ابراهیم فیاض عضو هیأت علمی دانشگاه تهران گفت: حاج قاسم دقیقاً محصول انقلاب بود. یعنی یک فردی است که جوانیاش با انقلاب است. انقلاب خیلی هم سریع است و حکومت شاه یک سال نشده فرو میپاشد و انقلاب به پیروزی میرسد. اتفاقاً اینکه اینقدر به سرعت فروپاشی رخ داد، نشان میداد که حکومت شاه چقدر بیریشه است و یک غربگرایی صرف و یک فرمالیسم حکومتی است و از آن طرف انقلاب اسلامی چقدر ریشه در تاریخ ایران دارد.
در ادامه مشروح گفتوگوی تسنیم با ابراهیم فیاض را خواهید خواند.
اگر موافق باشید اول این درخصوص صحبت کنیم که خود پدیده حاج قاسم چه بود؟
من میخواهم این موضوع را هگلی بحث کنم، چون هگل، درخصوص کسانی که باعث تحول تاریخ شدهاند بحثهای مهمی دارد. روحاللهها که روح خدا هستند در تاریخ ظهور میکنند و آن را تغییر میدهند. هگل این را از حضرت مسیح میگیرد و بعد با آن ناپلئون را بحث میکند و نهایتاً هم نتیجه آن در فلسفه مسیحی میشود هیتلر که جهان را تغییر میدهد. این میشود چارچوب کلی بحث. حالا به این مساله کاری ندارم که چرا هگل از مسیح به ناپلئون و تمدنسازی میرسد و بعد هم نتیجه آن در آلمان هم میشود هیتلر، اما در واقع هگل میخواست یک ناپلئون آلمانی خلق کند.
اگر بخواهم شیعی بحث کنم این ایده میشود امامی که فقط امام است و اُمّت نیست. اما نکتهی اساسی که ما در مبانی خودمان داریم این است که حضرت ابراهیم (ع) هم امام است هم اُمّت. ایشان بزرگترین بنیانگذار حکمت در تاریخ است و در فلسفه غربی هم بسیار تاثیرگذار بوده است؛ یعنی حکمت ابراهیمی هم به صورت یهودیاش و هم به صورت مسیحیاش، در اروپا تاثیرگذار بوده است و الان هم به تازگی صورت اسلامیاش و شیعیاش در ایران بروز و ظهور دارد.
میدانید که شیعه و سنی هم در این موضوع با هم متفاوت هستند. در اندیشه اهل سنت هم دوباره بحث در قالب «امامِ بدون اُمّت» قرار میگیرد. اما همانطور که گفتم نکته اساسیای که ما در حکمت خودمان داریم و از دیکتاتوریای که پوپر در «جامعه باز و دشمنانش» میگوید جلوگیری میکند و نمیگذارد این نوع تفکر به توتالیتاریسم و دیکتاتوری برسد همین نکته است که در سنت و معارف ما «امام هم امام است و هم اُمّت».
در واقع اگر پوپر با افلاطون درگیر میشود به این علت است که «فیلسوف-پادشاه»ی که افلاطون میگوید خودش اُمّت نیست، اما در حکمت شیعی، امام و اُمّت یکی است و حضرت ابراهیم (ع) مصداق آن است؛ بنابراین علت اینکه بحث «امام و اُمّت» ما به دیکتاتوری نمیرسد این است که امامی که ما داریم اُمّت هم هست و این در آیه ۱۲۰ سوره نحل آمده است که «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِین».
جالب اینجاست که در قرآن، «اُمّت»، «سنت» و «زمان» هم هست. قرآن چهار معنا برای «اُمّت» به کار میبرد که واقعاً عجیب است. یعنی اُمّت هم به صورت اُمّت است که ما آن را «ملّتِ امام» تعریف میکنیم، یعنی کسانی که تابع امام و ولایت او هستند و این میشود اُمّت. اما همین «اُمّت» دوباره میشود «زمان». امام چگونه تبدیل به تاریخ میشود؟ چگونه تبدیل به زمان میشود؟
اینها را دارم میگویم که به حاج قاسم برسم که چرا حاج قاسم اینطوری شد. پس اُمّت، زمان هم هست، سنّت هم هست، اُمّت -به معنی اینکه گروهی تابع ولایت امام هستند- هم هست و امام هم خودش میشود اُمّت. هگل خودش را کشته است که چگونه تاریخ را درست کند! اما با این مبانی، مکانیزم تحولی تاریخ و بحثهای اجتماعی آن را به خوبی میشود توضیح داد. نمیدانم اگر هگل اینها را میدانست چه کار میکرد!
خلاصه آیههایی که ما در قرآن دربارهی حکمت ابراهیمی داریم تا به حال هیچ موردی از آن استخراج نشده است. نه در [مباحث]علامه طباطبایی دیدهام، نه در [مباحث]آقایان جوادی آملی و مصباح یزدی و... هیچکدام روی این موضوع کار نکردهاند. شما اگر نگاه کنید تنها دربارهی امام یک مباحث ابتدایی بحث شده است و همهاش شده همین ولایت و بعد سوالاتی مثل اینکه امام با ولایت است یا امام با عدالت! اینها معضلات بزرگ ما است که وارد بحثهای آن نمیشویم.
درخصوص این چهار معنا توضیحی بفرمایید که به هر کدام از چه منظری میتوان پرداخت؟
اینجا اُمّت میشود اصل؛ همین دین حنیف که در این آیه به آن اشاره شده است. امام هم داخل اُمّت است. مثلاً اگر امر به معروف و نهی از منکری هم هست، خود اُمّت باید این کار را انجام دهد و امام هم از این جهت که اُمّت است، امر به معروف و نهی از منکر میکند. این ساختاری است که اگر بخواهم وارد آن شوم دنیایی بحث درخصوص آن وجود دارد و کار ما الان این نیست و انشاالله در گفتوگویی در خصوص حکمت و حکمرانی به آن باز خواهیم گشت؛ بنابراین اُمّت از دیدگاه ما هم «سنت» است، هم «زمان» است، هم «امام» است و هم خود امام، اُمّت است. در اندیشه اسلامی این ساختار امام و اُمّت تبدیل به «ناس» میشود.
یعنی در شکل تغییریافته و تحققیافته که میتوان در بعد اجتماعی روی آن بحث کرد، این اُمّت تبدیل به ناس میشود. تمام اندیشه اسلامی ما بر اساس «ناس» بنا میشود نه بر اساس «انسان». حتی در خصوص عدالت هم داریم که «لیقوم الناس بالقسط». متاسفانه این یک انحراف بزرگ تاریخی است که از ابن عربی رخ داده است و تا امروز هم ادامه پیدا کرده است که مفهوم اصلی مباحث به جای اینکه «ناس» باشد «انسان» شده است و این تغییر مفاهیم تبعات عمیق و بسیار گستردهای هم دارد.
