فرارو- خورشید میدرخشد، ساختمانها رنگارنگ هستند، چمنزار سبز است. "جِهان" در حالی که با خاله اش تسنیم صحبت میکند فردی که او را "مادر" خطاب میکند، چون تسنیم او را بزرگ میکند با صدای بلند میخندد. اینجا مکانی آرام و ایده آل به نظر میرسد. با این وجود، این واقعیت نیست. جهان این نقاشی را کمی پیش از مرگ اش کشیده بود. این تصویری از چگونگی زندگیای بود که او آرزوی آن را داشت. با این وجود، در هانوفر پارک یکی از خشنترین محلههای کیپ تاون زندگی این گونه نیست. چند روز بعد او جان اش را از دست داده بود احتمالا توسط یک بلوک سیمانی تا سر حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. در گواهی فوت او قید شده بود: "علت مرگ: غیر طبیعی". "جِهان" تنها ۱۷ سال سن داشت.
به گزارش فرارو به نقل از اشپیگل، او در نقاشی اش آرزوی یک اتوپیا در چنین محیط خشنی را داشت. یادداشتهای مختصری از او به "مامان" که عمدتا پس از مشاجره بین آن دو نوشته شده از وی باقی مانده اند. روی یکی از یادداشتها نوشته شده بود: "متاسفم". روی یادداشت دیگری نوشته بود: "لطفا مرا ببخش، دوستت دارم". تسنیم در حالی که نامهها را در دستان اش گرفته میلرزد و نمی تواند جلوی گریه اش را بگیرد. او هق هق کنان میگوید: "ما او را از دست دادیم".
آمار قتل زنان در کیپ تاون در آفریقای جنوبی بیداد میکند. تنها در فاصله آوریل و ژوئن ۱۱۶ زن در آنجا کشته شده اند یعنی مرگ بیش از یک زن در هر روز. به این آمار ۱۵۹ مورد تلاش برای قتل زنان را نیز اضافه کنید. پس از سالها کاهش در نرخ قتلهای رخ داده این اعداد دوباره در حال افزایش هستند. رئیس جمهور آفریقای جنوبی گفته که کشورش را در بحبوحه "جنگ" علیه زنان و کودکان میبیند. جلسات اضطراری، گفتگوها در سطوح بالا و برنامههای عملیاتی برگزار و انجام شده است. با این وجود، جهان پترسن" در میانه این جنگ زندگی کرد و برایش تمام این اقدامات و جلسات خیلی دیر اتفاق افتاد.
"تسنیم لُسپر" مادر رضاعی او بعدازظهر چهارشنبهای که جهان به خانه آمد را به خوبی به یاد میآورد. او میگوید جهان آن روز متفاوت از روزهای دیگر بود. خاله "جهان" میگوید: "برای اولین بار او واقعا با من راحت صحبت کرد. مشکل جورجی بود یک تبهکار اهل منطقه که به زور تلاش کرده بود شلوار جهان را پایین بکشد". پس از آن که جهان همه چیز را به او گفت از خانه خارج شد و دیگر بازنگشت.
لُسپر روی صندلی نشسته و گوشی تلفن همراه اش را در دست دارد. گویی هنوز منتظر است تا خبری در مورد خواهرزاده اش بشنود. سپس وقایع سه روز پس از ناپدید شدن جهان را بازگو میکند. او میگوید صدای زنگ گوشی تلفن همراه اش را شنید. تماس گیرنده به او اطلاع داد که جسدی را پیدا کرده اند. او میگوید بلافاصله از خانه بیرون رفت، اما پس از آن لُسپر ناگهان سکوت میکند. چند ثانیه به طول میانجامد تا او قدرت صحبت کردن درباره ناگفتنیها را پیدا کند. او میگوید یک بلوک سیمانی در کنار جسد جهان بود، اما او نمیداند آیا آن آلت قتاله بوده است یا خیر. او میگوید پلیس از آن زمان به این سو خبر تازهای به او نداده است.
در همین حال، جورجی به عنوان مظنون پشت میلههای زندان است. شاهدی او را متهم به ارتکاب این جنایت کرده و درخواست جورجی برای آزادی به شرط سپردن وثیقه رد شد. لُسپر در حال حاضر منتظر رسیدگی دستگاه قضایی به پرونده است. اگر آفریقای جنوبی در جنگ علیه خشونت رخ داده در قبال زنان به سر میبرد پس باید در مورد زنانی که مصمم به پیروزی در این جنگ هستند نیز صحبت کنیم درباره زنانی مانند "آوریل اندروز".
