از اینجا به بعد، اما شوروی در سراشیبی سقوط قرار گرفت؛ از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵، بدهی خارجی این کشور به ۱۲۰میلیارد دلار رسید و قیمت جهانی نفت نیز در سال۱۹۸۶ سقوط کرد و فشار زیادی بر اقتصاد شوروی وارد آورد. تولید ناخالص داخلی شوروی در اواخر دهه ۸۰ میلادی به ۲۵۰۰میلیارد دلار یعنی نصف GDP ایالات متحده رسید. هزینههای گزاف جنگ در افغانستان، عقبماندگی شدید تکنولوژیک که موجب ضعف در توان صنعتی این کشور شده بود، درآمد آنها را نیز بهشدت کاهش داد.
به گزارش دنیای اقتصاد، در این وضعیت که اوضاع حکمرانی این کشور هم چندان مطلوب نبود، افزایش شدید فساد سیستماتیک و کهولت سن رهبران این کشور که سایه سنگین دیکتاتوری حزب کمونیست را نیز بر آن تحمیل میکردند، مانع جدی هرگونه تحول و اصلاح بود. با آغاز عصر گورباچف هم، اصلاحات اقتصادی -سیاسی توان کاهش حجم وحشتناک فساد رخنهکرده در سیستم این حکومت را نیافت؛ مجموعه این ناتوانیها موجب تضعیف ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک شوروی شده بود و این کشور حتی در حوزه اقتصاد، صنعت و تکنولوژی دیگر جذابیت و دستاورد نوینی برای کشورهای اقماری خود نداشت تا بتواند آنها را هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ امنیتی، به خود وابسته نگه دارد.
این مسائل حتی بر حوزه نظامی نیز تاثیرگذار و از آن تاثیرپذیر بود. هزینههای هنگفت نظامی، اما با فناوریهای نهچندان به روز همزمان موجب تحلیل توان اقتصادی و ناکارآمدی نظامی شوروی شده بود. بزرگترین و نیرومندترین نیروی زمینی در جهان و دومین نیروی دریایی و هوایی بزرگ جهان هزینههای بسیار بالایی طلب میکرد و توقعات بسیاری را باید پاسخگو میبود که هر دو برای شوروی دهه ۹۰ دیگر ناممکن بود.
بخش مهمی از ناتوانی یا عقبماندگی اقتصادی-صنعتی اتحاد جماهیرشوروی (که مستقیما بر توان ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک آنها تاثیر منفی گذاشت)، ناشی از رویکردهای ایدئولوژیک در برخورد با «دانش» و «سرکوب ایده ها» بود. عقیمماندن در حوزههای فلسفه، جامعهشناسی، اقتصاد، تاریخ، حقوق و... از بارزترین وجوه عقبماندگی این کشور بود؛ چراکه مقامات سیاسی این کشور، با اصرار ورزی بر ایدههای سوسیالیستی خود مانع از شکلگیری هرگونه «فضای آزاد و رقابتی» حتی در حوزه علم میشدند؛ چراکه ایدئولوژی خود را آسیبپذیر و در خطر چالش و ابطال میدیدند.
این مساله رفتهرفته موجب فراریدادن بسیاری از نخبگان بهویژه در حوزه علوم انسانی بهخاطر محدودیتها و فشارهای ایدئولوژیک و سیاسی شد. پژوهشگران زیادی از ارتباط با سایر دانشگاهها و پژوهشگران خارجی منع میشدند و آموزش برخی علوم نیز با ممنوعیت مواجه شد. محدودیتهای علمی و دخالت سیاست در این حوزه بهقدری عمیقتر شد که اتحاد جماهیرشوروی، بهجای فراهمکردن امکان پژوهش و فعالیت علمی در درون دانشگاهها، اقدام به تاسیس مراکز پژوهشی و موسسات تحقیقاتی ویژه زیرنظر دولت کرد که نامدارترین آنها «آکادمی علوم اتحاد جماهیرشوروی» بود.
برخی دیگر از این موسسات نیز در سیستم آکادمیهای تخصصی یا بازوهای تحقیقاتی وزارتخانههای مختلف دولتی بودند که در مجموع نتوانستند بالندگی داشته باشند و پس از چندی، کارآیی خود را ازدست دادند؛ مسالهای که موجب عقبافتادگی جدی در حوزه فناوری و صنعت این کشور نیز شد، اگرچه این کشور در حوزه علوم پایه از جمله فیزیک و شیمی توانست چند جایزه نوبل کسب کند، اما در حوزه علوم انسانی که اساس حکمرانی هر کشوری تلقی میشود، قافیه را باخت و سقوط کرد.
هویت، یکی از اجزای کلیدی و مهم در شکلگیری احساس «تعلق ژئوپلیتیک» به یک حوزه یا منطقه خاص است، از همینرو گستردگی و تنوع جغرافیایی (فرهنگی، تاریخی، زبانی، اجتماعی، اقلیمی) اتحاد جماهیرشوروی و تشکیل آن براساس تجمیع کشورهای اقماری که هریک، دارای هویت و تاریخ ویژه خود بودند مانع از ایجاد احساس تعلق ژئوپلیتیک به یک منطقه خاص یا رویکرد ژئوپلیتیک مشترک در آنها میشد؛ چراکه اختلاف قابلتوجهی بین هویت ژئوپلیتیک روسی با اروپایی (غربی) وجود داشت که هریک، دارای مولفههای گوناگونی بود که قرارگرفتن در «میانه» این دو را دشوار میکرد.