با این ساختار، حالا وارد این بحث میشویم که چرا حاج قاسم اینطور شد؟ چرا حاج قاسم در یک بحث تاریخی هم فراموش نمیشود؟ اگر او یک سردار نظامی صرف بود، باید قاعدتاً بعد از شهادتش با چهار تا مراسم تمام میشد. اما چرا بحث مکتب حاج قاسم مطرح شد؟
مگر حاج قاسم یک متفکر خاصی بود که درخصوص او مکتب سخن بگوییم؟ آن هم چه کسی این را مطرح میکند؟ رهبری مملکت؛ یک آیتالله. مثلاً ما الان میگوییم مکتب امام خمینی (ره). بله، آیتالله العظمی امام خمینی (ره) رهبر انقلاب، ایشان شده است یک مکتب. اما حاج قاسم چرا مکتب شد؟! حاج قاسم هم درون مکتب امام خمینی (ره) است که خود رهبری هم به آن اشاره کردند. او بسط یافته اندیشه امام (ره) در زمان و مکان جدید و در یک اِشِل بینالمللی است و در چنین ساختاری باید او را دید.
نکتهای که هگل در خصوص آن توجه دارد هم این است که ناپلئون یک متفکر حماسهای است. یعنی ناپلئون به اندیشه جامعه فرانسه که یک انقلاب کرده است ساختار جهانی میدهد و به همین دلیل مورد توجه فیلسوف آلمانی واقع شده است.
یعنی درواقع ناپلئون اندیشه و جغرافیای سیاسی انقلاب فرانسه را بسط بینالمللی میدهد.
بسط میدهد در کل اروپا، آسیا، لبنان، سوریه و بعد هم شمال آفریقا و مصر. یعنی ناپلئون نیروی محرکه ناپلئون انقلاب فرانسه را میگیرد و آن را تا سوریه، شمال افریقا و خاورمیانه. البته حاج قاسم ضد کشت و کشتار، ضد دیکتاتوری است و کاملاً رویکرد مدنیت اسلامی را دنبال میکند که در ادامه به آن خواهم پرداخت، اما در کلیت بحث ساختار این است. پر اهمیتترین نکتهای که باعث میشود ناپلئون در تاریخ بماند هم همین بسط ایده انقلاب فرانسه در جغرافیایی غیر از خود این کشور است.
در بعد داخلی هم کسی که بنیانگذار سکولاریسم است، ناپلئون است. او تمام دانشگاهها و بیمارستانهای کلیسا را به نفع دولت مصادره میکند. سوربون که یک دانشگاه کلیسایی است را ناپلئون به نفع دولت مصادره و آن را تبدیل به یک دانشگاه دولتی میکند که تا به امروز هم دولتی است.
ناپلئون به جای کلیسا و دین مسیحیت، سوسیالیسم -یعنی یک مکتب ایدئولوژیک الحادی بعد از انقلاب فرانسه- را جایگزین میکند؛ بنابراین مکتب ناپلئون که هگل آن را دنبال میکند، همین است. بعداً هم هیتلر در واقع میخواهد ادای ناپلئون را دربیاورد. او بعد از اینکه پاریس را میگیرد، سر قبر ناپلئون به تامل مینشیند تا شخصیت او را بفهمد و یک ناپلئون آلمانی باشد. ولی عرض کردم از آنجایی که ما در چارچوبی که داریم، «امام» هم «امام» است و هم «اُمّت» دیگر شبیه قضیه ناپلئون و هیتلر و پیشوا نمیشود.
در واقع شما میخواهید بگویید که نقشی که حاج قاسم به عنوان یک فیگور در انقلاب اسلامی انجام میدهد شبیه همان کاری است که ناپلئون برای انقلاب فرانسه انجام داد؟
حاج قاسم دقیقاً محصول انقلاب بود. یعنی یک فردی است که جوانیاش با انقلاب است. انقلاب خیلی هم سریع است و حکومت شاه یک سال نشده فرو میپاشد و انقلاب به پیروزی میرسد. اتفاقاً اینکه اینقدر به سرعت فروپاشی رخ داد، نشان میداد که حکومت شاه چقدر بیریشه است و یک غربگرایی صرف و یک فرمالیسم حکومتی است و از آن طرف انقلاب اسلامی چقدر ریشه در تاریخ ایران دارد.
یعنی زمانی که در ابتدای قرن بیستم در ۱۹۰۶ در ایران انقلاب مشروطه میشود، این یک انقلاب غربگرایی است که البته از عدالتگرایی بومی آخوندی شروع میشود و در آخر به انحراف کشیده میشود و در پایان به یک انقلاب مشروطه انگلیسی تبدیل میشود که کاملاً میخواهد مدل مشروطه انگلیسی را بردارد و در ایران اجرا کند و بعد از آن هم کشت و کشتارهایی که در ایران رخ میدهد و بعد هم این انقلاب شکست میخورد. حاصل آن میشود دیکتاتوریای که دست آخر هم معلوم نیست که نفت ما را کجا میبرند. یعنی قصه تا آنجا پیش میرود.
وقتی به اینجا میرسد در دوره پیش از انقلاب اسلامی سعی میکنیم در برابر آن انقلابِ غربگرایِ مشروطه، انقلابی ملی کنیم که حاصل آن میشود نهضت نفت که آن هم شکست میخورد و تبدیل میشود به یک دیکتاتوری شاهنشاهی. انقلاب ملیگرای نفت میشود ۱۹۵۰ یعنی نیمه قرن بیستم. اما در آخر قرن بیستم یعنی ۱۹۷۹ انقلابی رخ میدهد که کاملاً به یک هویت اسلامی برمیگردد. بعد از غربگرایی مشروطه و ملیگرایی نفت، وارد یک انقلاب مذهبی اسلامی میشویم که ریشه در تاریخ ایران دارد. یعنی بعد از ۳۰۰-۴۰۰ سال از صفویه، اولین بار حکومتی برای نوعی امپراطوری اسلامی و شیعی صورت میگیرد.
ولی باز هم مواجهه با همان جریانها وجود دارد؛ جریان مشروطه و ملیگرایی نفتی. بلافاصله بعد از انقلاب میبینید که «ملیگرایی مصدقی» در ریاست جمهوری بنی صدر مطرح میشود. بعد از آن هم که میرسیم به دوم خرداد که میخواهند مشروطه را برگردانند.
خیلی جالب است، شما به این سیر قهقرایی نگاه کنید. بعد از انقلاب، بنیصدر میآید و میگوید ملیگرایی مصدقی و بعد از یک مدت که میگذرد و جلوتر میآییم میرسیم به نوسازی هاشمی رفسنجانی و سپس «نوسازی مشروطهای» دوم خرداد و بازگشت به مشروطه. اینجا اتفاقاً یک فقیه روشنضمیری مانند مرحوم آقای مهدویکنی، همان ابتدا که دوم خرداد میخواهد شروع شود، میگوید «اگر بمیرم، نمیگذارم مشروطه دوباره تکرار شود».
اگر یک جمله از آقای مهدویکنی در تاریخ مانده باشد، همین است. با اینکه آقای مهدویکنی کسی بود که با همه روشنفکران ارتباط داشت. سروش در دانشکده ایشان قبض و بسط تئوریک شریعت را درس داده است. سید محمد خاتمی که رییس جمهور دوره اصلاحات است، رئیس دانشکده فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق (ع) بوده و تا سه سال در آنجا بوده است که بعد از آن حداد عادل جایش را میگیرد. این موارد در نوع خود جالب است.
