علی مغازهای در هممیهن نوشت: دست به قلم میشویم تا انتقاد کنیم از اوضاع موسیقی؛ مینویسیم و در انتها میبینیم مباحث به سمتوسوی نقد اجتماعی میل کرده است. میاندیشیم چگونه باید بنویسیم بیآنکه به اوضاع سیاسی-اجتماعی نیمنگاهی داشته باشیم. همه را کنار میگذاریم و از نو مینویسیم، اما در نهایت رضایت خودمان را هم جلب نمیکند چراکه اینبار خنثی شده یا سایه سانسور نویسنده بر نوشتار سبب آزار میشود.
باری؛ پرسش این است که امروز چه میتوان گفت و کرد که هم نگفتن و ننوشتن را چاره باشد و هم از اندک فرصتها برای بیان حقایقی بهره جسته باشد! از آنرو که ما هنرمندیم و وضعیت هنرمند امروز تابعی از شرایط است، شاید یکی از راههای کاستن از عوارض پاندمی افسردگی مزمن و آشکار این روزهایمان، نقد نهادهای صنفی یا به ظاهر صنفی موسیقی است که به حمدالله یا همچون «انجمن هنرمندان موسیقی ایران» در هپروتند و گویی در جهانی دیگر زیست دوگانه دارند یا همچون «خانه موسیقی ایران» در کبر و غرور و تعصب، خود را یک نهاد کنشگر و پیگیر حقوق هنرمندان دانسته، جلساتی برگزار میکنند و اطلاعیههای دعوت به مشارکت در جلسات را بهعنوان اسنادی از فعال بودن هیئتمدیره در پیگیری حقوق هنرمندان موسیقی قلمداد میکنند.
دریغ که این هر دو نهاد امروز دفاتر شخصی برخی دوستان هنرمند و غیرهنرمند هستند و هیچ آبی از هیچ عملشان گرم نمیشود، مگر برای امور و افراد خاص. دلیلم بر این مدعا حضور مستقیم و غیرمستقیم در تمام تلاشهای گروه گروه از هنرمندان منتقد در طول سالهاست که در هر دو نهاد عمری صرف کردند و کردیم و تنها حاصل آنهمه تلاش و امیدها، به هدر رفتن عمر و انرژی و انگیزه و شور و عشق به آینده خود و نهادهای رسمی موسیقی کشور بود.
این ادعا را میتوان با اسناد و دلایل و شواهد بسیار برای جامعه هنرمندان آشکار و اثبات کرد، اما اینجا قصدم این کار نیست که جایش هم اینجا نیست، بلکه هدفم از طرح این جملات بیان احساس همدلانه و معرفتشناسانه با هنرمندان جوانی است که در دو ماه گذشته با چشم امید به آینده، با صداقت و شورمندی، مسیر طی شده همکاران و پیشینیان را درپیش گرفتهاند و با سودای اصلاح وضعیت خانه موسیقی و فعالسازی آن نهاد در پیگیری امور هنری و صنفی و بهخصوص حمایت از هنرمندان موسیقی بازداشتشده، خود را درگیر جلسات دوشنبههای بیحاصل کرده، وقت و عمر عزیز خود را صرف آزمودن آزمودههای نسل ما میکنند.
ما به اشتباه بارها آزمودیم در این خانه بخت خویش و به شخصه امروز بر این باورم که باید برون کشید از این ورطه رخت خویش.
این خانه و آن انجمن، صرفا امروز با کارویژهای حسابشده، نهادهایی برای وقتکشی از هنرمندان هستند. اگر دومی (انجمن) به دفتری خانوادگی میماند، اولی (خانه) را میتوان با عنوان نهادی شبیه به شرکت موسیقی فلانی [..]و شرکا، بهعنوان خانه موسیقیکُشی ایران بازشناسی یا نامگذاری کرد که نهتنها پاسخ منتقدان را نداده و نمیدهند؛ که هرگز هم بنای چنین کاری را نداشته است؛ ولی به نظر میرسد امروز نقش خنثیسازی انرژیهای جوانان موسیقی در میل به اعتراض و کنش اجتماعی را هم بر عهده گرفته است. انجمن را میتوان به انجمن شاعران مرده تشبیه کرد که در چنبره خانوادگی اسیر است و در اسارت و حقارت خود جاخوش کرده است. باید از آنان پرسید، در جهان شما ساعت چند است؟
در خانه اما، یکی با زبان یا رتوریکِ فیلسوفانه، دیگری با لحن دلسوزانه، آنیکی از موضع پدرانه و با نصیحت، آندیگری با طنین سازمانی و شاید برخی هم به پشتوانه مناسبات خاصه، هر کدام نقش خود را در به انفعال کشاندن میل هنرمندان جوانتر موسیقی ایرانی در راه مطالبهگری، کنشگری و ایبسا انقلابیگری، به خوبی ایفا میکنند و دریغ که این همه را با دستکاری یا قلبِ کارکرد و نقش ویژهشان در تحقق سکوت و سرکوب، بهعنوان فعالیت و تلاش و پیجوییِ خود در مسیر احقاق حقوق همواره زیرپا مانده هنرمندِ موسیقی کشورمان، به خورد جامعه میدهند تا آنجا که گاه حتا آزاد شدن هنرمند موسیقی در بند را حاصل تلاش خویش قلمداد میکنند؛ درحالیکه تمامی بازداشتها بالذات و بالعرض موقتیست و خواهناخواه چند روز بعد، همه لاجرم از بند آزاد میشوند تا در دادگاه محکوم شوند یا نشوند. مگر آنکه خانه برای آزاد کردنشان وثیقه گذاشته باشد!
باید و به ناچار میباید، یک روز بر این تز یا دکترین وقتکشی که جز موسیقیکُشی و نابود کردن و بیهودهسازیِ عمر و امید و شور هنرمند و زاری و خواریِ هنر موسیقی، هیچ نتیجه و حاصلی نداشته، پایان بخشید. اما اگر کسی میتواند خلاف چنین نظری را با ارائه دلایل و مدارک اثبات کند، بنده و بس بسیار دوستان و هنرمندانِ منتقد حاضریم در یک جلسه رسمی، با حضور فعال طرفین و رسانهها، بشنویم و در صورت اثبات ادله، حتا حاضریم فروتنانه از آنان دفاع هم به عمل آوریم.