طرفداراناش همانند خود او ظاهری مشابه با غربیها دارند. اتفاقا آنها هم همچون ولیعهد محبوبشان، کراوات بسته و خود را مدافع دموکراسی معرفی میکنند اما بعد از هر سخنرانی تا میتوانند بلند بلند شعار سر میدهند: «جاوید شاه». آقایان مدعی دموکراتمنشی، با سر دادن شعار «کینگ رضا پهلوی»، او را تقدیس میکنند. با چشمان پر از شوق، گاهی هم برای دستبوسی «رضا» خم میشوند. خلاصه آنها دموکراسی خواهانی هستند که در قلب آمریکا و اروپا از یک دیکتاتور بالقوه دفاع میکنند. آنها میخواهند با توسل به یک دیکتاتور، دموکراسی غربی را به ایران بکشانند
فرارو- محسن فرجاد، جریان سلطنتخواه، با همراهی برخی رسانههای فارسیزبان خارج از کشور این روزها، در حال مشروعیتبخشی به شاهزاده محبوبشان هستند. «کینگ رضا پهلوی» کاراکتریست که آنها در حال ساختوپرداختاش هستند. میخواهند رهبر بنامندش و معرفیاش کنند به عنوان آلترناتیو گذار از جمهوری اسلامی ایران.
به گزارش فرارو، گردهمایی دانشگاهی برایش رزرو میکنند. در کنفرانس امنیتی سالانه مونیخ دعوت میشود و تور سیاسی اروپایی برایش تدارک میبینند. در اشکال مختلف، در میتینگ و سخنرانیهای مختلف حضور پیدا میکند. حضورها و تلاشها برای بازنمایی از شاهزاده پهلوی در مقام یک منجی سیاسی مهم هستند، اما برای نگارنده، این اظهارات آقای شاهزاده در دفاع از دموکراسیخواهی است که اهمیت پیدا کرده و بانی تحریر نوشتار حاضر شده است.
این روزها، آقای رضا، با اشتیاق از برنامهاش برای برقراری جامعهای مشابه با آمریکا و اروپا در ایران، سخن میگوید. جملاتی در هم آمیخته با واژگانی همچون آزادی، دموکراسی و حقوق بشر را بر زبان میراند. گویی میخواهد یکی منجی باشد و جهانی را دگرگون کند. در جبهه حامیان، هدفگذاری غایی این است که به عنوان رهبری ترقیخواه برای آینده ایران به سیاستمداران غربی و جامعه ایرانی عرضه شود. حال پرسش اصلی نویسه حاضر این است که سوژه رضا پهلوی تا چه اندازه با دموکراسیخواهی و مطالبات جامعه امروز ایرانی همخوانی دارد؟
۱- نگارش متن حاضر نه از روی غرضورزی شخصی است و نه برای ترور شخصیت هیچ فردی. دغدغه اصلی نویسنده پرداختن به اکنون و آینده سیاست در جامعه ایرانی در مقام یک دغدغه است که در رابطه دیالتیکی ساختار با افراد، چفت و بسط میشود. اکنونیت و آینده جامعه ایرانی در مقام ساختار مهم است و نقش افراد نیز اهمیت دارد. بنابر همین ملاحظه است که سوژه رضا پهلوی اهمیت پیدا کرده است.
با وجود پیشینه خانوادگی و حمایتهای خاص جریان موسوم به «سلطنتخواه»، تا همین چند ماه گذشته کمتر شخصی برای رضا پهلوی جایگاهی سیاسی به عنوان یک چهره مهم قائل بود. در ماههای گذشته، در نتیجه وقوع طولانیترین ناآرامیها بعد از انقلاب ۵۷، میدان بازیگری برای شاهزاده مهم شد. وجود یک بحران یا بینظمی بود که بازیگری رضا پهلوی و طیف حامی او را برای ما اهمیت بخشیده است.
۲- شاهزاده ۶۲ ساله، از ۱۸ سالگی ایران را ترک کرده و همراه با خانوادهاش در آمریکا سکونت گزیده است. طی تمامی دهههای گذشته کنشورزی سیاسی ویژهای از رضا پهلوی دیده نشده که بتوان او را همچون یک رهبر یا فعال سیاسی معرفی کرد. در بیش از چهار دهه، او نه فعالیت سیاسی قابل توجهی داشته و نه اظهارنظر تاثیرگذار سیاسی. شاید مهمترین کنش سیاسی او تا قبل از اتفاقات اخیر در داخل ایران، مربوط به خرداد ۹۷ باشد که گفته بود: «اگر مردم بخواهند رییسجمهور شوم کاندیدا میشوم.»