آقای مهدویکنی فردی بوده است که با ملیگراها هم در ارتباط بوده است. با مجاهدین خلق هم در ارتباط بوده است؛ با احمد رضایی، خانواده مشهور مجاهدین خلق [ارتباط داشت]. آخرین کسی که میآید ملاقات آقای مهدویکنی، احمد رضایی مشهور است که بعد هم خود ساواک آن را ترور میکند. آقای مهدویکنی میگوید شب آمد در مسجد جلیلی پیش من، کلتش را هم وسط یک روزنامه پوشانده بود، به من گفت اینها من را پیدا کردهاند و من را میکشند. آن وقت این آقای مهدویکنی میگوید که من نمیگذارم مشروطه دوباره تکرار شود. معلوم بود که دوم خرداد یعنی تکرار مشروطه.
حاج قاسم را باید در این سیر تعریف کرد. او یک سردار نظامی صرف نبود، کسی بود که در ذهنش چارچوب داشت و چارچوب انقلاب را هدایت میکرد. آن مُصدقیگرایی بنیصدر که باعث انحطاط بود در اول جنگ است و این مشروطهگرایی دوم خرداد هم بعد از جنگ است.
جنگ با پیروزی تمام شده است و نتوانستهاند ما را تسلیم کنند، سرزمینها را همه را به دست آوردهایم و بر دشمن پیروز شدیم. حالا بعد از آن قصه یک نوع غربگرایی وحشتناک آمریکایی مدل هاشمی رفسنجانی رخ میدهد که نتیجهاش مشروطهگرایی دوم خرداد شد که در آن میخواهند انقلاب اسلامی ایران را به مشروطه برگردانند.
نتیجه آن را هم میبینید که چه شد و دوباره انحطاط اتفاق افتاد. نتیجه آن انحطاط هم این مذاکرات اتمی بود که تا به امروز ببینید به چه فاجعهای آفریده است. روز به روز به دشمن امتیاز دادیم و هیچ چیزی هم به دست نیاوردیم. علتش همین غربگرایی است. تمام سرمایه اجتماعی انقلاب توسط هاشمی رفسنجانی و خاتمی و بعد از آن احمدینژاد غربگرا و بعد از آن هم روحانی از بین رفت. الان این مشکلی که به وجود آمده است، این شورشها و جنبشها، به خاطر فقر سرمایه اجتماعی ما است که در اثر غربگرایی به وجود آمد.
اینها آن را به وجود آوردند و اتفاقاً شهادت حاج قاسم هم دقیقاً نتیجه این غربگرایی بود. یعنی غربگرایی دولت روحانی که عشق و عاشقی شدید با امریکاییها دارد نتیجهاش این میشود که رئیسجمهور همین کشور میآید و فرمان علنی شهادت حاج قاسم را میدهد و خود رئیسجمهور آمریکا متکفل ترور میشود.
حالا در این فضا باید دید حاج قاسم که بود؟ او کسی بود که همان تئوری انقلاب -که مکتب امام خمینی (ره) بود- را در تمام این سیر غربگرایی جلو آورد و آن را تبدیل به «ساختار» کرد؛ آن هم یک ساختار پیشرونده. بعد از آن همه پسروندگی غربگرایی و آن ارتجاع غربگرایی که در هاشمی رفسنجانی و خاتمی و بعد احمدینژاد و روحانی بود، او این ساختار پیشبرنده را معماری کرد.
جالب است که حاج قاسم در کرمان و سیستان و بلوچستان دقیقاً تز انقلاب را دنبال میکند و نوسازیهایی که آنجا انجام میدهد را با ایدئولوژی انقلاب پیش میبرد. او همه آن طاغیها و یاغیهایی که آنجا هستند را به افراد کشاورز تبدیل میکند. اینها خیلی معنادار است. یعنی آنهایی که قاچاقچی و تروریست و گروگانگیر بودند را در قالب یک ساختار اقتصادی، تبدیل به افراد کشاورز کرد.
یعنی مدنیت ایجاد کرد.
مدنیتی بر اساس انقلاب اسلامی.
یعنی خود حاج قاسم اولاً یک سوژه انقلابی بود، بعد حامل ایده انقلاب شد و آن ایده را در جغرافیا بسط داد و از دل همین ایده، ساختار ساخت و تئوری درآورد.
دقیقاً؛ و توانست موفق هم شود. یعنی وقتی همان موقع رهبری به ایشان میگوید «شهید زنده» دیگر باید بدانید یعنی چه. جالب اینجاست که بسیاری از ساختارهای تحجر در خود کرمان او را اذیت کردند. من یادم هست روزی که حاج قاسم به سپاه قدس آمد پشت سر او میگفتند الحمدلله که این نیروی ضدولایت فقیه رفت و از دستش خلاص شدیم! حاج قاسم گرفتار تحجری بود که او را میکوبید.
نمیدانم اگر حاج قاسم الان زنده بود هم چه میشد. اگر حاج قاسم زنده بود با آن سخنرانی اردیبهشتماه ۹۷ در مراسم شهدای گیلان -که من فقط ۸ بار آن سخنرانی را گوش کردم، چون مانیفست حاج قاسم آنجا است- [به کجا میرسید]. نمیدانم اگر قرار بود آن بحثها را ادامه دهد چقدر دچار فشار شدید میشد. مثلاً آنجا میگوید که الان مرجعیت بچهها دیگر باکری و شهدای جنگ هستند نه علما.
خیلی سخنرانی بزرگی است. ابتدا درخصوص ملیگرایی و اسلام صحبت میکند. همه سخنرانیهایش در آن سخنرانی خلاصه شده است؛ چه از بعد معنوی و چه بقیه ابعاد؛ بنابراین حاج قاسم ایده مکتب امام (ره) را در قالب مدنیتی که خلق میکند در جنوب شرق پیاده میکند و وقتی آن کار را انجام میدهد نشان داد که برای چهرهی بینالملل ایران در بعد دیپلماسی و نظامیگری، هر دو ممتاز است. در سیستان و بلوچستان و کرمان یاغیگری را تبدیل به مدنیت کرد به همه آنجا آرامش داد و آن آرامش را به امنیت پایدار تبدیل کرد که تا به امروز هم ادامه دارد.
حتی الان که دشمن در همین شورشهای اخیر سعی کرد آن میراث حاج قاسم را از بین ببرد، نتوانست و موفق هم نشد و نخواهد شد. الان که دارند در سیستان و بلوچستان شکست میخورند و با دروغگویی و شانتاژهای تبلیغاتی دارند فعالیت میکنند در واکنش به همین کار بزرگ حاج قاسم است.
