«ای او» فیلم غمگین و کشداری است که گاهی حوصلۀ مخاطب را سر میبرد؛ اما نکتۀ درخشان فیلم توانایی آمیختن احساسات انسانی با زندگی یک حیوان زبانبسته است. حیوان این فیلم را میتوان نمادی از یک عاشق سادهدل دانست که زبان جامعه را بلد نیست. یرزی اسکولیموفسکی کارگردان اهل لهستان، فیلم EO را با الهام از فیلم «ناگهان بالتازار» اثر روبر برسون ساخته است. این فیلم دربارۀ زندگی یک الاغ است و جهان انسانها را از چشم او به ما نشان میدهد.
به گزارش برترینها، فیلمهایی که جهان را از چشم حیوانات میبینند در حال حاضر گونهای رو به رشد و افزایشاند همانطور که اخیرا شاهد فیلم «گاو» (Cow) از آندریا آرنولد یا فیلم مستند «گوندا» (Gunda) ساخته ویکتور کوساکوفسکی با محوریت یک خوک بودیم.
فیلم EO عضو جدیدی از این رشته فیلمها است، اما بسیار پیچیدهتر و البته خیالیتر که اودیسه وجودی یک الاغ را به تصویر میکشد و تنها وجه اشتراکش با فیلم برسون قهرمان آن است؛ قهرمانی که در این فیلم تخیلاتش با نوعی خیالانگیزی پرزرق و برق شکوفا میشود که مستقیما در جهت خلاف ریاضت برسونی قرار میگیرد.
بار احساسی قوی، نوعی آگاهی زیست محیطی بسیار معاصر و نوعی از فیلمسازی که در بالاترین سطح کیفی میتواند تا حد خوبی از خود نوعی غریببودن به نمایش بگذارد، همه اینها توانسته EO را به عنوان فیلمی مطرح کند که قادر است روی پای خودش بایستد.
داستان فیلم از یک سیرک آغاز میشود؛ جایی که ایاو به عنوان یک ستارۀ نمایش در آن زندگی میکند. ایاو به همراه دختر جوانی به اسم کاساندرا در سیرک نمایش اجرا میکند. اما خیلی زود به دلیل تصویب قانونی که بهکارگیری حیوانات در سیرک را منع میکند، صاحبان سیرک مجبور میشوند ایاو را رها کنند.
این رهایی آغاز ماجرایی پر از رنج و اتفاقات گوناگون برای این الاغ است. او ابتدا از یک پناهگاه حیوانات سر درمیآورد و پس از آن اسارت در دست یک کارگر، طرفداران یک تیم فوتبال، یک باند تجارت غیرقانونی و یک اشرافزادۀ جوان را تجربه میکند. اما در همۀ این احوال او همیشه به یاد کاساندرا است؛ تنها کسی که در زندگیش با او به شکلی واقعی و عمیق مهربان بوده و انگار او را فقط به خاطر خودش میخواسته است. کاساندرا هم دلش با ایاو است، اما بعد از نامزد شدن با یک مرد جوان دیگر نمیتواند حیوان مورد علاقهاش را همراه خودش داشته باشد.
اگر تا پیش از این «سگ» را یک اثر بهدردنخور میدانستید و تیموتی شالامی آدمخوار به اندازه کافی برایتان جذاب نبود و دلتان برای یک اثر جادهای درام، دلهرهآور با زیباییهای اعجابانگیز تنگ شده بود تا پا جای بزرگانی همچون «مدمکس: جادهی خشم» بنهد، Eo اینجاست تا این رسالت سنگین را بینقص روانهی مقصد نهایی کند.
