مشاور عزیز.
در حال حاضر در شرایطی هستم که هیچوقت تجربه اش نکرده ام: نمیدانم چه تصمیمی بگیریم. آیا وقتی از شغل فعلی ام نسبتا راضی هستم و احساس امنیت میکنم، اصلا ضرورتی دارد که برای یک شغل جذاب دیگر، درخواست دهم؟ آیا اصلا باید به آن فکر کنم یا نه؟
اجازه دهید شرایط را کمی برایتان باز کنم. تحصیلات من در حوزه رسانه و ارتباطات است و چند سال اول هم در همین حوزه فعالیت کردم، اما پس از مدتی، سر از یک شرکت درآوردم و در یک جایگاه رده پایین حوزه تکنولوژی در شرکت بزرگی به نام A، مشغول به کار شدم. علت این تغییر مسیر، حقوق و مزایای بالای این شرکت بود.
عملکردم خیلی خوب بود، اما باعث نشد ارتقا بگیرم. چهار سال در آن شرکت کار کردم. بارها برای کار در جایگاههای دیگر در همان شرکت، درخواست دادم، اما به دلیل نداشتن تجربه، با درخواست هایم موافقت نشد. تصمیم گرفتم بیرون از آنجا دنبال کار بگردم. سرانجام در شرکت B که کوچکتر، اما باثبات بود، یک کار مرتبط با رسانه پیدا کردم. در اینجا هم بسیار موفقم، به لطف وجود مدیر معرکه ام، که بهترین مدیری است که تا به حال داشته ام و محیط تیمی شرکت که باعث شده در چند سال، کلی رشد کنم.
در حال حاضر، یک جایگاه شغلی با آزادی عمل و پروژههای فراوان دارم. از نظر حرفه ای، کلی پیشرفت داشته ام، میان کار و زندگی ام، بالانس برقرار است و مدیری دارم که در عین حال، یک منتور فوق العاده است.
البته بعضی موارد میتوانست بهتر باشد، مثل مزایا، حقوق و انعطاف پذیری، اما اینها در حدی نیستند که از شغلم شاکی یا ناراضی باشم. تا به حال شغلم را با کارهای بیرون مقایسه نکرده بودم و اصطلاحا به مرغ همسایه نگاه نکرده بودم. تا اخیرا که اتفاقی افتاد.
از مسوول استخدام شرکت سابقم (A) پیامی دریافت کردم. گفت که یک جایگاه شغلی در شرکت هست، و اتفاقا در حوزه رسانه، که راستش را بخواهید با مهارتها و تجربیات فعلی من، بسیار همخوانی دارد. من با محیط شرکت A کاملا آشنا هستم و اگر به آنجا بروم، حقوق و مزایایم بیشتر خواهد شد، نفوذ بیشتری خواهم داشت، دامنه فعالیتم، بینالمللی خواهد بود و بسیاری از دوستانم هنوز آنجا هستند. اما شناختی درباره مدیر و هم تیمیهای آینده ام ندارم (آن هم در یک شرایط اقتصادی نامساعد). به علاوه، اگر از اینجا استعفا دهم، مدیر و تیمی را تنها خواهم گذاشت که تا ابد به خاطر دادن این شانس (که نقطه آغاز فعالیت حرفه ایم بود)، مدیونشان هستم.
آیا این کارم احمقانه است؟ آیا باید به رشد در همین جایی که هستم ادامه دهم و فرصتی که پیش آمده را نادیده بگیرم؟ یا ایرادی ندارد اگر درخواست دهم و تجربه اش کنم، بدون آنکه چیزی را از دست بدهم؟
پاسخ: دوست عزیز، در ابتدا باید بگویم که قدردانی، احساس دوست داشتنی است، اما دلیل نمیشود که به خاطرش، در یک شغل بمانی. مدیر و شرکتت، وقتی این شانس را به تو دادند و استخدامت کردند، این کار را به خاطر خیر و صلاح تو انجام ندادند. آنها استخدامت کردند، چون معتقد بودند که وجود تو به نفعشان است. تو موظف بودی بهترین عملکرد را داشته باشی و در عوض، آنها نیز باید به تو ایمان میداشتند و البته، حقوق پرداخت میکردند. این دین تو به آنها بوده که ظاهرا، انجامش داده ای. اما (اگر خیر و صلاحت در این است که بروی) موظف نیستی بیشتر از آنچه که نفعت است، اینجا بمانی. در حقیقت، یک مدیر خوب (مثل مدیر تو که تعریفش را کردی)، اصلا چنین انتظاری از تو ندارد. مدیران خوب، انتظار دارند و حتی «می خواهند» که تو بالاخره یک روزی، وقتی آمادگی پذیرش یک شغل جدید را داری، بروی. راستش، یکی از لذتهای مدیریت آدمها این است که ببینی کارمندت، رشد کرده و به فرصتهای جدید، دست پیدا میکند حتی اگر این به معنای از دست دادنش باشد.