بعداً هم سپاه با همین ایدئولوژی حاج قاسم شروع به آبادی در سیستان و بلوچستان کرد. جالب این است که ترور شهید شوشتری توسط امثال ریگی هم تلاش برای بازگشت به همان یاغیگری بود که حاج قاسم آن را از بین برده بود. الان هم همین است. در واقع میخواهند در مقابل نوسازی و بازسازی مدنیت، فضا را به دوره ماقبل حاج قاسم ببرند، اما موفق نخواهند شد.
من از جوانان سیستان و بلوچستانی خبر دارم. به شدت تابع نظام تفکری حاج قاسم هستند و میخواهند کشورشان بازسازی شود و این یاغیگریها از بین برود. حاج قاسم با همین تفکر مدنی که در قالب همان بحث اُمّت و امامت و با آن سیستم تئوریک دنبال کرد وارد سپاه قدس شد.
در پرسشهای من بود که بپرسم آن تاثیر اجتماعی بسط جغرافیای سیاسی انقلاب که ایشان در غرب آسیا خلق کرده است چه بوده است؟ شما میگویید مدل اصلی این است که ایشان در جنوب کرمان و سیستان، ایده اش را در آن جغرافیای سیاسی داخل پیاده کرد و تاثیرات اجتماعی و مدنیاش را دید و همان ایده را به غرب آسیا برد. در واقع ساختار و تئوری در همان جنوب شرق ساخته و پرداخته شده و الان دارد در وسعت فراملی کار میکند.
دقیقاً کاری که حاج قاسم انجام میدهد، در فضای همان ایدئولوژی انقلاب اسلامی است و بر همان مبنا، مدنیت ایجاد میکند. در دوره قبل از انقلاب در سیستان و بلوچستان وضعیت قبیلگی بدون مدنیت عام وجود دارد. حاج قاسم ایدئولوژی سیاسی را به آنجا میبرد. تفکر سیاسی سیستان و بلوچستان را تغییر میدهد. یک استان را از حالت قبیلگی درمیآورد و آن را تبدیل به یک مدنیت کلان میکند.
من الان دارم بچههای سیستان و بلوچستان را میبینم که طالب پیوستن به یک نظام کلان ایرانی هستند که بیایند و خودشان را برجسته کنند. حالا من کاری ندارم که همین تحجری که حاج قاسم با آن مواجه بود، چه کارها و و چه خطاهایی در آنجا کرده است. آن مدنیت و تفکری که در چارچوب امام و اُمّت است، حاج قاسم آن را کاملاً آنجا پیاده کرده است و موفق هم شده است. حاج قاسم بر اساس تفکر انقلاب در سیستان و بلوچستان و کرمان یک اجتماع مدنی و یک امنیت پایدار و رو به رشد ایجاد کرد.
حالا دارند شلوغ میکنند، چون دارند شکست میخورند و اندیشه مدنی در درون مردم وجود دارد و خودش را هم بازسازی میکند. یعنی همین اخیراً که شهدای امنیت، خود سردارهای سیستان و بلوچستانی آمدند و رفتند شهرکرد خیلی معنادار بود. اینکه مولوی توسط نظامهای قبیلگی به نام عربستان و پنهانترش امارات شهید میشود نتیجه همین است که کلافه شدند و میخواهند سیستان و بلوچستان را به نظام قبیلگی برگرداندند. خود عربستان یک نظام قبیلگی است.
درون این نکته یک بصیرت امنیتی هم وجود دارد که البته خیلی ربطی به بحث ما ندارد، اما درواقع شما دارید میگویید بحرانی که ما با آن در سیستان مواجه شدیم، اگر عمیقتر نشده است به واسطه آن اندیشه مدنیتی است که حاج قاسم پی آن را در آنجا ریخته است و باعث شده تا دیگر تمایلی به بازگشت به نظام قبیلگی نباشد.
دقیقاً همین طور است. عربستان پشت آن است و نمیخواهم بگویم که مولوی عبدالحمید هم همین است.
چون اگر کسی تصورش از فضا در چارچوب همین بحث شما در خصوص حاج قاسم و کاری که در آنجا انجام داد باشد، آن راهکار امنیتیای که برای مقابله میخواهد استفاده کند هم بر این مبنا باید مورد دیگری باشد.
حاج قاسم مدنیت انقلاب اسلامی را که همه در آن دخالت داشتند در آنجا اجرا کرده است. عربستان دارد میبیند اگر این مدنیت اسلامی بیاید، دیگر نظام قبیلگیاش فروپاشی میکند. ببینید عمران خان هم که در پاکستان شروع میکند به مدنیت انقلاب اسلامی، سریعاً اسم شریعتی و امام خمینی (ره) را مطرح کرد. این کودتای وحشتناکی که علیه آن انجام شد و بعد هم او را ترور کردند به همین خاطر است، چون اگر در پاکستان هم مدنیت انقلاب اسلامی که عمران خان دنبال آن بود، اجرا شود، سبب میشود که عربستان دچار مشکل شدید شود.
اتفاقاً تنها راه نجات پاکستان که با وجود اینکه اینقدر انسان فرهیخته داشته است، اما اینقدر دچار عقبماندگی نسبت به هند و نسبت به ایران شده است، همین است. در پاکستان که بودم، سر میز غذا با وزیر فرهنگ پاکستان شام میخوردیم که همین صحبتها را داشت. اقبال لاهوری هم صحبتش همین بود که به ایرانیت برگردید.
اگر به ایرانیت و آن مدنیتی که در انقلاب اسلامی است برگردند دیگر مشکلی با هند هم نخواهند داشت. الان این مشکلاتی که از طریق پاکستان برای ما ایجاد میشود هم به خاطر همان باند عربستانی در پاکستان است. همان است که در پاکستان نفوذ کرد و بینظیر بوتو را هم شهید میکند. بینظیر بوتو هم همین را میخواست اجرا کند. میخواست مدنیت را ایجاد کند که همه اینها در بعد استراتژیک در رابطه با ایران و هند به یک رابطه مستقیم میانجامد، اما حالا عربستان با امارات و آمریکا پشت آن هستند و نمیگذارند که این مدنیت اسلامی بیاید در پاکستان.
این همان کار بزرگی است که حاج قاسم در بیخ گوش اینها این کار را انجام داده است. مکتب حاج قاسم که ما میگوییم در قصه سیستان و بلوچستان این است و او با همین ساختار وارد سپاه قدس میشود. به صورتی که میتوانیم سپاه قدس را به قبل از حاج قاسم و بعد از حاج قاسم تقسیم کنیم که کاملاً با هم متفاوت است. یعنی سپاه قدس به رهبری حاج قاسم از یک نیروی نظامی صرف، به یک سپاه بینالمللی تبدیل میشود تا بر اساس همان مدنیت اسلامی، ضد کودتا، ضد دیکتاتوری، ضد استبداد و ضد ناامنی کنشگری کند.
همان سیستم ناامنی یاغیگری سیستان و بلوچستانی را دست آخر در داعش میبینیم. با همان سیستم بُکُش و بُکُش. نه فقط حاج قاسم با یاغیگری میجنگد، بلکه آن مدنیت اسلامی را هم اجرا میکند. حاج قاسم مدنیت اسلامی را با آن نیروهایی که آنجا هست شروع میکند. اینکه با قبایل چه کار کند؟ با نزاعهایی که در کردها داشتیم، در همه اینها. حتی یک نظام دیکتاتوری، مثل همین نظام اقلیم کردستان یعنی نظام دیکتاتوری بارزانی که توسط داعش دچار بحران میشود را حاج قاسم از اینها دفاع میکند. چرا؟ چون هیچ چیزی جای امنیت را پر نمیکند.
