«کابوی کپنهاگ» (Copenhagen Cowboy) آخرین اثر نیکلاس ویندینگ رفن (Nicolas Winding Refn) دانمارکی است که بر چیرگی ژانر نوآر و ماوراءطبیعیاش صحه میگذارد. روندی سوررئال که مانند موجی سوار بر نگاههای خیره شخصیت اصلی زن سریال -آنجلا بوندالویچ (Angela Bundalovic) در نقش میلو (Miu) - او را برتافته از چهره کاریزماتیکش ما را با خود به سفری قهرمانی در جامعه دیستوپیایی فیلمساز میکشاند.
به گزارش اعتماد، بیشک قابهای خلق شده در پس سینماتوگرافی تصویربرداران سریال نامبرده و میزانسنهای برآمده از آن قابل اعتنا و ستودنی است.
قهرمان زنی که با نگاههای سرد و خیره خود و با کمترین بهره زبانی در دیالوگ گفتن، با سادگی و خونسردی در رفتارش برای خود قدرتی مسحورکننده و فرابشری خلق میکند تا نقشهای مقابلش در شوکی روانی و قامتی، چون یک «روح» روبهرو شوند.
موتیف حرکت دایروی دوربین «حرکت دوربین همراه با محور آرک» به دو آرک داخلی و خارجی تقسیم میشود تا با نگاه سوبژکتیو «میو» همزمان علاوه بر سِیر پیرامونی شهر، بیننده را با نگاه عمیق او از منظر «امر واقع» لاکانی همسو کند.
استفاده از حرکت دوربین بر پایه آرک (قوس) داخلی، متمرکز شدن روی قهرمان روایت و جدا شدن از پسزمینه است و استفاده از حرکت دوربین بر پایه آرک خارجی به وجود آمدن حس سرگیجه برای کاراکتر است که در این مجال نقبی است بر وضعیت آشوب درونی شهر و چگالی بالای جرم و جنایت توسط اُبژههایش که در مسیری فراگیر و همهجانبهای قرار گرفته است. همچنین حرکت پن (PAN) دوربین در امتداد مسیر افق با عمق و شکوه تصاویر شکار شده توسط فیلمبردارانش بر رازمندی مکانمند تباه شهر خلق شده، میافزاید.
در امتداد بحث حرکت دوربین همسو با نگاههای معنادار «میو» از منظر میزانسنی، «امر واقع» لاکانی نامبرده مبین شهری است که در فضایی نوآر با جنبههای ضد اخلاقیاش ترسیمگر حکمرانی قطبهای منفی داستان و تنومند بودن ستونهای ظلم و نابرابری انسانی است.
«میو» علاوه بر جذابیت کاریزماتیک چهرهاش به مهارت در ورزشهای رزمی و یوگا نیز مجهز است تا به عنوان نماینده پروتاگونیستی شهر آشوب و مسافری تنها در این سفر تاریک و حقطلبانه به تک مدافعی دست نیافتنی بسان ابرقهرمانان زن در دنیای پسامدرن بدل شود. او را میتوان تلفیقی از الههگان «آرتمیس» و «آتنا» و «پرسفونه» در دنیای مدرن برشمرد، اویی که با قداست و پاکدامنیاش برای نابودی تبهکارانِ زنستیز قیام میکند تا آرامش و نظم و عدالت را برای زنان و کودکان مظلوم آن سرزمین به ارمغان آورد.
او اگرچه در شهر یک بیگانه است و نگاه مهاجران بیهویت شده بر او مستولی است، اما در نگاه اول فرشته اقبال و بخت و نقل به مضمون سکه شانس مالکان متمول شهر است، اما با کنار رفتن «من» متوهمانه در «دیگری»، او به نماینده طلسم و بدیمنی و مرگ بدل میشود تا همواره نماینده قشر حقخواهانان فمنیستی طبقه ضعیف جامعه در نظر آید. وجود او آنچه در قسمت ششم از فصل اول هم عیان میشود متکثر از اساطیر ذکر شده است که در دشتی وسیع به ساز و کار تکثیر فیزیکی و بدنی میانجامد. تکثری که به افسانههای کهن پهلو میزند.
«امر نمادین» با دلالت زبانی در سریال «کابوی کپنهاگ» همسو با «امر خیالی» در گذار از «من» است تا پاد آرمانشهر متعین از فیلمساز به ساز و کار ماورایی خود دست یابد. دیالوگها موجزند و شخصیت اصلی فیلم «میو» از زبانی کمینه و نگاهی بیشینه برخوردار است تا به سبب وضعیت سوبژکتیویته کاراکتر مذکور، تماشاگران سریال را علاوه بر معطوف کردن به خود به سفرهای کوتاه در قالب خرده روایات زنجیرهای که ساده، اما ژرف به نظر میرسند برده و آنها را با زوایای پنهان آنتاگونیستهای روایت و وضعیت متافیزیکی برتافته از آن روبهرو کند.
سریال بازسازی دیستوپیای برخاسته از جهانی فناورانه است، ساکنانش منجمد شده در رفتارهای انسانی و در مسخ و سیطره عصر ماشینیاند که برای مقاصد مالی و فساد ناشی از آن در سایه بقا و رقابت به خشونت، غارت، تجاوز و قتل دست میزنند؛ نیروی بازدارنده پلیس امر غایب روایت است تا شهر آشوب فیلمساز آنارشی و اقتدارگریزی قانونمداری را تجربه کند.
