فراروـ نوروز یکی از کهنترین سنتهای ایرانی است که از روزگار جمشید به یادگار مانده است و ایرانیان همزمان با آغاز بهار فرا رسیدن نوروز باستانی را جشن میگیرند. یکی از سنتهای زیبای نوروز تبریک گفتن عید و سرسلامتی به اعضای خانواده و دوستان است. این تبریک میتواند به صورت یک متن محبتآمیز یا شعری زیبا به صورت پیامک باشد. بسیاری از شاعران پارسی گوی در وصف بهار و نوروز طبع آزمایی کردهاند و اشعار زیبایی را با این مضمون سرودهاند. در ادامه این مطلب گزیدهای از اشعار زیبای شاعران پارسی در وصف بهار و ستایش نوروز گردآوری کردهایم که در ادامه تقدیم به شما کاربران گرامی خواهد شد.
مولانا
امروز جمال تو بر دیده مبارک باد
بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد
نوروز رخت دیدم، خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین باران، باریده مبارک باد
***
عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
***
عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان! عیدتان مبارک باد
عید ار بوی جان ما دارد
در جهان همچو جان مبارک باد
***
نوروز رخت دیدم، خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین باران باریده مبارک باد
گلها چو میان بندند، برجمله جهان خندد
ای پرگل و صد، چون گل خندیده مبارک باد
***
اندر دل من مها دل افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
حافظ
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی، چراغ دل برافروزی
سخن در پرده میگویم، چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
***
صبا به تهنیت پیر میفروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
سعدی
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد، حطب است
***
خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی
به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد
***
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش
***
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزار دستان
***
المنته لله که هوای خوش نوروز
باز آمد و از جور زمستان برهیدیم
آذر بیگدلی
ای به سیما همان که میدانی
تو شهی ما همان که میدانی
صبح نوروز روی روشن تو
شام یلدا همان که میدانی
ابن یمین
تا در جهان ز عید و ز نوروز خرمی است
روزت بخرمی همه نوروز باد و عید
***
ماه عید است این ندانم یا خم ابروی دوست
روز نوروز است تابان در جهان یا روی دوست
هرکسی را هست میلی سوی مطلوبی دگر
عابدان را سوی خلد و عاشقان را سوی دوست
***
عید نو کائینه دلها ز زنگ غم زدود
بر وزیر شهنشان فرخنده و پیروز باد.
چون برات و قدر بادا هر شب از شبهای او
روزهاش از خرمی، چون عید و، چون نوروز باد
خیام
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
***
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست
با لاله رخی اگر تو را فرصت هست
مینوش به خرمی که این چرخ کهن
ناگاه تو را چو خاک گرداند پست
سیف فرغانی
روز نوروز است و بوی گل همی آرد نسیم
عندلیب آمد که با گل صحبتی دارد قدیم
شد ز روی گل منور، چون رخ جانان جهان
شد ز بوی او معطر، چون دم مجمر نسیم
شهریار
از همه سوی جهان جلوه او میبینم
جلوه اوست جهان کز همه سو میبینم.
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو میبینم
صائب تبریزی
ای زمان دلگشایت نوبهار روزگار
صبح نوروز از جبین بخت سبزت آشکار
***
باد یارب ز سعادت همه روزش نوروز
هر که در عید نیاید به مبارک بادم!
عراقی
ای روی تو شمع مجلس افروز
سودای تو آتش جگرسوز
رخسار خوش تو عاشقان را
خوشتر ز هزار عید نوروز
فردوسی
همه ساله بخت تو پیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
قاآنی
ای عید من ای بهار روحانی! ای ماه من ای نگار بیهمتا!
نوروز تویی و نوبهاران تو
کز طلعت تو جوان شود دنیا
***
باد نوروزی شمیم عطر جان میآورد
در چمن از مشک چین صد کاروان میآورد
رستم عید از برای چشم کاووس بهار
نوشدارو از دل دیو خزان میآورد
***
نگارا صبح نوروزست و روز بوسه ست امروز
که در اسلام این سنت به هر عیدی شعار آید
به یادت هست در مستی دو مه زین پیش میگفتم
که، چون نوروز آید نوبت بوس و کنار آید؟
تو شکر خنده میکردی و نیک آهسته میگفتی:
بود نوروز من روزی که صاحب اختیار آید
پروین اعتصامی
روز نشاط است، گه کار نیست
وقت غم و توشه انبار نیست
همرهی طالع فیروز بین
دولت جان پروز نوروز بین
آذر بیگدلی
عید است مگردان صنما روی ز گل
مینا طلب از لاله، قدح جوی ز گل
در پای گلی، بکف چو گیری جامی
گل رنگ ز میگیرد و میبوی ز گل
ابوسعید ابوالخیر
نوروز شد و جهان برآورد نفس
حاصل ز بهار عمر ما را غم و بس
از قافله بهار نامد آواز
تا لاله به باغ سرنگون ساخت جرس
عطار
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرم رو عنبرفشان شد
هوشنگ ابتهاج
بیا که بار دگر گل به بار میآید
بیار باده که بوی بهار میآید
هزار غم ز تو دارم به دل بیاای گل
که گل شکفته و بانگ هزار میآید
انوری
صاحبا جنبشت همایون باد
عید و نوروز بر تو میمون باد
طالع اختیار مسعودت
زبدهی شکلهای گردون باد
عرفی شیرازی
صاحبا عید بر تو میمون باد
عید نیز از رخت همایون باد
در تماشای حسن دولت تو
لیلی روزگار مجنون باد
در حسرت آن نگار عالم سوزم
از شمع سه گونه کار می آموزم
می گریم و می گدازم و می سوزم
مسعود سعد سلمان