اگر قرار بود کردستان ناامن شود، کشت و کشتارهایی میشد که وحشتناک است، چون داعش یک پانعربیسم ایدئولوژیک و دینی بود. یک پانعربیسم دینی است که اسم خودش را داعش گذاشته است و حاج قاسم با آن میجنگد. حاج قاسم هم فقط عزم جنگ ندارد که فقط داعش را نابود کند، بلکه قصد دارد یک الگویی برای زندگی آینده خاورمیانه درست کند که این الگو به شدت بومی است و آمریکاییها در آن جایی ندارند. حتی ترکیه هم در آن جایی ندارد. در آینده نقش ترکیه در ترور حاج قاسم هم مشخص میشود.
در کودتا علیه اردوغان، حاج قاسمی که ضد کودتاست به ترکیه کمک میکند. حالا شما اینها را با کشتارهایی که ناپلئون میکند مقایسه کنید! حاج قاسم ضد کشت و کشتار است، ضد دیکتاتوری است، ضد کودتا است، ضد ناامنی است و کاملاً مدنیت اسلامی را دنبال میکند و پشت آقای اردوغان هم میایستد و کودتا را یکشبه شکست میدهد. من خودم در خاطرم هست که ساعت ۲ شب اخبار کودتا شروع شد و حاج قاسم او را برد و آورد و خلاصه اینطوری کار میکند. این نشان میدهد که اتفاقاً اگر امنیت باشد به مدنیت اسلامی میرسد.
از چه جهت گفتید که مدل ترکیهای در آن آینده خاورمیانهای که حاج قاسم با ایده مدنیت اسلامی به دنبال آن بود، جایی نمیتواند داشته باشد؟
چون ترکیه هم یک مدل غربگرای اسلامی است. با اینکه حاج قاسم به اینها کمک کرد، اما شما ببینید الان اردوغان چطور دارد کار میکند و چطور دارد خطا میکند. منظورم این است که اینها میخواستند دوباره یک مدل غربگرای اسلامی به وجود بیاورند که آن هم دچار مشکل شده است و شما وضعیت اقتصاد ترکیه را میبینید.
گروههای مذهبی ترکیه هم با اردوغان فاصله دارند. مذهبیهای اسلامی در ترکیه از جمله اربکان با اینها الان مشکل دارند. امثال اردوغان، غربگرایی کاملاً پیچیدهای دارند. اینها میخواستند خودشان را در منطقه جایگزین کنند. آیا مثل همین کردستان عراق که در توطئه شهادت حاج قاسم دخالت داشته است، ترکیه هم دخیل بود؟ اردوغان از تشییع پیکر شهدای فرودگاه بغداد شوکه شده بود و میگوید ما باور نمیکردیم چنین اتفاقی بیفتد. یعنی احساس کردند شکست خوردند.
مدنیت اسلامی که حاج قاسم به دنبال آن بود بر طبق یک تکثرگرایی وحدتگرا است؛ یعنی همان اُمّت و امامت. قرآن خیلی جدی این موضوع را در سوره حج بحث میکند و این خیلی معنادار است. «لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکًا هُمْ نَاسِکُوهُ فَلَا یُنَازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَى رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِیمٍ (حج: ۶۷)
میگوید در این اختلافات شریعتها تنازع نکنند، اصل خدا است که واحد است. میگوید با شما در این مناسک نجنگیدند. برای هر مکان و زمانی ما مناسک خاصی داریم. در سوره حج این را میگوید که سوره حج که بزرگترین مناسک توحیدگرا است. میگوید این تفاوت در مناسک حتی در خود حج هم نباید باعث اختلاف اُمّت اسلامی شود.
یعنی اسلام، تکثرگرایی را قبول میکند، اما با امامت آن را به وحدت میرساند و حاج قاسم چنین سیستمی داشت. یعنی سعه صدر حاج قاسم در بعد اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، به شدت بالا است و کاملاً تنوعات را میبیند. ولو همانها به او خیانت کنند؛ همانهایی که او آنها نجات داده است مثل اردوغان و مثل اقلیم کردستان که به او خیانت کردند و حتی امروز هم به میراث حاج قاسم خیانت میکنند.
این تازه یک طرف ماجراست. یک طرف دیگر آنجاست که همان حاج قاسم، وقتی که داعش تمام میشود، میشود دیپلمات ایران با روسیه و چین و یک سیستم دیپلماسی قدرتمندانه و عزتمندانه را پیگیری میکند. ملاقات با پوتین، ملاقات با چین و... شروع میشود. حاج قاسم که وسط میآید برای اولین بار در تاریخ کشور یک نوع وحدت و امنیت آسیایی در قالب مانور مشترک نظامی ایران، روسیه و چین در دریای عمان برقرار میشود.
دیگر آمریکاییها میدانند که این مکتب حاج قاسم و این دیپلماسی که حاج قاسم ایجاد کرده است، پیروز منطقه است و برای آمریکاییها جایی در منطقه نمیماند و پیام این مانور مشترک این است. اینجا است که میگویند حاج قاسم باید حذف شود. آن هم نه در یک تصمیم یک شبه! طبق اعترافات خودشان، ۷ ماه قبل از ترور حاج قاسم، تصمیمگیران امنیتی آمریکا تصمیم گرفتهبودند که این کار انجام شود تا این وحدت جهان اسلام و وحدت جهان آسیایی با ترور حاج قاسم از بین برود.
برای همین هم هست که دستور ترور و اعلامیه آن توسط رئیسجمهور آمریکا علنی است. این نشان میدهد اصلاً این اقدام در مقیاس داعش و یک اقدام منطقهای نیست؛ کاملاً در یک مقیاس جهانی است. حاج قاسم ترور میشود که همه اینها از بین برود. این کوری دشمن است دیگر. میخواهند نور خدا را خاموش کنند، اما برعکس میشود. خون حاج قاسم حماسهای میشود برای پشتوانهی مکتبش. یعنی این حماسه، هوش هیجانی کلان اجتماعی به وجود میآورد که در عالم، هوش ذهنی، تبدیل به تئوریها میشود.
یعنی این هوش هیجانی که با شهادت به وجود میآید، تبدیل به هوش ذهنی کلان جهانی میشود و این به شدت الهامبخش کل جهان میشود. آمریکای لاتین این همه شخصیتهای مبارز خودش را دارد، اما بزرگترین فیگور آنها که چهگوارا باشد را مقامات محلی کلمبیایی کشتند. اقدام، خیلی جزئی است، ولی حاج قاسم را شخص رئیسجمهور آمریکا کشته است با یک رسته نظامی رسمی و نه به عنوان یک ترور محلی توسط یک حکومت محلی! یعنی آمریکا با این کارش اعلام میکند که به جد مخالف آن جریان وحدت آسیایی است که حاج قاسم آن را دنبال میکند.
