فرارو- جسیکا متیوز؛ رئیس پیشین بنیاد کارنگی برای صلح بین المللی. او کارشناس امور بین الملل با تمرکز بر موضوعاتی، چون تغییرات آب و هوایی، انرژی، دفاع و امنیت و تسلیحات هستهای و منازعات است. متیوز از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۵ میلادی ریاست اندیشکده بنیاد کارنگی برای صلح بین المللی را برعهده داشت. او عضو کمیته راهبری گروه بیلدربرگ است.
به گزارش فرارو به نقل از فارین افرز؛ با توجه به ولادیمیر پوتین، شی جین پینگ، نارندرا مودی، و بنیامین نتانیاهو که هر یک با شیوههای مختلف باعث عقبگرد کشورهای شان شده اند در وهله نخست این گونه به نظر میرسد که جهان معاصر نمونههایی از رهبری سیاسی استادانه و بلند مدت را ارائه نمیدهد.
این در حالیست که به دلیل پرداختن به این موضوع کتاب تازه "هنری کیسینجر" تحت عنوان "رهبری: شش مطالعه در استراتژی جهانی" به موقع و به طور بالقوه ارزشمند به نظر میرسد.
کیسینجر در این کتاب قصد دارد توانایی رهبران بزرگ را نه تنها در مواجهه موفق با شرایطی که با آن مواجه بوده اند نشان دهد بلکه توانایی آنان در تغییر محیط پیرامونی شان را نیز به نمایش بگذارد.
رهبرانی که کیسینجر برای بررسی انتخاب کرده بخش وسیعی از تاریخ نیمه دوم قرن بیستم را پوشش میدهند. او "کنراد آدناور" اولین صدراعظم جمهوری فدرال آلمان را مردی متواضع نشان میدهد که بار اخلاقی شکست هیتلر را به دوش میکشد. او آدناور را به قدری قوی میداند که توانست به کشور تقسیم شده اش "شجاعت شروع دوباره" این بار با دموکراسیای استوار را بخشد. او در کتاب اش مینویسد آدناور به اندازه کافی عاقل بود که نیاز به یک اروپای فدرال را درک کند. او با علاقه به "شارل دوگل" و "لی کوان یو" معماران فرانسه پس از جنگ و سنگاپور مدرن میپردازد.
فصل مربوط به "ریچارد نیکسون" رئیس جمهور اسبق ایالات متحده و تا حدی "انور سادات" رئیس جمهور اسبق مصر عمدتا به بازگویی آن چه که کیسینجر پیشتر بارها در در مورد خروج ایالات متحده از ویتنام، گشایش روابط با چین و نوع مواجهه با این موارد نوشته اختصاص یافته است. کیسینجر از جنگ ۱۹۷۳ مصر با اسرائیل و پیامدهای دیپلماتیک آن منازعه از جمله پیمان کمپ دیوید میگوید. او آن پیمان را بخشی از تلاش گستردهتر (و در نهایت شکست خورده) سادات برای ایجاد "نظم جدید در خاورمیانه" میخواند. کیسینجر در بخش پایانی کتاب خود به "مارگارت تاچر" نخست وزیر اسبق بریتانیا میپردازد فردی که از دید کیسینجر به دلیل نجات بریتانیا از مارپیچ انحطاط قابل ستایش است.
کیسینجر در کتاب خود مینویسد شش رهبری که برای بررسی انتخاب کرده "معماران نظم بین المللی" دوران پس از جنگ بوده اند.
امریکاییها احتمالا شارل دوگل را به عنوان متحد متکبر خود در جنگ جهانی دوم قلمداد میکنند. با این وجود، کیسینجر در توصیف دوگل مردی کاملا متفاوت را به ما نشان میدهد که دارای بینش نظامی بزرگ و مواهب سیاسی فوق العادهای بوده است. در ژوئن ۱۹۴۰ میلادی دوگل جوانترین ژنرال فرانسه بود. او پس از نزدیک شدن نیروهای آلمانی به پاریس به لندن پرواز کرد و تنها از طریق یونیفورم نظامی و صدایش خود را به عنوان رهبر مقاومت فرانسه معرفی کرد.