شاید در گذشته شاهزاده خانهنشین در آمریکا سودای پادشاهی در سر نداشت و حداکثر آمالاش ریاست جمهوری بود، اما در نتیجه رخدادهای ماههای اخیر در داخل کشور، به نظر میرسد فیل آقای رضا، یاد هندوستان کرده است. حالا او میل به تکرار پادشاهی پدر را نیز انکار نمیکند. در تمامی گفتوگوهایش حتی یکبار هم میل به پادشاهی را انکار یا رد نکرده است. خلاصه کلام اینکه شاهزاده میخواهد از قلب دموکراسی بازگردد و پادشاهی کند.
۳- آقای شاهزاده، ۴۴ سال در قلب دموکراسی جهان یعنی ایالات متحده آمریکا زیسته است. او بیش از چهار دهه پلورالیسم (کثرتگرایی) سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و فکری را در جامعه آمریکایی تجربه کرده است. در سخنرانیهایش دائما میگوید، من تجربه دموکراسی در اینجا (غرب) دیدهام و میخواهیم در ایران نیز به همین استانداردهای شما برسیم.
در این بین، پرسش این است که آیا الزاما رابطه علت و معلولی میان زیست در غرب و اخذ فرهنگ کنشورزی غربی آقای شاهزاده وجود دارد؟ زیست شخصی و فعالیتهای روزانه رضا، در آمریکا به وضوح نشان میدهد که او از زیست جهان آمریکایی تنها فیگور غربیاش را به ارث برده است. او در مقام یک فرد در تمامی سالهای حیاتاش، هیچگونه فعالیت اقتصادی، دانشگاهی و کاری جدیای نداشته است. آنچنان که خود نیز اقرار میکند هزینهها و مواجبش را از حمایت طرفداران تامین میکند. سوژه تلاشگر، پرسشگر، فردگرا و پلورال غربی به هیچ عنوان در شاکله شخصی شاهزاده نهادینه نشده است.
اکنون پرسش مهم برای جامعه ایرانی این است، شخصی که در اولیات زندگی شخصی خود نیز فاقد تجربه و کارایی بوده، چگونه برای یک جامعه بزرگ همچون ایران نسخهپیچی میکند؟ یا اینکه او بدون یک روز تجربه کاری و مدیریتی، چگونه میخواهد کشور ایران را مدیریت کند؟
۴- سلطنتخواهان با توسل به فضای ناآرامیهای داخل ایران، طی ماههای گذشته پروژه قهرمانسازی از شاهزاده محبوبشان را در پیش گرفتهاند. در ابتدا برای او کمپین من وکالت میدهم راه انداختند که با شکستی مفتضحانه مواجه شد. در ادامه او را به شورای رهبری بردند، اما ظاهرا به غرورشان برخورد که شاهزاده هم سطح چند خبرنگار و پزشک باشد. در واپسین کنش، راه برجستهسازی شاهزاده را در میتینگها و نشستهای یک نفره در پیش گرفتهاند. شاهزاده به طور مداوم پشت تریبون میرود و در درون اجلاس عدهایی از طرفداران برایش دست میزنند.
طرفدارانش خود را مدافع دموکراسی معرفی میکنند و بعد از هر سخنرانی تا میتوانند بلند بلند شعار سر میدهند: «جاوید شاه». آقایان مدعی دموکراتمنشی، با سر دادن شعار «کینگ رضا پهلوی»، او را تقدیس میکنند. با چشمان پر از شوق، گاهی هم برای دستبوسی «رضا» خم میشوند. خلاصه آنها دموکراسی خواهانی هستند که در قلب آمریکا و اروپا از یک دیکتاتور بالقوه دفاع میکنند. آنها میخواهند با توسل به یک دیکتاتور، دموکراسی غربی را به ایران بکشانند.
۵- ژستها و زبان بدن چند وقت اخیر رضا پهلوی نیز خود داستانی دارد که میتوان از آن حدیث مجملِ «گرایش به استبدادخواهی» را باز خواند. نوع ادای کلمات، حرکات دستان و البته حالات چهرهاش وقتی از او درباره آینده نظام سیاسی، حقوق اقلیتها و دموکراسی در ایران پرسیده میشود، سرِّ درون او را افشا میکند. به نظر میرسد دست زدنهای از قبل برنامهریزی شده هواخواهان که بیشتر با شعارهای جاوید شاه ترکیب میشود، ناخودآگاهش را به سوی پذیرش باور بر سر گذاشتن تاج پادشاهی قلقلک داده است.