اگر حاج قاسم زنده میماند، شاید بعدها روی وحدت آسیا و اروپا هم کار میکرد و جنگ اوکراین هم رخ نمیداد. یعنی اگر حاج قاسم زنده بود، امروز جنگی که به تحریک آمریکا با یک آدم سلبریتی مثل زلینسکی اتفاق افتاد هم رخ نمیداد. امروز در ایران هم نقشآفرینی این سلبریتیها را میبینید. میآیند یکی را رئیس جمهور یک کشور میکنند و کشت و کشتارها شروع میشود و جنگ اوکراین راه میافتد.
شاید دست آخر اروپا هم به همین تئوری اسلامی اُمّت و امامت حاج قاسم برسد که چارچوب آن را گفتم. یعنی به جای هگل به این ایدئولوژی بپیوندند. من متفکر اروپایی در خود اروپا کم ندیدم و برخوردی که با آنها داشتم دیدهام این گرایشات را. پس اگر حاج قاسم زنده میماند، رابطه آسیا و اروپا هم درست میشد و جنگ اوکراین هم اتفاق نمیافتاد، چون جنگ اوکراین، جنگ آسیا و آمریکا است که یک بعد آن را هم در قصه چین و تایوان میخواستند اجرا کنند. یعنی هم غرب آسیا که روسیه و اوکراین باشد و هم شرق که چین و تایوان.
البته، چون از ابتدا نخواستند این را قبول کنند، گفتند این یک جنگ اروپایی است و هم اوکراین، اروپایی است هم روسیه. چون نخواستند بگویند جنگ در واقع جنگ آسیا و اروپا است. خود روسیه تمام انرژی خودش را دارد به سمت آسیا میآورد و حتی میخواهد تیم فوتبالش که بزرگترین برند یک کشور است را هم آسیایی کند و این خیلی معنا دارد. یعنی کاملاً دارد پرچم میدان مناسک جهانی را میآورد در آسیا. البته همین قصه در مورد استرالیا که یک کشور انگلوساکسون هم هست وجود دارد و چین سعی میکند آن را آسیایی کند. اینها هم مبتنی بر چارچوبهای معناداری است که به شدت مهم است. ما، چون حاج قاسم را در آن چارچوب تئوریک نفهمیدیم متوجه اهمیت این موضوعات نشدیم.
آمریکا حاج قاسم را ترور کرد. خوب چه شد؟ «خون» تبدیل به «ساختار» شد. معنا و تفکر و تئوری تبدیل به ساختار شد. هوش هیجانی احساسی تبدیل شد به هوش ذهنی تئوریک. شهادت او نه فقط در ایران، بلکه در جهان تبدیل به ساختار شد. تئوری حاج قاسم الان در آمریکای لاتین هم جواب میدهد. یعنی اگر ما بخواهیم در نوسازی آمریکای لاتین مثل ونزوئلا و کوبا کمک کنیم هنوز الگوی حاج قاسم هست. با فرمان ترور سردمدار قدرت سرمایهداری جهانی، حاج قاسم به یک الگوی جهانی برای همه تبدیل شده و این تازه اولش است. سه سال چیزی نیست، ولی دارد بسط پیدا میکند. همه جا عکس حاج قاسم؛ همه جا تفکر حاج قاسم دارد مطرح میشود.
حالا ما متاسفانه نتوانستیم هنوز این کار را انجام بدهیم؛ هیچی! الان فقط شده است احساسات و شعر و ادبیات و همینها. هیچ کس را من در اینجا نمیبینم، اگر کسی هست آن را به من بگویید. اصلاً خود سپاه پاسداران هم نتوانسته است تئوریای ایجاد کند به این صورت که من میگویم. حاج قاسم آن تفکر قرآنی و مکتب انقلاب اسلامی را میگیرد و در سطح آسیا و جهان پیادهاش میکند.
راه نجات فعلی هم همین تفکر حاج قاسم است. این را مردم ایران و عراق متوجه شدند. شما الان نگاه کنید روز به روز در عراق دارد چه اتفاقاتی رخ میدهد. آنهایی که در ترور حاج قاسم دخالت داشتند دارند از خود عراق فرار میکنند. هنوز هم خیلی مانده است. الان باید محاکمه جهانی تمام تروریستهایی مثل ترامپ، وزیر دفاع و خارجهاش را پیگیری کرد. آمریکاییها در مذاکرات برجام خواستند خون حاج قاسم پایمال شود و اثری از آن نباشد. این یعنی خون حاج قاسم دارد پدرشان را درمیآورد.
آن طرف هم الان بیکار ننشسته است. اگر ما بخواهیم یک تایملاینی از این اتفاقاتی که افتاده است قبل و بعد از ماجرای حاج قاسم را کنار هم بگذاریم، مثلاً ما آبان ۹۸ را داشتیم که آن اتفاقات افتاد، حالا قبلش دی ۹۶ بود، بعد شد آبان ۹۸، بعد در دی ۹۸ ترور حاج قاسم، دوباره جلوتر آمدیم آن بحث سرود سلام فرمانده بعد از داستان حاجی و قبل از این اعتراضات و حالا هم که این اغتشاشات و تجزیهطلبیها در کردستان و سیستان. حالا در این فضا برخی گفتند این یک انقلاب ملی است درون آن انقلاب اسلامی.
این دقیقاً نقطه مقابل تزی است که شما داشتید که در مصاحبه پس از شهادت حاج قاسم گفتید خون او امت بزرگ اسلامی را شکل خواهد داد. به نظر میرسد در مقابل این ایده هنوز همان دوگانه ارتجاعی به مشروطه در قالب نومشروطهگری و ملیگرایی ناسیونالیستی همچنان وجود دارد و غیر از آن که حاج قاسم در آن سیری که بالاتر به آن اشاره کردید به نمایندگی از مکتب انقلاب ایستاد و کنش کرد پس از شهادت او هم این مواجهه ادامه دارد. در واقع در کنار این مشروطهخواهی یک مدل ایرانشهری هم داشتیم که در همین جریانات اخیر به تز «انقلاب ملی در دل انقلاب اسلامی» رسید و با براندازی مخرج مشترک پیدا کرد.
حاج قاسم پیشرو است، اینها پسرو هستند. حاج قاسم پیشرو جهانی است، اما اینها میخواهند ما را به خودمان برگردانند. اینها اصلاً در این مقیاسها نیستند. اینها بحث ملیگرایی و همان دولت- ملت است. اما در دنیای امروز این دولت- ملت دارد به هم ریخته میشود. الان پستمدرن همه واپسگرایی هگلی ۳۰۰ سال قبل است. در مشروطه و بعد از مشروطه هم همینها هستند.
اینها میخواهند ما را به دولت- ملت برگردند که آن هم تاریخش تمام شده و خودشان هم دارند میگویند. این تکنولوژی رسانههای اجتماعی دیگر مرزها را برداشته است و دولت-ملتی وجود ندارد. به جایش دولت-مردم و حتی مردم-دولت است. اینها را من قبل از این جنبشهایی که در جهان دارد به وجود میآید در گفتگو با روزنامه آرمان ملی توضیح دادهام.
