تفاوت بزرگترها و خردسالان در این است که بزرگسالان هنگام وقوع حوادث و اتفاقات در کنار هم به بازگویی تحلیل اخبار و موقعیتهای نگرانکننده میپردازند و نگرانیهایشان را با هم به اشتراک میگذارند، اما کودکان حتی اگر مشغول بازی کردن هم باشند شنونده گفتگوهای سرشار از اضطراب و نگرانی هستند و در ناخودآگاه خود به تفسیر آنچه شنیدهاند میپردازند و همین مسئله باعث میشود تا امنیت روانی آنها به مخاطره بیفتد.
اضطراب و نگرانی یک پدیده رایج در زندگی است. کودکان هم مثل ما میتوانند نگران ظاهر خود، جدایی از خانواده، بیماری، تکالیف مدرسه و... باشند. مواجهه با اخبار ناخوشایندی که از رسانهها پخش میشود یا از زبان بزرگترها شنیده میشود میتواند باعث بروز اضطراب و ایجاد حس ناامنی در کودکان شود.
الهه خراسانچی، روانشناس و تسهیلگر کودک با بیان اینکه کودکان زیر ۶ سال به این دلیل که رشد شناختیشان تکمیل نشده نمیتوانند برخی اتفاقات را هضم کنند، گفت: بهدلیل همین مسئله قدرت پیشبینی بچهها پایین میآید و مثلا اگر کسی در خیابان بلند داد بزند، نمیتوانند متوجه شوند که چه اتفاقی قرار است بیفتد و همین عدمثبات برای بچهها ایجاد اضطراب میکند.
او با اشاره به اینکه امنیت یعنی ایجاد یک محیط ثابت و پیشبینیپذیر برای کودکان، گفت: مثلا وقتی قرار است بیرون از خانه برویم به جای اینکه لحظه آخر کودک را مجبور کنیم که لباسهایش را بپوشد و سریع کارهایش را انجام دهد، چند ساعت قبل مقدمات این کار را آماده کنیم تا مجبور نباشیم با تندی و عصبانیت لباسهای فرزندمان را بپوشانیم و از خانه بیرون برویم. به همین دلیل است که اعتقاد داریم امنیت به آرامشخیال بازمیگردد و کودک باید به این نقطه امن برسد که اگر با تغییری در زندگی روبهرو شد که نتوانست از پس آن بربیاید، بزرگسالانی در اطرافش هستند که میتواند رویشان حساب کند و امنیت را برایش به ارمغان بیاورند.
برخی والدین گمان میکنند همین که حضور فیزیکی در کنار کودک داشته باشند، همین بودن آنها برای کودک امنیت روانی ایجاد میکند، غافل از اینکه برخی اوقات همین حضور فیزیکی والدین میتواند منشا اضطراب برای کودک باشد. خراسانچی معتقد است: اگر فردی قرار است نقش مراقب کودک را بازی کند باید خصوصیاتی داشته باشد تا بتواند حس ناامنی را از بین برده و امنیت را برای کودک به ارمغان بیاورد.
این فرد باید نسبت به تمام حالتهای احساسی کودک حساس باشد یعنی اگر کودک، ترس، ناراحتی، هیجان و خوشحالی را تجربه میکند فرد مراقب، این هیجانات را بشناسد و بداند در هر موقعیتی چطور با کودک رفتار کند. همانقدر که احساسات مثبت، دوستداشتنی هستند لازم است که فرد مراقب، احساساتی نظیر ترس، حسادت و... را نیز بپذیرد؛ یعنی با رفتار خود به کودک بفهماند که من متوجه این هستم که تو در این لحظه این احساس را تجربه میکنی و از جایی که تو هستی به این ماجرا نگاه میکنم.
اگر تو از سایه روی دیوار میترسی من این مسئله را درک میکنم و توقع ندارم همانند یک فرد بزرگسال ترسی از این موضوع نداشته باشی. بهگفته این روانشناس بسیاری از والدین نسبت به برخی از احساسات بچهها غفلت میکنند و تصور میکنند که مثلا اگر به گریه کودک خود توجه کنند در آینده این بچه «لوس» خواهد شد.