در عین حال، میدانیم که یکی از پرتکرارترین زمینههای سقوط حکومتها، «دستکاری اجتماعی» یا در تصویری بزرگتر، «برهم زدن تعادل طبیعی جامعه» (و بزرگتر از آن، کشور) است. برخی از این دستکاریها سوار بر ایدئولوژیهای خاص بودهاند و برخی دیگر همانند اتحاد جماهیرشوروی، با اصرار ورزیدن بر اجبار ماتریالیستی؛ این آغازی بود که از سطح زندگی فردی شروع، اما در نهایت به مسائل بزرگتری ختم شد.
رهبران شوروی در آغاز، تلاش کردند تا ریشههای خداباوری در این کشور را بخشکانند و مردم را به زندگی مادی گرایانه هل دهند. این مساله با تضعیف جایگاه کلیسای پرنفوذ و مقبول ارتدوکس در روسیه آغاز شد. رفتهرفته این اقدامات سویههای جمعیتری به خود گرفت، اگرچه در نخستین دهههای تاسیس اتحاد جماهیرشوروی، تلاش شد تا فرهنگهای بومی و قومی به رسمیت شناخته شود، اما رفتهرفته ورق برگشت. «روسیسازی» فرهنگی-زبانی؛ اقدام جدی و فراگیری بود که حزب کمونیست در دستور کار قرار داد تا بتواند یکپارچهسازی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مطلوب خود را عملی کند.
بهعبارت دیگر آنچه رهبران شوروی، تلاش برای «ساخت کمونیسم» ترسیم میکردند که در قالب حکومتی «از نظر محتوا، سوسیالیستی و از نظر شکل، ملی» قرار بود بهدست بیاید، در عمل محقق نشد. مجموعه این شرایط، وضعیتی را بهوجود آورد که جوامع کشورهای اقماری را با «بحران هویت سیاسی/ تاریخی/ جغرافیایی/ ملی» روبه رو کرد. همچنین ناکارآمدی و همزمان، استبداد موجب افزایش و تقویت جنبشهای ملی گرایانه (از جمله در بالتیک یعنی استونی، لیتوانی و لاتویا و در گرجستان، اوکراین و ارمنستان) درمیان مردمی شد که دیگر هویتی از درون اتحاد جماهیرشوروی احساس نمیکردند.
با پایان دهه۱۹۸۰ و آغاز دهه۱۹۹۰، این جنبشها قوام بیشتری یافتند. افزایش حس ملی گرایی در جمهوریهای مختلف بهویژه در خود روسیه و قزاقستان و همچنین وقوع انقلاب در برخی کشورهای اروپایشرقی، ترکهای بزرگی در استحکام «قدرت ملی» این کشور پدید آورد.
همانطور که از ابتدا تاکید شد، ژئوپلیتیک، برآمده از (یا دستکم متکی بر) مفهومی با عنوان «قدرت ملی» کشورها است و «قدرت»، اصلیترین پیشران توان ژئوپلیتیک یک کشور درنظر گرفته میشود. آنچه در اتحاد جماهیرشوروی رخداد، حرکتی «وارونه» بود؛ به این معنا که اتفاقا رهبران این حکومت در ابتدا تلاش داشتند تا با پیوند دادن کشورهای پیرامونی به روسیه (یعنی کانون ژئوپلیتیک شوروی)، توان ژئوپلیتیک گستره تحت حاکمیت خود را بهطور روزافزون ارتقا دهند و در مقابل، از توان و گسترش یک اتحاد ژئوپلیتیک غربی در قالب «ناتو» بکاهند.
این اتفاق اگرچه در ابتدا جنبهعملی به خود گرفت، اما به دلایلی که در بالا توضیح داده شد، از میانه راه به دلیل ناتوانی ایدئولوژی سوسیالیستی و همزمان، فساد سیستماتیک، ناکارآمدی، استبداد و... کارکردی وارونه به خود گرفت و بزرگترین رخداد ژئوپلیتیک تاریخ مدرن را رقم زد. جالب اینجاست که این روند کماکان در اصلیترین قطعه از بقایای فروپاشیده شوروی یعنی روسیه نیز ادامه یافتهاست.
روسیه که همسایگی با ناتو را خط قرمز خود تعریف کرده بود، با همان رویکرد اتحاد جماهیرشوروی، گرفتارشدن در باتلاق جنگ اوکراین را برگزید و ناگهان خود را در محاصره رو در روی ناتو گرفتار کرد. مجموعه این رخدادها نشان میدهد که ژئوپلیتیک، از گذرگاه قدرت ملی، عبور میکند و قدرت ملی، در گروی تحقق همزمان «همه» جوانب جغرافیایی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و علمی محقق میشود، نه فقط یکی از آنها.