او "وینستون چرچیل" نخست وزیر بریتانیا را متقاعد کرد که وی را به عنوان "رهبر فرانسویان آزاد" برسمیت بشناسد و به نیروهای دوگل این اختیار را بدهد که به عنوان واحدهای خودمختار عمل کنند. کیسینجر میگوید آن چه در مورد دوگل دیده میشود به عمل در آوردن این جمله است:"سیاست هنر ممکن نبود بلکه هنر اراده بود".
اصطکاک روابط دوگل با متحدان دوران جنگ اش ناشی از اهداف متفاوتی بود: ایالات متحده و بریتانیا به دنبال شکست آلمان بودند در حالی که دوگل روی از بین بردن دولت ویشی و "بازگرداندن ایمان فرانسه به خود" متمرکز شده بود. در اواخر سال ۱۹۴۴ میلادی در حالی که جنگ هنوز پیروز نشده بود دوگل به این نتیجه رسید که فرانسه باید به عنوان یک بازیگر مستقل وارد دیپلماسی بین المللی شود و متعهد شد با "ژوزف استالین" رهبر وقت شوروی ملاقات کند. همان طور که کیسینجر نقل میکند دوگل که نمیتوانست به طور مستقیم با هواپیمای فرانسوی به طور ایمن به مسکو برسد مسیری را طی کرد که "از طریق قاهره و تهران به باکو در دریای خزر و به دنبال آن یک سفر پنج روزه با قطار ویژه" به روسیه میرسید و موفق شد اولین رهبر متفقین باشد که در مورد حل و فصل مسائل مرتبط با دوره پس از جنگ با رهبر شوروی گفتگو کند.
کیسینجر مانورهای پیچیدهای را دنبال میکند که دوگل از طریق آن به قدرت بازگشت و ریاست جمهوری قدرتمند جمهوری پنجم را تاسیس کرد. کیسینجر خاطرنشان میسازد که بیش از نیم قرن پس از مرگ دوگل سیاست خارجی فرانسه هنوز میتواند گولیستی نامیده شود. او در طول تاریخ به عنوان یک شخصیت منزوی قدم میزند: گوشه گیر، عمیق، شجاع، منضبط، الهام بخش و کاملا متعهد به ارزشها و دیدگاه خود.
کیسینجر به طور مشابه "لی کوان یو" بنیانگذار سنگاپور مدرن را نیز مورد تحسین قرار میدهد. همانند دوگل، لی نیز یک خواسته داشت: یک کشور موفق و باثبات.
لی کوان یو در مدت سه دهه زمامداری اش یک جزیره کوچک و فقیر خانه جمعیت متلاشی شده چینی، هندی و مالایی بدون تاریخ، زبان یا فرهنگ مشترک را به یک کشور منسجم با بالاترین درآمد سرانه در آسیا تبدیل کرد. او موفق شد تا حدی این کار را از طریق سرکوب سریع مخالفان سیاسی و سپس زمامداریای بدون چالش انجام دهد. او در سیاستگذاری اقتصادی و اجتماعی خود و هم چنین در ایجاد روحیه ملی "موفقیت مشترک" نوآوری خارق العادهای داشت و چهار زبان رسمی - مالایی، ماندارین، تامیل و انگلیسی را برسمیت شناخت.
او با فساد مبارزه کرد، آلودگی را کاهش داد، درخت کاشت و گزارشی هفتگی در مورد تمیزی سرویسهای بهداشتی در فرودگاههای سنگاپور را دریافت میکرد جایی که ممکن است اولین تصورات سرمایه گذاران خارجی از یک کشور شکل گیرد. کیسینجر میگوید لی تواناترین نیروهای مسلح را در آسیای جنوب شرقی ایجاد کرد.
