فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت
به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم، که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت، نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خِوی کرده میروی به چمن
که آبِ روی تو، آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاهِ چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهانِ توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طُرِّه مفتول خود گره میزد
صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت
ز شرمِ آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دستِ صبا، خاک در دهان انداخت
من از ورع، مِی و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آبِ مِی لعل، خرقه میشویم
نصیبهٔ ازل از خود، نمیتوان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود؟
که بخششِ ازلش، در میمغان انداخت
جهان به کامِ من اکنون شود، که دور زمان
مرا به بندگیِ خواجهٔ جهان انداخت
شرح لغت: شوخ: دلیر و گستاخ/ مفتول: تافته و پیچان/ ورع: به فتح اول و دوم: پارسایی
تفسیر عرفانی:
هر آن چه حضرت دوست برای هر شخصی در نظر میگیرد، به واسطه محبتی است که از ازل به او داشته.
تعبیر غزل:
به زودی خبر خوشی به تو خواهد رسید. هرگز خود را جهت دنیا به سختی نینداز و با اطرافیان خود بیریا و خالص باش.