پس لطفا به این فکر نکن که به مدیرت مدیونی. ترک این شرکت، به این معنا نیست که او را تنها گذاشته ای. تو داری پس از چند سال عملکرد خوب و خدمت به آن ها، وارد یک مرحله دیگر از مسیر حرفه ایت میشوی و این کاملا منطقی و طبیعی است.
تنها سوالی که باقی میماند این است: آیا منطقی است که یک شرایط آشنا که کاملا از آن راضی هستی (شغل فعلی) را ترک کنی و وارد یک وضعیت ناشناخته (شغل جدید) شوی؟ بالاخره یک روز «باید» انتخاب کنی، اما هنوز به آن نقطه نرسیده ای. مادامی که شرکت A شغل مربوطه را به تو پیشنهاد نداده، لازم نیست به این سوال جواب دهی. تو فعلا داری به این فکر میکنی که آیا مصاحبه کنی یا نه. اگر بخشی از وجودت، وسوسه شده و فکر میکنی که پیشنهاد خوبیست، پس منطقیست که مصاحبه را قبول کنی و اطلاعات بیشتر بگیری. دلیلی ندارد که قبل از صحبت با آنها، دست رد به این فرصت بزنی.
قبل از اینکه خودت را در تنگنای انتخاب بین A یا B بگذاری، به مصاحبه برو، با مدیر ملاقات کن، کاملا درباره شغل مربوطه صحبت کن و اطلاعات بگیر. وقتی آدم، نیاز مبرم به یک پیشنهاد شغلی ندارد، یکی از خوبیهای مصاحبه این است که میتوانی ارزیابی شفاف تری از آن شغل داشته باشی. مصاحبه یک فرآیند دوطرفه است و تو هم باید با طرف مقابل، مصاحبه و از او سوال کنی و به شکلی نقادانه به این فکر کنی که آیا آن شغل، دلخواه و بستر موفقیتت است یا نه. وقتی از جایگاه فعلی ات راضی هستی، این ارزیابیها بسیار آسانتر میشود. پس تو در موقعیت خوبی قرار داری. به علاوه، یک مزیت دیگر هم داری. تو آن شرکت را میشناسی و دوستهایی در آنجا داری. یک شغل جدید، همیشه ریسکهایی دارد (مثلا ممکن است مدیرت، تبدیل به کابوست شود یا مسائل دیگر)، اما تو به واسطه ارتباطاتت در آنجا، میتوانی اطلاعات خوبی درباره تیم، مدیر و شغل آینده ات بگیری و قدری از این ریسکها بکاهی. آشناهایت، اگر اطلاعات ناخوشایندی وجود داشته باشد، احتمال آنکه به تو بگویند بیشتر است تا به یک غریبه.
وقتی مصاحبه کردی و با آدمهای آنجا صحبت کردی، وقت آن میرسد که دو شغل فعلی و آینده را با هم مقایسه کنی. از آنجا که اطلاعات اساسی و واقعی درباره آن شغل داری، تصمیمگیری برایت آسانتر خواهد بود. البته کماکان ابهاماتی وجود خواهد داشت و این چیزی است که همیشه در تغییر شغل، پیش میآید، اما تحقیقات درباره شغل آینده، تو را برای تصمیمگیری تجهیز میکند.
یادت باشد که ماندن در شغل فعلی ات نیز ریسکهایی دارد. مهارتها و دستمزدت ممکن است تغییری نکند، ممکن است یک ماه دیگر، مدیرت شرکت را ترک کند و کسی جایش را بگیرد که آنقدرها هم آدم جذابی نباشد. یا ممکن است شرکت، تعدیل نیرو کند. یا مسائلی از این قبیل. منظورم این نیست که امنیت و رضایتت از شغل فعلی را در نظر نگیری یا ریسک ترک یک شغل مطلوب برای یک شغل که ممکن است نهایتا رضایتت را جلب نکند را نادیده بگیری، اما این توصیهها باعث میشوند وقتی فرصتهای جدید پیش میآیند، از اینکه به آنها فکر کنی تا این حد نترسی.
نویسنده: Alison Green
منبع: The Cut