کیسینجر با احتیاط به این نتیجه میرسد که که رشد اقتصادی ممکن است برای حفظ انسجام اجتماعی سنگاپور کافی نباشد. سیاست خارجی لی نیز ماهرانه بود. او کشورهای همسایه یعنی مالزی و اندونزی را کنار گذاشت و در مواجهه با تهدید قدرتهای بزرگ از سنگاپور به عنوان "موش" در میان "فیل ها" یاد کرد و سپس به مطالعه دقیق عادات فیلها پرداخت. در نهایت او به مشاور محترم پکن و واشنگتن تبدیل شد.
او به ایالات متحده توصیه کرد که "از ابتدا با چین به عنوان یک دشمن رفتار نکند" تا مبادا پکن را به "توسعه یک استراتژی متقابل برای نابودی نفوذ ایالات متحده در آسیا - اقیانوسیه" سوق دهد.
او هم چنین به حاکمان چین هشدار داد که بسیار حیاتی است که چینیهای جوان "از اشتباهاتی که چین در نتیجه غرور و افراط در ایدئولوژی گرایی مرتکب شده بود آگاه شوند" و یاد بگیرند که "با فروتنی و مسئولیت پذیری با آینده روبرو شوند". "لی" پیش از بسیاری از افراد دیگر معضلاتی را که رشد چین به ویژه برای واشنگتن ایجاد میکرد درک کرده بود و از رهبران دو سوی اقیانوس آرام خواست تا از تبدیل این رقابت اجتناب ناپذیر به جنگ جلوگیری کنند.
کیسینجر در فصلی از کتاب درباره نیکسون رویکرد دفاع از او را اتخاذ کرده است. آن چه در کتاب اخیر او تازه به نظر میرسد بحث طولانی در مورد بحران ۱۹۷۱ میلادی در مناطقی است که در آن زمان بخشهای جدا شده شرق و غرب پاکستان بودند. در آن سال نیروهای مسلح غرب پاکستان تحت حمایت ایالات متحده حدود ۳۰۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰۰ نفر را در شرق پاکستان را قتل عام کردند و حدود ده میلیون پناهنده را به هند راندند. بحران زمانی به وجود آمد که رای دهندگان در شرق پاکستان رهبری را انتخاب کردند که خواستار خودمختاری منطقه از پاکستان بود.
ژنرال "یحیی خان" دیکتاتور نظامی وقت آن کشور به ارتش پاکستان دستور داد تا دولت منطقهای تازه منتخب را سرکوب کنند. ایالات متحده به طور علنی یا خصوصی با این اقدام مخالفتی نکرد و نیکسون و کیسینجر به ارائه مخفیانه تسلیحات به پاکستان از جمله جتهای جنگنده اف -۱۰۴ و مهمات و قطعات یدکی آن ادامه دادند. این در حالیست که حقوقدانان وزارت خارجه امریکا، پنتاگون و کارکنان کاخ سفید درباره غیر قانونی بودن این تصمیم هشدار دادند.
سرانجام، "ایندیرا گاندی" نخست وزیر هند تصمیم گرفت که تنها راه برای جلوگیری از سیل پناهجویان پایان دادن به کشتار است. هند به شرق پاکستان حمله کرد و ارتش پاکستان را در هم شکست اقدامی که در نهایت منجر به تاسیس بنگلادش مستقل شد. با این وجود، هند علیرغم موضع عدم تعهد خود در آن زمان به تازگی یک پیمان دوستی و کمک نظامی با اتحاد جماهیر شوروی منعقد کرده بود.
کیسینجر مدعی است که این پیمان مناقشه را "از یک چالش منطقهای و بشردوستانه به یک بحران با ابعاد استراتژیک جهانی تبدیل کرد". در واقع، نیکسون در طول تهاجم کشتیهایی را از ناوگان هفتم ایالات متحده به خلیج بنگال فرستاد و از چین خواست تا هند را با انتقال نیروها به مرز مشترک دو کشور تهدید کند.
