زن ۲۸ ساله با بیان این که یک اشتباه عاطفی در دوران نوجوانی زندگی ام را نابود کرد و اکنون با وجود اعتیاد و خیانت همسرم، هیچ گاه نمیتوانم به طلاق فکر کنم درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پدرم که شغل آزاد داشت، مردی متعصب و بسیار سخت گیر بود تا جایی که حتی اجازه نمیداد برای خرید دفتر و قلم هم به تنهایی بیرون بروم.
به گزارش خراسان، در این شرایط تا مقطع راهنمایی تحصیل کردم، اما از مراقبتهای شدید و بازخواستهای مداوم پدرم زجر میکشیدم به همین دلیل درس و مدرسه را قبل از ورود به دبیرستان رها کردم و در یک سالن آرایشگری زنانه به هنرآموزی پرداختم.
طولی نکشید که این حرفه را به خوبی آموختم و مشغول گذراندن دورههای تخصصی برای کسب مجوز کار شدم. در همین روزها بود که سخت گیریهای پدرم نیز بیشتر شد و همواره مرا سرزنش میکرد که چرا دیر به خانه آمده ام یا تا الان کجا بوده ام؟ وقتی برای یکی از دوستانم درد دل میکردم و از رفتارهای پدرم برایش سخن میگفتم، او مرا تشویق به ازدواج میکرد.
«سولماز» که خودش با پسری جوان رابطه دوستی داشت، آن قدر احساسات و عواطف مرا برانگیخت که فکر میکردم فقط با ازدواج میتوانم از این شرایط رهایی یابم. خلاصه با نقشه «سولماز» من هم با پسر ۲۴ سالهای که از دوستان دوست پسر او بود، تلفنی آشنا شدم و بدین ترتیب روابط خیابانی من و «عظیم» به دیدارهای پنهانی کشید و زمانی به خود آمدم که دیگر هستی و عفتم را از دست داده بودم و چارهای جز ادامه این ارتباط شیطانی نداشتم تا شاید «عظیم» با من ازدواج کند.
در همین روزها پدرم متوجه ماجرا شد و مرا در خانه زندانی کرد، ولی حدود یک هفته بعد با وساطت مادرم آرایشگاه زنانه راه اندازی کردم و در حالی مشغول کار شدم که هنوز پنهانی با «عظیم» در ارتباط بودم.
در این وضعیت به همه خواستگارانم نیز پاسخ رد میدادم چرا که میترسیدم پس از ازدواج با یک فرد دیگر، کار به رسوایی بکشد و آبرو و حیثیت خانواده ام نیز برود، اما یک سال بعد به طور ناگهانی و در حالی که فقط بازیچهای برای هوسرانیهای «عظیم» شده بودم، او مرا رها کرد و دیگر به تماس هایم پاسخ نداد. «سولماز» هم مانند من فریب خورده بود و دوست پسر او نیز با یکی از بستگانش ازدواج کرد. این ماجرا مرا دچار بیماریهای روحی و تالمات روانی کرد تا جایی که آرایشگاه را تعطیل کردم و خانه نشین شدم.
از شدت شرمندگی و خجالت هم نمیتوانستم با کسی رازم را درمیان بگذارم. سرانجام موضوع را برای یکی از دوستانم بازگو کردم و «ثریا» که گویی منتظر چنین سخنانی بود بلافاصله مرا برای برادرش خواستگاری کرد که همسرش را به تازگی طلاق داده بود.
من در شب خواستگاری ماجرای تباهی بر اثر اشتباه عاطفی ام را برایش تعریف کردم و او هم پذیرفت، ولی هنوز یک هفته از ازدواج مان نگذشته بود که فهمیدم «رامین» به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد و همسرش نیز به همین دلیل از او طلاق گرفته است.
مادر شوهرم مدعی بود که من میتوانم او را از این مسیر باز دارم و به این دلیل از نظر مالی به من کمک میکرد تا زندگی ام را حفظ کنم، ولی «رامین» که بیکار بود تا بعد از ظهر میخوابید و بعد از آن هم مشغول مصرف شیشه و کریستال میشد. با توصیه مادر شوهرم، قهر و مشاجرههای من با «رامین» شروع شد و چند بار او را بستری کردیم، اما هیچ فایدهای نداشت.
حالا دیگر گاهی شبها نیز به خانه نمیآمد تا این که با بررسی محتویات تلفن همراهش فهمیدم دختر معتاد ۱۸ سالهای را به عقد موقت خودش درآورده و در پاتوقهای حاشیه شهر با آن دختر زندگی میکند. در این وضعیت دوباره به آرایشگری روی آوردم تا هزینههای زندگی ام را تامین کنم. مادر شوهرم نیز اجاره واحد آپارتمانی را میپردازد و از من میخواهد که همسرم را ترک نکنم!
با این حال، «رامین» که با مادرش درارتباط است مرا بین طلاق و ماندن مخیر کرده است، اما خودش به جدایی میل دارد و ادعا میکند که دیگر به خانه باز نمیگردد. حالا هم اگرچه نمیخواهم طلاق بگیرم، اما مستاصل مانده ام که ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: بررسیهای تخصصی و اقدامات مشاورهای این پرونده با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ «مهدی کسروی» (رئیس کلانتری نجفی مشهد) به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد تا روزنههای «امید» برای ادامه این زندگی مشترک مورد واکاویهای روان شناختی قرار گیرد.