عملگرایی تهی شده از فکر اُبژههای میدانی با کارکرد حداقلی زبان در مسیر تحقق امرار معاش روزانه و پرتوهای پرزرق و برق ناشی از تکنولوژی و رسانه، چون نورهای نئونی، مشخصه ممیزه آدمهای ویندینگ رفن دانمارکی هستند، آدمهایی با خوی حیوانی در محاصره مصرفزدگی و ماشینیسم محض که با نگاه رادیکال و سیاه فیلمساز ارکان سقوط اخلاقی در جهان غرب را فریاد میزنند و پرچم زندگی صِرف مادیگرایانه را برافراشته نگه میدارند.
طبقه «زن» فرودست در پاد آرمانشهر ترسیم شده توسط فیلمساز، به مجالی که در آن، او تنها نقش کالا و خوراک برای سرمایهداران و تبهکاران را دارند بدل میشود، انسانهایی که برای برداشت اندام و احشاءشان پرورش یافته و امیدی به رهایی آنان نمیرود، در این خلال استفاده نمادین از حیوان خوک، به بهرهوری و بهرهکشی تنانهای دست مییابد که انسانهای شهریاش را به خالی بودن از تفکر و بردهداری مدرن به دست اربابانشان منتج میکند.
زنستیزی، نگاه ابزاری به زنان و موج مصرفزدگی در طبقات مختلف جامعه عباراتی هستند که از لایه اجتماعی تیپها و شخصیتهای سریال به بیرون سرایت میکنند.
استفاده نویسندگان سریال از ساختار زیرمتن در دیالوگها، پارادایمی مانیفستمآبانه در بستر امر نمادین به سبب تفاسیر زبانی ایجاد میکند به طور مثال پدر نیکلاس در دیدار با دو تن از دانشمندان شهر که از آنها درخواست تولید مصنوعی عضو آسیبدیده پسرش را دارد، بیان میکند: «ما در زمانی زندگی میکنیم که مردم ذات زندگی رو باز تعریف میکنند این انقلاب زیستی برآمده از اراده انسانی قابلیتهای غیرقابل تصوری رو در خودش داره، همه رویای بازتعریف شده خودشون رو در سر دارن.» لذا سریال از منظر روایی، جاهطلبانه به نظر میرسد و جهان خود را برتافته از دنیای پساامروزی برمیشمارد و چشم به آینده اومانیسمی بشر و نگاهی فراانسانگرا دارد.
ساختمان موسیقی متن در «کابوی کپنهاگ» تلفیقی از موسیقی «پُست راک» و «دیپ هاوس» است که به موازات اِتالوناژ طیف رنگی قرمز و نیلی و بنفش تزریق شده به تصاویرِ پلانها در واحد پست پروداکشن، سریال را به درجهای از ذوق شخصی و قداست ذهنی در مخاطبش نزدیک میکند، همچنین وضعیت مینیمالیسمی در شاخصهای آکسسواری و طراحی صحنه، تماشاگر را به سوی سوژههای انسانی و اتمسفر ناشی از آن متمرکز میکند.
طراحی حرکت و کریوگرافی برای نقش «میو» در امتداد نورهای قرمز و آبی روشی نوانگارانه در بیان مونولوگ شخصیت «میروسلاو» در نقش وکیل فاسد و خبره تبهکاران در قسمت پایانی سریال و در باب گذشته «میو» است گویی برشی از نمایشنامه «دست آخر» ساموئل بکت با مدیوم تلویزیونی در حال اجراست.
فصل اول سریال دارای شش اپیزود است که عمدتا به معرفی شخصیت «میو» و نمایش قدرتهای ماوراییاش و البته تصویرسازی پایتختی برساخت از یک «تباه شهر» میپردازد. اگرچه که سریال اپیزودهای اول و دوم را با ریتمی مناسب شروع میکند، اما رفته رفته خط داستانی سریال معطل میماند گویی کارگردان خودش نیز مجذوب هنرنمایی بازیگر نقش اولش شده باشد تا جایی که سریال در اپیزودهای چهارم و پنجم از ریتم قابل انتظار فاصله میگیرد و روند تعلیق پیرنگهای داستانی به محاق میرود. میتوان اینطور برداشت کرد که در فصل اول سریال کابوی کپنهاگ، عناصر سبکی اثر، چون فیلمبرداری، تدوین، میزانسن، موسیقی و صدا برتری قابلتوجهی نسبت به عناصر روایی، چون پیرنگ، پیش داستان، ساختار و افکتهای درام همچون تعلیق و غافلگیری و طرح معما دارد.
کاشت و داشت شخصیتهای اهریمنی، چون «نیکلاس» و «راکل» خواهر او در فصل اول و شخصیتپردازی آنان با نگاهی به قدرتهای فوق بشری نویدگر ساخت فصل دوم سریال و رویارویی ابرقهرمانانه آنها با «میو» و جمعیت زنانه متکثر از اوست تا نبرد بین نیروهای خیر و شرّ به اوجگاه نهایی افسانهای خود نزدیک شود.