودرو به تمامی تیمهای پلیس مخابره شد. درحالیکه جستوجو برای دستگیری سرایدار فراری ادامه داشت، چند روز قبل گزارشی در اختیار تیم جنایی قرار گرفت که نشان میداد وی به پایتخت برگشته است. اقدامات اطلاعاتی حکایت از این داشت که او در یک مغازه جگرکی مشغول بهکار شده است. با این سرنخ مأموران راهی مغازه جگرکی شدند و با دستگیری متهم، به فرار او پایان دادند. این مرد با دستور قاضی جنایی در اختیار پلیس قرار گرفته و تحقیقات از وی ادامه دارد.
متهم دستگیر شده ۳۸ ساله است. او بیهوش کردن مقتول و سرقت اموال وی را قبول دارد، اما به طرز عجیبی قتل را انکار میکند. گفتگو با او را میخوانید.
انگیزه ات از قتل زن ثروتمند چه بود؟
من با او اختلاف داشتم، اما وی را نکشتهام.
اختلافتان سر چه چیزی بود؟
مالی. من ۶ میلیارد تومان به او داده بودم تا که برایم دلار و ارز دیجیتال بخرد، اما پولم را پس نداد.
تو که سرایدار هستی چطور ۶ میلیارد تومان پول داشتی؟
کارگری میکردم و این مبلغ را پسانداز کرده بودم!
مگر با کارگری میشود چنین مبلغی پسانداز کرد؟
من این کار را کرده بودم!
چرا او را به قتل رساندی؟
من او را نکشتم، خودش، خودش را خفه کرد!
چطور؟
آن روز به سراغ مقتول رفتم و گفتم پولم را بده. اما باز بهانهتراشی کرد. دیگر خسته شده بودم. از طرفی هیچ مدرک و سفتهای از او نداشتم و نمیتوانستم شکایت کنم. سر این موضوع بحثمان شد. بعد به او داروی بیهوشی خوراندم. درحالی که گیج شده بود، روبهروی من ایستاد؛ روسریاش را دور گردنش پیچاند و خودش را مقابل چشمانم خفه کرد!
اگر حقیقت را میگویی، چرا مانعش نشدی؟
میخواستم، اما نتوانستم. زورم به او نرسید! بعد هم از ترس فرار کردم.
چرا او را بیهوش کردی؟
چون میخواستم از او روی سفته امضا بگیرم. میخواستم مدرک علیه او داشته باشم.
پس چرا اموالش را سرقت کردی؟
بخشی از اموالش را برداشتم به جای طلبم.
ماشینش را هم فروختی؟
نه، من ماشینش را برنداشتم.
اما همسرت گفته که تو قاتلی و ماشین مقتول را هم سرقت کردهای؟
نه دروغ میگوید. از ترسش اینطور گفته!
بعد از قتل، کجا فرار کردی؟
شهر به شهر میچرخیدم. با هویت جعلی کار میکردم. بعد متوجه شدم که عکس مرا در روزنامهها منتشر کردهاند. از ترسم، قاچاقی به افغانستان رفتم. اما در آنجا هم نتوانستم بمانم. در این مدت حتی از همسرم هم خبر نداشتم. به همین دلیل چند وقت قبل به امید اینکه آبها از آسیاب افتاده و دیگر پلیس دنبالم نیست، به تهران برگشتم و با هویت جعلی در یک جگرکی مشغول بهکار بودم که دستگیر شدم.