او کنار لُسپر نشسته و با صدایی آرام صحبت میکند. او نحوه کار در دادگاه را توضیح میدهد. او میگوید وضعیت تحقیقات را از طریق پلیس پیگیری خواهد کرد. کار اندروز پر کردن شکافی است که توسط دولت کاملا باز گذاشته شده است. او از افراد آسیب دیده مراقبت میکند. او از حقوق آنان دفاع میکند و بر مقامهای دولتی فشار میآورد.
اندروز خسته به نظر میرسد. او چند روز طولانی را پشت سر گذاشته و گوشی تلفن اش مدام زنگ میخورد. در آفریقای جنوبی، "۱۶ روز فعالیت" در حال انجام فعالیت است: یک کارزار برجسته علیه خشونت مبتنی بر جنسیت. اندروز بیش از دهها همفکر خود را گردهم آورده است. آنان نوشتههایی در دست دارند و شعار میدهند: "ما صلح میخواهیم، خشونت را متوقف کنید". خودروهای عبوری بوق میزنند مردانی که پشت فرمان هستند مشتهای خود را به نشانه همبستگی بالا میگیرند. اندروز آهی میکشد و میگوید:"امیدوارم این مشتها صرفا ژست گرفتن نباشند".
او شخصا خشونت در محله را تجربه کرده است: پسرش به ضرب گلوله کشته شد. او قربانی درگیری میان گروههای متخاصم با یکدیگر شد. عکسهای او در همه جای خانه اندروز دیده میشوند. گویی او خانه را به نوعی مکان ملاقات با فرزندش تبدیل کرده است. او پس از مرگ پسرش بنیاد "آلکاردو اندروز" را تاسیس کرد بنیادی که به قربانیان خشونت کمک کرده و سعی میکند صلح و ارزش آن را در محله ترویج کند.
اندروز به سرعت متوجه شد مردانی که به ضرب گلوله کشته شده اند تنها نوک کوه یخ هستند. بخش عمده خشونت رخ داده به صورت مخفیانه، پشت درهای بسته و در خانوادهها رخ میدهند. عاملان خشونت تقریبا همیشه مردان هستند. قربانیان اکثرا زنان هستند.
اندروز میگوید: "بسیاری از قربانیان اغلب از روی شرم هنوز از گزارش دادن درباره عاملان خشونت میترسند. من میخواهم این وضعیت را تغییر دهم". او زنان را نزد پلیس میفرستد و در صورت نیاز آنان را در پناهگاههای امن مستقر میسازد.
اگر مردان آفریقای جنوبی علیه زنان و کودکان میجنگند "کیپ فلتس" جبهه اصلی این نبرد است. در کیپ فلتس ناحیه حومه شهر اکثر آپارتمانها شبیه بخشی از یک فیلم گانگستری امریکایی هستند: بلوکهای آپارتمانی فرسوده با حیاطهای پر از زباله و جماعتی از مردان که در زمینهای مخروبه بسکتبال به نردهها تکیه داده اند. اکثر ساکنان آن منطقه سیاه پوست یا اعضای جامعه مختلط از نظر رنگ پوست هستند. این افراد در طول رژیم آپارتاید آواره شده بودند و به اینجا آمده اند. باندهای محلی بزرگ با نامهایی مانند "امریکایی ها"، "زندگیهای سخت"، "پسران شیک" و "بچههای باهوش" در خیابانها حضور دارند.
در آنجا خودرویهای آمبولانس تنها با اسکورت پلیس کار میکنند و دولت حتی در سالیان گذشته سابقه اعزام نیروهای نظامی به آنجا را نیز داشته است. با این وجود، هیچ یک از این اقدامات به برقراری و حفظ نظم در آن ناحیه کمکی نکرده اند. سوء مصرف مواد مخدر و جرایم باندهای تبهکار از مشکلات بزرگ آن ناحیه هستند. روی نقشه در ایستگاه پلیس ماننبرگ دایرههای زیادی ترسیم شده اند برخی بزرگ و برخی کوچک. این دایرهها حوزههای قدرت و نفوذ باندهای تبهکار را نشان میدهند.