کیسینجر مینویسد پاکستان "از پیش به شدت مسلح بود" و مخالفت ایالات متحده با این واقعیت نتیجهای جز "کاهش اهرم نفوذ آمریکا" را به همراه نمیداشت.
در این میان، احساسات شرورانه و ضد هندی نیز در کار بوده است. کیسینجر میگوید نیکسون در گفتگوهایش با او گفته بود آن چه هند واقعا به آن نیاز دارد یک "قحطی گسترده" است و او نمیتواند درک کند که "چرا در آن کشور لعنتی (هند) کسی تولید مثل میکند". آن دو در گفتگوهای خود از ایندیرا گاندی به عنوان "عوضی پیر" یا "جادوگر" یاد کرده بودند. کیسینجر در بخش دیگری از کتاب مینویسد که ایالات متحده نمیتوانست اجازه دهد تبانی هند و شوروی باعث تجاوز آن دو کشور به یکی از دوستان و متحدان امریکا شود.
کیسینجر در فصل پایانی کتاب خود اشاره میکند که سوژههای مورد مطالعه او در دورانی طلایی زندگی میکردند در زمانی که نظام اشرافی نسل پیشین رهبرانی را به وجود آورده بود که در حال ادغام با شایسته سالاری جدید و طبقه متوسط بودند. رهبری شایسته سالار که پس از جنگ جهانی اول به وجود آمد هوش، آموزش و تلاش را مسیر موفقیت قرار داد. با این وجود، به نظر کیسینجر اکنون شایسته سالاری در حال تزلزل است.
ادعای کیسینجر مبنی بر اینکه "دانشگاههای اندکی آموزش دولتی را ارائه میدهند" گسترش قابل توجه مدارس سیاستگذاری عمومی در دهههای اخیر را که دقیقا به ارائه آن اختصاص داده شدهاند نادیده میگیرد.
علاوه بر این، او ابراز تاسف میکند که نخبگان امروزی "کمتر از تعهدات صحبت میکنند تا از ابراز وجود یا پیشرفت خود". به نظر میرسد این فرض مبتنی بر این ایده است که تعهد اجتماعی تنها در خدمات دولتی قابل بیان است. کیسینجر در این نگاه فعالیت سازمانهای غیر دولتی و موسسات خیریه را نادیده میگیرد.
و هم چنین به "حاکمان چین" هشدار داد که بسیار حیاتی است که چینیهای جوان "از اشتباهاتی که چین در نتیجه غرور و افراط در ایدئولوژی گرایی مرتکب شده بود آگاه شوند" و یاد بگیرند که "با فروتنی و مسئولیت پذیری با آینده روبرو شوند". "لی" پیش از بسیاری از افراد دیگر معضلاتی را که رشد چین به ویژه برای واشنگتن ایجاد میکرد درک کرده بود و از رهبران دو سوی اقیانوس آرام خواست تا از تبدیل این رقابت اجتناب ناپذیر به جنگ جلوگیری کنند.
لی کوان یو در مدت سه دهه زمامداری اش یک جزیره کوچک و فقیر خانه جمعیت متلاشی شده چینی، هندی و مالایی بدون تاریخ، زبان یا فرهنگ مشترک را به یک کشور منسجم با بالاترین درآمد سرانه در آسیا تبدیل کرد.
او با فساد مبارزه کرد، آلودگی را کاهش داد، درخت کاشت و گزارشی هفتگی در مورد تمیزی سرویسهای بهداشتی در فرودگاههای سنگاپور را دریافت میکرد جایی که ممکن است اولین تصورات سرمایه گذاران خارجی از یک کشور شکل گیرد. کیسینجر میگوید لی تواناترین نیروهای مسلح را در آسیای جنوب شرقی ایجاد کرد.