خلاصه اصلاً اینها در این وادیها نیستند. پس نتیجه میگیریم اینها چه مشروطهگرایی آن و چه غربگرایی آن همه واپسگرایی است. حالا میخواهد غربگرایی سوسیالیستی باشد، یا لیبرالیستی.
اینها خواستند با نوعی ملیگرایی، ایران را به مرزهایش برگردانند. این آغاز تجزیه ایران خواهد بود. کاری که با عثمانی کردند هم همین بود. آن ملیگرایی آتاتورک در ترکیه مقدمه فروپاشی امپراتوری و تجزیه آن شد و مقدمهای بود برای به وجود آوردن اسرائیل. ملیگرایی همیشه با تجزیه همراه بوده است. اندیشه ایرانشهری یعنی تجزیه ایران. یعنی برعکس آن چیزی که خودشان ادعایش را دارند.
یعنی شما معتقدید بر خلاف آن به رسمیت شناختن تکثری که در مدنیت حاج قاسم بود و یک تکثر ناظر به وحدت را به عنوان مبنای مدنیت قرار میداد، این نوع ملیگرایی نهایتاً از اینها فاصله میگیرند و بر خلاف آن چیزی که وانمود میکند مبنایی برای تجزیه به وجود میآورد؟
بله. دقیقاً همین است. هدف تجزیه کل ایران بوده است. یعنی همان خاورمیانه جدید. درجنگ ۳۳ روزه هم قرار بود بر اساس طرح خاورمیانه جدید، سلسله تجزیهها در خاورمیانه رخ بدهد که حاج قاسم جلوی آن ایستاد. حتی بعد از ۱۱ سپتامبر قرار بود تجزیه کشورهای خاورمیانه رخ بدهد، اما ایران حتی زیر بار تجزیه عربستان هم نرفت. حالا شما نقش عربستان را در قضایای سه ماه اخیر در نظر بگیرید!
آن وقت آمریکاییها پیشنهاد تجزیه عربستان را هم داشتند، اما ایران همیشه دنبال این مکتب بوده است که کل جهان اسلام به هم پیوند بخورد. حالا ما ابتدای انقلاب «اتحاد جماهیر اسلامی» را گفتیم که چپگرایی و تند بود. خود صدام هم نگاهش در مقابل ایران یک عربگرایی تند بود و میخواست ایران را تجزیه کند که به ما حمله کرد. برای اینکه خوزستان و سه جزیره جنوبی را از ما جدا کند. اگر شما کل این ساختار خاورمیانه بزرگ را نگاه کنید همهاش بر اساس تجزیه است.
تجزیه ایران، عراق، عربستان و حتی اردن. الان دارند پدر اردن را درمیآورند. همین الان موضعگیری پادشاه اردن را در قبال بیتالمقدس را هم دیدیم. الان اگر بتوانند که اردن را تجزیه و نابود کنند، این کار را میکنند. آنجا الان پادشاهی سر کار است و میگویند زنش هم انگلیسی است و خودش هم با اسرائیل پیمان صلح دارد، آن را هم میخواهند تجزیه کنند تا بتوانند بیتالمقدس را به نفع اسرائیل مصادره کنند. چون بیتالمقدس از لحاظ رسمی و بینالمللی دست اردن است. مسئول بیتالمقدس اردن است. این کشور را هم میخواهند تجزیه کنند.
پس کل ساختار برای تجزیه ایران است. پس کار را تا اینجا پیش بردند که وقتی تیم ملی ایران شکست بخورد هم خوشحال شوند. دقیقاً همان کاری که در مشروطه ایران انجام دادند. در مشروطه دولتهای ناصرالدین و قبل از آن، همه غربگرایی بود. ما بعد از آقا محمدخان قاجار به شدت غربگرا بودیم. هر چقدر هم غربگرایی کردیم بیشتر کشور را از دست دادیم. هرات را در دوره ناصری از دست دادیم. ترکمنچای مربوط به دوره فتحعلی شاه است. نتیجهی غربگراییای که دنبال ناپلئون و تزار دویدن بود همین ترکمنچایها بود.
غربگرایی یعنی تجزیهگرایی ایران. اگر همین دولت روحانی ادامه پیدا میکرد هم شک نکنید که ایران تجزیه میشد، چون همهی سرمایههای اجتماعی که باید از ایران دفاع میکرد را از بین میبرد. همان کاری که بنیصدر میخواست انجام دهد. بنیصدر تمام هم و غمش جنگ با بسیج و سپاه بود برای اینکه با ایران بجنگد. به قول خودش به ارتش تکیه میکرد برای مقابله با سپاه و بسیج. شخصیتهای بزرگی مثل صیاد شیرازی و شهید بابایی و شهید ستاری بودند که باعث شدند الان ارتش و سپاه در ایران یک معجون باشند.
در همین قضایای اخیر هم میخواستند ارتش و سپاه را از هم جدا کنند. حتی آن دولت روحانی در سالگرد ارتش اعلامیهای داد که ارتش را جلوی نظام قرار دهد. رئیسجمهور کشور با آن اعلامیه این کار را کرد و از سمت این شورش اخیر هم این قصهها بود. یعنی غربگرایی و ملیگرایی همه برای تجزیه ایران است، اما مکتب حاج قاسم این نبود.
مکتب حاج قاسم برعکس این بود. یک جهانگرایی ارتباطی آن هم نه فقط جهان اسلام، بلکه روسیه و ایران، بلکه چین و ایران، بلکه اروپا و آسیا. اگر حاج قاسم زنده بود و جلو میرفت و این کارها ادامه پیدا میکرد و حتی اگر او برای مذاکره با اروپاییها میرفت شاید این وضعیت را ما امروزه نداشتیم. یعنی وزارت خارجه جمهوری اسلامی به این خاطر که تئوری، فکر و نظر ندارد مذبذب و دارای یک رویکرد انحطاطی است. در ایران بزرگترین مشکلی که داریم این است که یا بنیادگرایی و سنتگرایی است که متاسفانه به یک نوع فاشیسم منجر میشود یا غربگرایی است و این هر دو کشور ما را به انحطاط میبرند.
آقای دکتر اگر موافق باشید به عنوان جمعبندی بحث ناظر به وضعیت امروز خودمان که به خصوص پس از اتفاقات اخیر در ساحت فرهنگی و اجتماعی دچار آسیبهایی شدهایم هم بحث کنیم. ایده و عمل حاج قاسم در این خصوص چه راهی را پیش ما باز میکند؟
یک نکته در ادامه مطلب قبل عرض کنم. ببینید الان مجاهدین خلقی که ضدملیترین گروه بوده، ملیگرا شده است. در این قضایای اخیر هم خیلی فعال بوده و شعارهای تندی که داده میشد هم همه شعارهای مجاهدین خلقی بود. حالا اینها که یک سازمان چپ رادیکال نظامی بودهاند به یک سازمان ملیگرا تبدیل شده اند؟! اتفاقاً دارند با تمام چپگراهای کردستان و بقیه جاها میخواهند به نام ملیگرایی تجزیه ایران را انجام دهند. الگو هم الگوی مشابهی است، در قصه عراق هم قرار بود با مقتدا صدر و ضد حاج قاسم تجزیهگرایی ایجاد کنند که با هوشیاری مراجع و متفکرهای آنجا مثل آقای حائری در آنجا شکست خوردند.
