فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
اربابِ حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم، تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصدِ خون ماست.
چون رخت از آن توست، به یغما چه حاجت است
جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست
اظهار احتیاج، خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بارِ منتِ مَلّاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت استای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند، به اعدا چه حاجت استای عاشقِ گدا چو لبِ روح بخش یار
میداندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است
حافظ! تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است
شرح لغت: تماشا: تفرج، سیر و دیدن
هر شخصی نیازهایی در پس پرده وجود خود دارد که معشوق حقیقی بدون آنکه شخصی لب به سخن گشاید همهی آنها را میداند، چرا که وجود هر فرد متعلق به اوست. از این رو محبوب در همه حال آنچه شخص بخواهد به تصویر میکشد و موجود خواهد کرد.
زندگی همیشه بر وفق مراد تو نمیچرخد. باید منتظر ناملایمات و حوادث پیش بینی نشده بود. تو کار خود را به نحو احسن انجام بده. انسان بیش از حد توانی که دارد مسئولیتی به عهده ندارد.