۶- رضا پهلوی در خلاء توان فکری و دانش سیاسی، پاسخ دادن به بسیاری از پرسشها را به آینده موکول میکند. «مجلس موسسان»، به کلید واژه محبوباش برای فرار از پاسخ به سوالات جنجالی تبدیل شده است. او میخواهد تعریفاش از برقرار دموکراسی در ایران را زیر جامه استبدادخواهی و میل به پادشاهیاش پنهان کند. طرفداراناش او را طبق قانون اساسی مشروطه، ولیعهد قانونی معرفی میکنند.
در حالیکه او به پاسداری از قانون اساسی مشروطه سوگند یاد کرده، ذهناش فرسخها از مشروطهخواهی دور است. مشروطیت در مولفههایی همانند مخالفت با حاکمیت مطلقه فردی، نهادگرایی، قانونمداری و مشروط و محدود کردن قدرت قابل تعریف است که همگی با خواست ناخوادآگاه آقای شاهزاده، یعنی «پادشاهی» در تضاد است.
۷- شاهزاده هر اندازه هم که تلاش کنند خود را امروزین و همراستای با ارزشهای دموکراسیخواهی نشان دهند، در عمل کنشهایشان نمود بارز استبدادخواهی است. حضورهای سازماندهی شده در نشستها شاهزاده، سر دادن شعارهای تقدسگرایانه، ادعای رهبری تجمعات ایرانیان در خارج از کشور، درگیری فیزیکی و لفظی با مخالفان سلطنتخواهی و دشنامگوییهای بیپروا به مخالفان شاهنشاهی در فضای مجازی و رسانهها از جمله نمودهایی است که پوشالی بودن کاخ دموکراسیخواهی آنها را اثبات میکند.
۸- طرفداران کراواتپوش شاهزاده، در حالیکه هنوز در قدرت نیستند، برای همه خطونشان میکشند. آنها هر گونه مخالفت با سلطنت و شاهنشاهی را بر نمیتابند. در شدیدترین حالت ممکن هر گونه انتقاد را رد و پاسخ میدهند. آنها حالا در قدرت نیستند و فاقد پشتوانه قوه قهریه چنین میکنند، اگر روزی به قدرت برسند، چه خواهند کرد، محل پرسش جدی است. حتما مضحکتر آن است که برخی از رسانهها و اشخاص طرفدار رضا پهلوی در دفاع او به استدلال ظاهر امروزی داشتن و پوشش مشابه با غربیها استناد میکنند.
۹- شاید بسیاری چنین تصور کنند، نگارنده طی متن بر تفاوت میان پادشاهی مشروطه و مطلقه واقف نبوده و یا تعمدا آن را نادیده انگاشته است. شاید چنین گفته شود که آنچه شاهزاده میخواهد و طرفدارانش میگویند، سلطنت مشروط مطابق با آرمانهای انقلاب مشروطه است. بنابراین، سلطنتخواهی به هیچ عنوان نمیتواند تهدیدی برای دموکراسی باشد. در پاسخ به این استدلال به وضوح میتوان تایید کرد که حتی یک بار هم رضا پهلوی و نزدیکانش به وضوح از سلطنت مشروط و نمادین سخن نگفتهاند. حتی با صراحت هم از دموکراسی سخن نگفتهاند. آنچه آنها وعده داده، آزادیهای مشابه غرب، زیر لوا و سایه فر شاهی آقای شاهزاده است. آنچه آنها میخواهند استبدادخواهی است و قرابتی با آرمانهای یک جامعه دموکراتیک ندارد.
۱۰- در پایان میتوان به جرات تاکید کرد که تحلیل و تفسیرِ سوژه «رضا پهلوی» برای اکنون و آینده جامعه ایرانی اهمیت دارد. جامعه ایرانی بیش از یک قرن قبل در جریان انقلاب مشروطه، به عنوان اولین اجتماع خاورمیانه دموکراسیخواهی را فریاد زد. سال ۵۷ علیه استبداد سلطنت شورید و شاید برای همیشه با «شاهنشاهی» خداحافظی کرد. حالا استبدادخواهانی شاه دوست، در قلب دموکراسی غربی، فریاد بازگشت نظامی تاریخ مصرف گذشته را سر میدهند.
آنها زمانهپریشانیاند که نه جامعه را میشناسند و نه فهمی از مطالبات زمانه سوژه ایرانی دارند. کلام آخر نیز اینکه من، شما، ماها و در یک کلام هیچ شخصی نمیتواند باور عمیقی به دموکراسیخواهی داشته باشد، همزمان طرفدار تقدیس و مرجعیت دادن به سلطنت تحت هر عنوانی باشد. شما یا دموکراسیخواهید یا طرفدار دیکتاتور!
مهمترین رکن دموکراسی استقلال قوه قضائیه، آزادی بیان و قلم و عدم دخالت نظامیان در اقتصاد، سیاست و فرهنگ است.