عباس عبدی در هم میهن نوشت: دکتر عماد افروغ روز جمعه ۲۵ فروردین به دیار باقی شتافت. وی که از بیماری سرطان در رنج بود، مدتهای طولانی تحت درمان و شیمیدرمانی بود. چندی پیش نیز خواهرشان ناباورانه فوت کردند. آقای افروغ بهصورت متعارف در جناحبندیهای سیاسی و فکری جزو مجموعه اصولگرایان محسوب میشد هر چند سالهای اخیر بهویژه از زمان احمدینژاد مرزبندیهایش با آن جریان برجسته شد و فاصله گرفت.
بهرغم اینکه هم به لحاظ رویکرد کلی فکری و هم از نظر مشرب جامعهشناسی اختلاف نظر داشتیم، زیرا آقای افروغ نزدیک یا حتی طرفدار مکتب تضاد بود و شخصا همراهی لازم با این مکتب جامعهشناسانه را ندارم، ولی این دو اختلاف مانع از وجود صمیمیت و احترام متقابل میان ما نبود. علت آن حداقل از طرف بنده غلبه ویژگی حریت و آزادمنشی و آزادفکری وی بر سایر ویژگیهایش بود. در واقع افروغ واجد نوعی صداقت و صراحت بیان کمیاب بود که او را از همفکران مشابهش بهکلی متمایز میکرد.
آقای افروغ هنگامی که وارد مجلس هفتم شد، با شور و شوقی وصفنشدنی و اعتقاد به انقلاب اسلامی و عدالت و آزادی بیان آغاز به کار کرد، ولی خیلی زود سرخورده و ناامید شد که با این مجموعه بتواند کاری کند؛ لذا هم او و هم همفکرانش متوجه شدند که با یکدیگر سر سازگاری ندارند، لذا فاصله گرفتند و حتی مدتی را در یک روستا عزلت گزید. ولی دو باره باز آمد و این بار نقدهای رادیکالتری را بیان داشت. نقدهایی که خیلی صریح و صادقانه بود.
یکی از علل این رویکردش التزام او به دانش جامعهشناسی و حقیقت بود. این ویژگی نزد بسیاری از اهل علم طرفدار ساختار حکم کیمیا یافته است، ولی افروغ التزام خود به علم را از دست نداد؛ از این رو مواضع انتقادی پایان عمرش مورد پسند طرفداران حکومت نبود و با او سرد برخورد میکردند؛ بهطوریکه در یکی از گفتگوهای واتساپی برایم نوشت که: «این بیماری به بنده بیشتر فهماند که چه دوستیها و محبتها که قربانی دستهبندیهای کاذب و القایی از سوی این منفعت طلبان متظاهر نشد.»
آخرین بار در اردیبهشت سال گذشته بود که برای عیادت با یکی از دوستان جامعهشناس دیگر به دیدنش رفتیم. از پیشرفت درمان رضایت داشت، ولی ظاهرا سرطان به قول برخی از پزشکان موذی است، باید خیلی محتاط بود. حدود دو ساعتی گفتگو کردیم. درباره آخرین تحلیلش توضیح داد. همانها که در گفتوگوهایش با عصر اندیشه و فرهیختگان مفصل گفته بود. توصیه میکنم خوانده شود. برداشتم این بود که برخلاف گذشته میان جمهوریت و عدالت، جمهوریت را مقدم بر عدالت میدانست.
او در حرف و عمل طرفدار جامعهشناسی انتقادی بود. صراحت و آزادگی او موجب میشد که از دانش خود بهترین بهره را ببرد. در زمانهای که آزادگی کالای کمیاب است، او این خصیصه را به وفور داشت. افروغ تا پایان عمر خود به آرمانهایش ایمان داشت و عدول از آن آرمانها را بر نمیتابید.
واقعیت را بر اساس همان آرمانهایش نقد میکرد و هیچگاه در شمار گروهی قرار نگرفت که منفعت شان را پشت آرمانگرایی پنهان کنند. از گفتگوهای آخر افروغ به روشنی مشخص است که عدالت، آزادی و به رسمیتشناختن تکثر، آرمانی بود که برای افروغ فقط جنبه این دنیایی نداشت بلکه او آن را آرمانهای دینی میدانست و تا آخر عمر هم به عهد دینی خود پایبند ماند.
این نوشته حداقل وظیفهای بود که در برابرش باید انجام میدادم. در محیط سیاسی و علمی امروز، جوانمردی کالای کمیابی است که با رفتن او کمتر هم شده است.