در عراق شکست خوردند و نتوانستند با مقتدا صدر ایران را از عراق جدا کنند. مقتدا صدری که پشتش عربستان و امارات است. انتخاباتی که اینها بردند هم بر اساس کودتای انتخاباتی و دستکاری آرا به صورت حرفهای بود که مقتدا صدر اکثریت آرا را آورد. در عراق شکست خوردند و این را به ایران کشاندند. این ملیگرایی در واقع واپسگرایی است و شکست میخورند و الان شکستش را داریم میبینیم. چیزی که الان مطرح است این است که باز هم در قصه کردستان عراق، سوریه و لبنان حاج قاسم دارد میبرد؛ بنابراین تفکر حاج قاسم، چون بر مبنای اندیشه اُمّت و امامت اسلامی رو به جلو حرکت کرد. بر اساس خلافت اسلامی داعشی که امام در آن همه کاره است و همه باید برای او بکشند و کشته بشوند نبود.
برگردم به پرسش شما. در چارچوبی که امام، خودش امت است، هرگز یک سوژه استعلایی مثل ناپلئون و هیتلر در کار نیست لذا دیکتاتوری پیش نمیآید، چون امام و اُمّت با هم ممزوج و یکی هستند و در عین حال در حوزه سیاسی و اجتماعی به شدت نسبت به تکثرگرایی پذیرش دارد آن هم نه فقط تکثرگرایی اسلامی؛ تکثرگرایی مسیحی و اسلامی. مثل روابطی که حاج قاسم در کردستان عراق و سوریه با ایزدیها و مسیحیها داشت.
الان خود مسیحیها منجیشان را حاج قاسم میدانند. او دقیقاً بر مبنای همان آیه ۶۷ سوره حج کار کرد. در نتیجه حاج قاسم همیشه خواهد برد. این مدل ملیگراییها و مشروطهگرایی روی هوا است، چون واپسگرایی است. اما اندیشه حاج قاسم رو به جلو است و تئوریهایش به شدت دارد تولید میشود. در عراق و در ایران من دارم اینها را میبینم.
در نتیجه این جریان اخیر و این شورشی که رخ داد که اوج غربگرایی بود، ساختار غربگرایی را آشکار کرد: غربگرایی یعنی تجزیه و نابودی ایران. دولت روحانی هم صریحاً داشت بر همین مبنای غربگرایی قاجاری همهاش امتیاز میداد. عامداً یک دولت قاجاریهای بود. اگر بخواهیم یک مدل تاریخی برای دولت قبل بگوییم دولت قاجاریه است.
غربگرایی و واگذار کردن کشور ایران. هرات را بدهید، قفقار را بدهید، بلوچستان را بدهید، بحرین را بدهید، کوه آرارات را بدهید. همین منطقه آرارات که بزرگترین مشکل امنیتی را برای ما در قفقاز ایجاد کرده است نتیجه کار رضا شاه است. بحرین را شاه داده است. هرات را ناصرالدین شاه داد و همه اینها غربگرا بودند. در نهایت هم مردم از این پادشاهان غربگرا به خود انگلیس و به خود غرب پناه بردند. مثل همین قضایای اخیر که غربگرایی در آن حد نداشت.
متاسفانه بزرگترین مشکل دولت فعلی یعنی دولت آقای رئیسی هم غربگراییای است که در این دولت وجود دارد. به جای اینکه یک اقتصاد اجتماعی را مطرح کنند که خانوادهمحور است، دارد اقتصاد کلاسیک را طرح میکند. قبلیها هم که همین اقتصاد کلاسیک مد نظرشان بود!
بله اقتصاد کلاسیک با اقتصاد لیبرال جهانی پیوند خورده است و بیمعنا است که شما برمبنای عرضه و تقاضا ساختار را بچینید و دنبال رشد ۸ درصدی باشید و به اقتصاد سرمایهداری و جهانی وصل نشوید. بلایی که سر همین دولت آمد هم نتیجه همین رویکرد بود.
ولی اگر اینها اقتصاد اجتماعی بر مبنای عدالت را به کار میگرفتند که یک کشوری مثل آلمان خیلی روی ابعاد آن کار کرده است، دیگر دچار بحرانهای ارز هم نمیشدیم. متاسفانه نخواستیم متوجه شویم و هنوز هم نمیخواهیم متوجه شویم که اینها اشتباه است. اگر الان رهبری میگوید اقتصاد شما باید مبتنی بر روابط منطقهای و با همسایگان باشد، دیگر با اقتصاد کلاسیک نمیتوانید به این وارد شوید.
شما با اقتصاد اجتماعی و محلی میتوانید وارد شوید. تئوری حاج قاسم در اقتصاد یعنی اقتصاد محلی. همان که حاج قاسم نمونه آن را هم در همان سیستان و بلوچستان تا عراق انجام داده است. اگر حاج قاسم زنده میماند چطور اقتصاد را شکل میداد؟ بروید نگاه کنید چه کار کرده است. او دنبال این بود که این کار را انجام دهد، اما او را به شهادت رساندند. اما همانطور که گفتم خون او تئوری خواهد ساخت.
علاوه بر این مدل اقتصادی که شما میفرمایید، از منظر ژئواستراتژیک میتوان به بحث کریدورها که الان بسیار داغ هست هم اشاره کرد. تقریباً کاری که حاج قاسم در منطقه انجام داد در قالب کریدور تهران- لاذقیه از اهمیت استراتژیک هم برخوردار است.
نمونه این موارد درخصوص کارهایی که سپاه قدس بعد از نابودی داعش انجام داد قابل بحث است. من الان بحثم این است که این دولت باید به اقتصاد اجتماعی روی بیاورد تا بتواند تئوری حاج قاسم را اجرا کند نه اقتصاد کلاسیک غربی بر اساس عرضه و تقاضا! مشکل الان این است.
ما حاج قاسم را درک نکردیم و دوباره رهایش کردیم و فقط از آن یک اسم و شعار نگه داشتیم، اما تئوریها و مکتبش را رها کردهایم. الان باید با روسیه چه نوع اقتصادی داشته باشیم؟ خوب این را نداریم. با اقتصاد چین باید چه کار کنیم؟ با اقتصاد قفقاز باید چه کار کنیم؟ اصلاً این چارچوب را نداریم؛ به هیچ عنوان.
حاج قاسم برایمان شده است یک اسم، احساس و موسیقی. این حاج قاسم اسطورهای بدون حاج قاسم تاریخی و مکتبی و اندیشهای و فلسفی به درد نمیخورد! کل طرحی که خواستیم در این گفتگو ابعاد آن را باز کنیم همین بود.