گروهبان "ناتاشا لندر" یونیفورم پوشیده، اسلحه دارد و موهایش را دم اسبی بسته است. او میگوید: "ما یک منطقه فعال از نظر باندهای تهبکار هستیم". لندرز ۳۵ ساله خود اینجا بزرگ شده و باندها و رهبران آن را میشناسد. پدر او نیز یک افسر پلیس در ماننبرگ محلهای در کیپ فلتس بود. او بارها به دخترش گفته بود: "افسر پلیس بودن شغلی برای زنان نیست. مطمئنا در اینجا شغلی برای زنان نیست". با این وجود، لندرز هرگز کسی نبود که به مردان اجازه دهد به او بگویند چه کاری را باید یا نباید انجام دهد. بنابراین، او یک افسر پلیس شد. او هر روز به عنوان تنها افسر زن در آن ناحیه به گشت زنی میپردازد.
او در حالی که میخندد میگوید:" البته باید به خیلی از مزخرفات و حرفهای زشتی که مردان میگویند گوش کنم". او در ده سال خدمت اش تنها یکبار مجبور به استفاده از اسلحه خود که در جریان تیراندازی با اعضای یک باند تبهکار شد. چند تن از افسران همکار او در جریان آن درگیری کشته شدند.
لندرز افسر مسئول دایره رسیدگی به پروندههای خشونت مبتنی بر جنسیت است. اینجا در ماننبرگ هیچ واحد ویژهای و هیچ گروه ضربتی وجود ندارد او در این زمینه تنهاست. تنها یک پلیس زن کمکی داوطلب از محله او را همراهی میکند. گروهبان لندرز همزمان در سه نقش کار میکند: مددکار اجتماعی، افسر پلیس و مشاور. او با قاطعیت میگوید: "کار من موفقیت آمیز بوده است". در حالی که خشونت علیه زنان در سایر نقط کشور افزایش چشمگیری داشته در ماننبرگ کاهش یافته است. با این وجود، حتی در آنجا نیز افسران پلیس کماکان با تهدید دائمی مرگ مواجه هستند.
لندرز ماشین گشت خود را در انتهای یک خیابان بن بست پارک میکند. یک میدان باز از اینجا شروع میشود و زبالههای پلاستیکی در همه جا وجود دارند. سپس چند قدمی راه میرود و با چکمه هایش سطل زباله را کنار میزند. او میگوید: "این جایی است که دیروز جسد یک زن را پیدا کردم". او میگوید جسد هنوز در مرحله کالبد شکافی قرار دارد، اما احتمالا علت مرگ اووردُز (مصرف بیش از اندازه مواد مخدر) بوده است. او میگوید: "بخشی از زندگی روزمره در اینجاست".
اکثر معتادان در آن منطقه ماده مخدر صنعتیای به نام "تیک" که به عنوان یک متامفتامین از نوع شیشه شناخته میشود را مصرف میکنند. لامپهای شکستهای که معتادان از آن برای مصرف این ماده مخدر صنعتی استفاده میکنند در آن ناحیه روی زمین به وفور دیده میشوند.
گروهبان لندرز به خانوادهای نزدیک میشود که در کنار صحنه جنایت قدم میزنند و میخواهد بداند چه چیزی دیده اند. اعضای خانواده جواب زیادی نمیدهند. پلیس زن با حوصله گوش میدهد و به خوبی میداند که حق با ساکنان است. بالاخره او نیز اینجا زندگی میکند. لندرز میگوید:"خشونت نه تنها در خیابانها بلکه در خانهها فراگیر است. دخترها میبینند که چگونه مادرشان کتک میخورند. بعدا شوهران شان نیز با آنان همین کار را تکرار میکنند. آنان فکر میکنند خشونت مردان علیه زنان امری طبیعی است".
سپس او دوباره سوار خودروی گشت زنی میشود. او هنگام رانندگی از طریق پیام صوتی به تماسها پاسخ میدهد. تقریبا تمام ساکنان ماننبرگ شماره تلفن او را دارند دست کم تقریبا هر زنی شماره او را دارد. در تعطیلات آخر هفته بسیاری از زنان نیز به خانه او میآیند جایی که او با استیک گریل شده از آنان پذیرایی میکند. زنانی که چند ساعتی دور از شوهران خشن خود وقت میگذرانند.
یکی از بازدیدکنندگان دائمی او "رجینا مارکوس" است زن ۴۴ سالهای که گزارش تجاوز دوست پسر سابق اش به خود را به پلیس ارائه داد. دوست پسر او یک تبهکار است و اکنون در زندان به سر میبرد. رجینا میگوید اعضای باندهای تبهکار او تهدید کرده اند و از وی میخواهند شکایت خود را پس بگیرد.
