عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت: از وزارتخانههایی که حکومت خیلی نسبت به آن حساس است، وزارتخانههای آموزش و پرورش و علوم است. آن اندازه که نسبت به وجود یک گزاره یا عکس در کتابهای درسی یا یک جمله از فلان آموزگار یا استاد دانشگاه حساس هستند و برافروخته میشوند و خود را برای مخالفت با چنین گزارهای بسیج میکنند، ولی در برابر فقر و فلاکت و تبعیض گسترده چنین حساسیتی ندارند.
تصوری سادهانگارانه دارند که گویی با یک جمله یا یک عکس ایمان و امان مردم به باد میرود و باید مومنین را برای مقابله با آن به میدان آورند. ۴۴ سال است که از این وضعیت میگذرد، اکنون ببینیم نتیجه آن چیست؟ چند روز پیش با یکی از فارغالتحصیلان اخیر دانشگاه اصلی کشور صحبت میکردم، یک کلمه عربی که در فارسی هم به کار برده میشود استفاده کردم. او معنی آن را پرسید که تعجب کردم.
پرسیدم مگر عربی در دبیرستان نخواندهای؟ این کلمه در درس عربی خیلی تکرار شده، تو هم که دانشآموز خوبی بودی و نمرات عربی تو هم خوب بود، چرا نمیدانی؟ کمکم صحبت ادامه پیدا کرد، دیدم نه تنها با عربی آشنا نیست، درحالی که انگلیسی را روان صحبت میکند، بلکه از گزارههای درس دینی هم بیاطلاع است، با اینکه از کلاس ابتدایی تحت آموزش دینی و قرآن هستند. انصافا اگر کسی بخواهد الان به عربی، دینی و اجتماعی او نمره دهد، در حد ۴ و ۵ بود، درحالی که درسهای دیگر را به خوبی میدانست. بیاطلاعی او از آموزههای دینی مدرسه مرا به ۵۰ سال پیش برد.
زمانی که دانشآموزان مذهبی با علاقه و حتی هزینه شخصی در بیرون مدرسه مشغول فراگیری آموزههای دینی و قرآن و عربی بودند، ولی همزمان علاقه چندانی به آموزش دینی مدرسه نداشتند. هر چند آموزههای آن نیز خوب و متعارف و قطعا از حالا بهتر بود. پس چرا آنان از درس دینی استقبال نمیکردند، ولی بیرون از مدرسه همین آموزهها را دنبال میکردند؟ علت این است که دین ربطی به آموزش ندارد. نه اینکه آموزش آن بد است، ولی مقدم بر آموزش، چیزهای دیگری لازم است.
حتی در زمینه آموزش هم کسی حاضر نیست برای نمره گرفتن آن را آموزش ببیند. به همین علت است که این دانشآموزان نه تنها هیچ یک از آموزههای دینی را یاد نگرفتهاند، بلکه به لحاظ عملی نیز ملتزم به رفتارهای موردنظر این آموزهها نیستند و به کلی بیگانه با مناسک و عقاید مذهبی هستند.
چندی پیش با چند نفر از همنسلیهای خود از وضعیت فرزندان یا نوهها در خانوادهها صحبت میکردیم، تقریبا اکثریت قریب به اتفاق که از خانوادههای مذهبی، جبههای و متشرع و حتی بعضا روحانی بودند، اذعان میکردند که اکثریت نسلهای دوم و سوم که تمام آموزش خود را در این نظام گرفتهاند، بیگانه با مذهب و مناسک و عقاید و ارزشهای رسمی آن هستند. البته همگی اذعان داشتند که آنان به لحاظ اخلاقی و رفتاری در حد خوب و حتی بالا هستند ولی وجود این ویژگیهای اخلاقی خوب را مستلزم مذهبی بودن نمیدانند.
تقریبا همگی اتفاقنظر داشتند که یکی از علل آن دینزدگی آموزش رسمی است، آنهم دینی سطحی و غیرمرتبط با زندگی و اخلاق. همچنین دینزدگی رسانه است که بسیاری را از آن فراری داده است. دینی سطحی و غیرمرتبط با اخلاق و معنویت، دینِ قدرت و سیاستزده، آلوده به امور غیردینی و در کنار اینها وجود مروجانی به نام دین که با ذکر حوادث عجیب و غریب و خوابهای ساختگی و اینگونه امور، سعی در فریب و جلب مخاطبان خود دارند. گفتاری که توهین به شعور مخاطب است و موجب وهن و آبروریزی دین است و متولیان دین هم در برابر آن سکوت میکنند.
اگر همه اینها را در کنار عملکرد و کارایی حکومتی به نام دین بگذارید، وضعیت موجود دینداری نزد جوانان غیرطبیعی نیست. علیرغم این از آن جوان فارغالتحصیل پرسیدم، وضعیت تو درباره درس دینی را میفهمم، ولی تو که به زبان علاقه داری چرا عربی را یاد نگرفتی؟ گفت که در پشت جلد کتاب عربی نوشته بود که عربی زبان قرآن و دین ما است. ظاهرا از کل کتاب عربی همین جمله به یادش مانده بود. معتقد بود که این نحوه تعلیم زبان برای حوزه است و نه مدرسه. مدرسه زبان را به عنوان زبان میخواند، طبعا برای خواندن قرآن هم بسیار خوب است. محتوایی که از زبان عربی آموزش میدهند دینی است. در واقع آموزش دین به زبان عربی است.
اگر سیاست رسمی در تدریس تعلیمات دینی، در زبان عربی هم ادامه پیدا کند، نتیجه همین است. آیا سیاستگذاران آموزشی کشور از این وضع درس خواهند گرفت؟ پیشنهاد میکنم که یک آزمون از دیپلمهها انجام دهیم ببینیم که چقدر عربی و دینی بلدند و نمرات درسی آنها چقدر بوده؟ قطعا شکست خوردهاید. هر چند شکست مساله اصلی نیست، اصرار بر این راه شکستخورده مساله اصلی است. این وضعیت مشت نمونه خروار همه سیاستهای سالهای گذشته است.