البته با این تفاوت که هرچهقدر مکس دیوانه، فیلم هار و جنونآمیزی بود که موزیک منفجرکنندهای داشت و بیننده را در فانتزی و صحرای گرمش خفه میکرد، «ایو» فیلمی است که آرامسوز، ملایم و صلحجو مخاطبش را به بزنگاه دعوت میکند. هر دو فیلم نیز با وجود ماهیت متفاوتشان (یکی بلاک باستر و دیگری از تیر و طائفههای سینمای هنری) زیباییهای بصری تحیرآوری دارند. اولی گرم، طلایی، گداخته و آتشین است و دومی سرد و سرمهای در دنیای یخزده و بیروح ما انسانها قصهسرایی میکند.
ایو نه مثل فیلمهای کریستوفر نولان که بر پایهی علم فیزیک و معماهای دیوانه وار پیاده شدهاند مخ بیننده را هدف میگیرد و نه مثل فیلمهای دارن آرنوفسکی شامل پلاتتوییستهای مدهوشکننده و محتوای سختفهم پر از استعاره و نماد است. ایو را کمسن و سالترین مخاطبان سینما هم میتوانند درک کنند و از زیباییهایش لذت ببرند و تنها نکتۀ منفی فیلم این است که روند داستان نسبتا کند و کشدار و یکنواخت پیش میرود و این همراه با فضای افسرده و غمگین فیلم میتواند باعث دلزدگی یا سر رفتن حوصلۀ مخاطب شود. به همین خاطر اگر کسی به دنبال تماشای یک فیلم با تعریف معمول و فراز و نشیبهای جذاب داستانی باشد، احتمالا EO را چیزی جز یک شکنجۀ یک ساعت و نیمه نخواهد یافت.
شاید به نظر برسد که مضمون اصلی این فیلم همانطور که خیلی از منتقدان اشاره کردهاند، روایت رنجهای حیوانات باشد؛ روایتی که میخواهد خشونت و تلخیهای زندگی انسانها را از نگاه معصومانۀ یک حیوان به ما نشان بدهد. اما لایۀ عمیقتری هم در فیلم وجود دارد که اتفاقا جنبۀ هنرمندانه و درخشان فیلم هم به همان لایه مربوط میشود.
اسکولیموفسکی در یک سطح عمیق از فیلم توانسته احساسات انسانی را خیلی خوب در قالب زندگی یک الاغ به ما نشان بدهد. در واقع میشود گفت الاغ این فیلم نمادی از یک انسان عاشق با قلبی ساده و پاک است که در دنیایی پیچیده و آکنده از خشونت و سوءاستفاده، هرگز امکان رسیدن به محبوبش را پیدا نمیکند.
اولین صحنۀ این فیلم ظاهرا یکی از اجراهای ایاو و کاساندرا در سیرک را به ما نشان میدهد، اما رنگ قرمز تصویر و نوع حرکات بازیگر و الاغ طوری است که انگار شاهد یک صحنۀ عاشقانه میان دو دلداده هستیم. اشک ریختن الاغ در فراق کاساندرا، بیتابیهای عاشقانهاش و پیدا شدن یک رقیب عشقی برای او، همگی نمادپردازیهایی دلنشین هستند که نشان میدهند ایاو در عمیقترین لایۀ فیلم الاغ نیست بلکه یک انسان سادهدل است که از چشم جامعۀ عاری از معصومیت مثل یک الاغ به نظر میرسد.
حتی خود کاساندرا هم با وجود علاقهای که به ایاو دارد، دارد در همین جامعه زندگی میکند و به همین خاطر است که در لحظۀ انتخاب (یعنی در صحنهای که نامزدش به او میگوید باید بین من و خر یکی را انتخاب کنی) زندگی معمولی با یک آدم را برمیگزیند. ایاو زبانبسته است؛ نه به همان معنایی که همۀ حیوانات زبانبسته هستند بلکه به همان معنایی که آدمهای مظلوم و سادهدل، زبان پر از دروغ و فریب جامعه را بلد نیستند.
اگر شما هم به دنیای فیلم و سریال علاقه دارید پیشنهاد میکنیم این فیلم را حتما تماشا کنید.