در مقابل رجینا مارکوس یک برگه از پرونده پلیس و شواهدی که ذکر شده بر روی بدن او دیده شده است: دندههای شکسته، زانوی متورم دچار خراش و کبودی روی باسن و سینه. در گزارش قید شده است: "بیمار احتمالا به دلیل حمله آسیب دیده است". مارکوس میگوید: "او در نهایت مرا به قتل میرساند. من تنها با کمکهای گروهبان لندرز زنده مانده ام".
با این وجود، لندرز میداند که هر شکایت جنایی میتواند به بدبختی عمیق تری نیز منجر شود، زیرا در آفریقای جنوبی اگر سابقه کیفری داشته باشید نمیتوانید شغلی پیدا کنید و همین موضوع باعث دور تسلسل باطل الکلی شدن و اعتیاد افراد به مواد مخدر میشود. لندرز میگوید: "من سعی میکنم اکثر پروندهها را بدون باز شدن پرونده پلیس حل کنم". تنها در موارد شدید ماند مورد مربوط به رجینا مارکوس او به شدت به قانون متوسل میشود. او در موارد دیگر رویکرد متفاوتی را امتحان میکند: هر دو شریک زندگی را به کلانتری دعوت میکند تا هر دو نفر با یکدیگر صحبت کنند. اگر این افراد پس از گفتگو به خشونت ادامه دهند بازداشت میشوند. لندرز میگوید:"این شیوهای کارآمد است. موارد گزارش شده از زمان شروع کارمان کاهش یافته اند. من یک مددکار اجتماعی با اسلحه هستم".
به دیدار "بانی کوری گاموو" دادستانی در آفریقای جنوبی میرویم که مسئول رسیدگی به پرونده زن کُشی و خشونت مبتنی بر جنسیت است. او برجستهترین پروندهها را به دادگاه برده است. وکلا از او میترسند و قضات به وی احترام میگذارند. بانی کوری گاموو اکنون ماموریت دیگری دارد و مسئول مناسب ساختن سیستم قضایی آفریقای جنوبی برای کمک به زنان در جنگ علیه خشونت و ایجاد سیستمی است که از بازماندگان محافظت میکند و مجرمان را به طور موثر مورد مجازات قرار میدهد.
اینجا در بیمارستان ویکتوریا او محور برنامه خود را به نمایش میگذارد: مراکز مراقبت. زنان و کودکان قربانی خشونت مبتنی بر جنسیت به آن مراکز مراجعه میکنند. روی مبلها حیوانات عروسکی وجود دارد اینجا شبیه دنیای خشن کیپ فلتس نیست. این دادستان میگوید: "ما از افرادی که به اینجا آمده اند میخواهیم تا جایی که ممکن است احساس راحتی کنند". با این وجود، در داخل قفسههای او تعداد زیادی از پروندههای مرتبط با شواهد تجاوز جنسی وجود دارند.
در گذشته، بازماندگان خشونت جنسی مجبور بودند یک مسیر طاقت فرسا را پشت سر بگذارند که آنان را از پزشک به روان درمانگر سپس به پلیس و پس از آن به دفتر دادستانی ارجاع میداد. با این وجود، اکنون در مراکز مراقبت تمام این موارد در یک مکان واحد جمع شده و ارائه میشوند. قربانیان خشونت جنسی در آن مراکز تحت معاینه پزشکی قرار میگیرند سپس شواهد جمع آوری شده و به آنان اجازه میدهند دوش بگیرند و به یک درمانگر معرفی میشوند.
پس از آن، آنان میتوانند به طور مستقیم شکایت کنند. از آنجایی که اکثریت قریب به اتفاق قربانیان از خانوادههای کم درآمد هستند غذا نیز برای شان فراهم میشود. میزان محکومیت مجرمان از زمان افتتاح اولین مراکز از ۶۰ به ۷۶ درصد افزایش یافته است و احکام حبس طولانی به طور فزایندهای صادر میشوند. این دادستان میگوید:"خشونت در کشور ما بسیار فراگیر شده است فرزندان ما یا به عنوان قربانی یا مجرم بزرگ میشوند". این چرخهای است که او میخواهد آن را متوقف سازد.
او میگوید: "همواره به دخترم میگویم مستقل باش و یاد بگیر چگونه با تهدیدات مقابله کنی. من بسیار خوش شانس بودم که والدینی داشتم که همواره بر لزوم ادامه تحصیل تاکید داشتند". او یکی از خرسهای عروسکی روی مبل را در زیر بازویش میگذارد و میگوید: "ما در این جنگ پیروز خواهیم شد".