روزنامه کیهان نوشت: آن پیام معروف منتسب به هویدا دربارۀ ثبات قیمت تخممرغ یا خودکار جیبش در خلال ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۶ فقط در برخی اقلام خاص مصداق داشته است وگرنه بهطور کلی کاملاً نادرست است. شاخص قیمت اجناس CPI طی زمان مسئولیت او حدود ۲.۷ برابر شده بود، یعنی تورم ۲۷۰درصد!)
باید توجه داشت که آن پیام معروف منتسب به هویدا دربارۀ ثبات قیمت تخممرغ یا خودکار جیبش در خلال ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۶ فقط در برخی اقلام خاص مصداق داشته است وگرنه بهطور کلی کاملاً نادرست است.
شاخص قیمت اجناس CPI طی زمان مسئولیت او حدود ۲.۷ برابر شده بود، یعنی تورم ۲۷۰درصد!). نکتۀ قابل توجهتر اینکه حتی طی همان سالهای «طلایی» نیز، نابرابری اجتماعی بهشدت رشد کرد. یکدهم برخوردار بهشدت مرفهتر شد و ضریب جینی به رقم عجیب «افزون بر ۵۰ صدم» رسید.
رشد فروش نفت و نیز توسعۀ تسلیحات، اقلام آماده و صنایع بزرگِ غیردرونزا و وارداتی طی یک دهه پنلها و تابلوها را به نمایش فربه شدن اقتصاد ایران سوق داد، اما اتفاقاً همین عدمتوازن و برونگرایی افراطی و رشد مجازی و غیرواقعی و ناهمگون و غیرعادلانه، پاشنه آشیلی شد برای سقوط اقتصاد نفتبنیان عصر پهلوی دوم، عنصری که کنار عدم توسعۀ سیاسی و دیکتاتوری نظام حاکم، به طوفان سهمگین خشم مردم بدل شد و طومارِ حکومت «از حیث اقتصادی قدرتمند» ِ (!) پهلوی را درهم پیچید.
من سال 57 پنج سالم بود و تهران زندگی میکردیم
پدرم جزو نیروهای انقلابی بود
به همین خاطر با پدر که بودم تظاهراتو نیروهای گاردو و تیراندازی و شعار مردمو کاملا به خاطر دارم
روزی مرحوم پدر بزرگ مادریم که کاملا بی سواد بود به خونمون اومد و در حین صحبت با مادرم گفت
دختر دست شوهرتو بگیر و بشون خونه نذار علیه شاه باشه
مادرم گفت پدرجان شما بی سوادی و نمیدونی شاه چه بلایی سرمردم آورده
پدر بزرگم گفت دختر جان باشه تو و شوهرت باسواد منه پیرمرد بی سوادو نادون
اما بابا من مرده و شما زنده
اگه شاه که رفته برنگرده و خمینی بیاد جاش حکومت درست کنه روزی میرسه که به حال بدبختی همین بچت گریه میکنی
مادرم گفت بابا کی گفته آیت الله خمینی میخواد حکومت درست کنه حکومت میشه مال مردم نه شاهو نه آیت الله خمینی
پدر بزرگم گفت پس معلوم ملا جماعتو نمیشناسید تو اون شوهر باسوادت
ابتدای مهر امسال فرزندم که دختر هست دانشجوی دانشگاهی در تهران شد
تو جریان اعتراضات و اغتشاشات که همه نگران رفت و آمد دخترم بودیم یک روز مادرم زنگ زد و وضعیت نوه اشو پرسیدو گفتم اون که با ترس میره و میاد و منم تا میره و میاد قلبم میاد تو دهنم
ی دفعه زد زیر گریه و گفت مادر چه وضعی شده چرا باید دخترم با ترس بره دانشگاه
گفتم مادر حرف بابا بزرگ یادم اومد امروز اون روزیه که داری برام گریه میکنی
حیرت کرد که یادمه و گفت هیچی نگو و ادامه نده مادر قلبم تیر کشید
به خدا اون پیرمرد روستایی بی سواد بیشتر از منو بابات میفهمید