درصورتی که همدلیکردن در موقعیتهای مختلف با کودکان به آنها نشان میدهد که احساسات آنها موردپذیرش والدین است و همین مسئله به کودکان این حس را منتقل میکند که هر چه باشند، موردپذیرش والدین هستند و لازم نیست در برخی موقعیتها خود را سانسور کنند؛ مثلا وقتی درد دارند یا اسباببازیشان شکست، گریه نکنند.
در برخی مواقع مثل شیوع بیماریهای واگیردار، لازم است که مراقبتهای فردی بیشتری به عمل بیاید تا از ابتلا به بیماری مصون باشیم. اینکه برخی مدام به فرزندان خود گوشزد میکنند که به هیچجا دست نزن، دستهایت را تند تند بشور، بدون ماسک با کسی حرف نزن، بیرون از خانه چیزی نخور و... نهتنها به کودک این حس را میدهند که بیرون از خانه هیچچیزی امن نیست و حتما بیمار خواهد شد بلکه حس امنیت او را نیز از بین میبرند درحالیکه به جای بهکار بردن این الفاظ میتوان به کودک گفت که مثلا اگر دستات به جایی خورد، حتما بعدش دستهایت را ضدعفونی کن و بشور، اگر فردی عطسه یا سرفه کرد از او فاصله بگیر و بهتر است از خانه با خودت خوراکی ببری تا مجبور نباشی در بیرون از خانه خوراکی بخری. در عین حال میتوان به کودک اطمینان داد که این دوره گذراست و همهچیز بهزودی حالت عادی پیدا میکند.
خراسانچی ادامه داد: هنگام بروز حوادث طبیعی مثل سیل، زلزله یا شیوع برخی بیماریهای واگیردار همانند کرونا که مدت زیادی نیست سایه آن کمرنگ شده، بچهها نیز همانند بزرگسالان دچار هیجان میشوند و حس امنیت آنها به مخاطره میافتد. بهترین کار این است که به کودکان اجازه دهیم تا در مورد هیجانات خود با ما صحبت کنند؛ مثلا اگر سیل وارد خانه شده و کودک مضطرب است که اسباببازیهایش خراب شده یا جایی برای خواب ندارد به او بگویید که قبول دارید این اتفاق ترسناک است، اما میتوانید با کمک همدیگر دوباره خانه را تمیز کنید و مثل قبل کنار هم زندگی کنید. یا درصورت شیوع بیماری به کودک بگویید که این شرایط ممکن است مدتی طول بکشد، اما در نهایت تمام میشود و میتوانید مثل قبل با دوستانتان به پارک بروید و دوچرخهسواری کنید و....
پس از رویارویی با حوادث، کودکان بنا به سن و سال و شرایطشان اضطراب خود را به اشکال متفاوتی همچون مکیدن انگشت و ناخن جویدن، بیقراری یا گوشهگیری، پرخاشگری یا شبادراری و... نشان میدهند. برخی کودکان نیز ممکن است رفتارشان با قبل از وقوع حادثه تفاوت کند؛ مثلا تا قبل از این بچه پرحرفی بوده و بعد از وقوع حادثه کمحرف و گوشهگیر میشود، همین زنگخطری برای والدین است تا مراقبت از کودک خود را آغاز کنند.
بهگفته خراسانچی از آنجا که حس امنیت کودک آسیبدیده، ممکن است وابستگی زیادی به والدین از خود نشان دهد و درصورت دور شدن از آنها بیقراری کند. همه این موارد واکنشهای طبیعی کودکان به این شرایط است و نشان میدهد که کودک استرس زیادی را تحمل کرده و با دیدن این نشانهها والدین باید با صبوری و تحمل، شرایط را درک کرده و کودک را در گذر از این بحران یاری دهند.
در این راه هر چه رابطه والدین و کودک سالمتر باشد، کودک حس امنیت و پذیرفتهشدن بیشتری دارد و احتمال اینکه در برابر وقایع و حوادث مقاومتر باشد، بیشتر است. این روانشناس معتقد است: لازم است که رابطه والدین و کودکان قوی، مستحکم و مبتنی بر امنیت و دوست داشتهشدن بیقید و شرط باشد، زمانی که این رابطه سالم باشد، کودک از اتفاقات مختلفی که در زندگی برایش روی میدهد، به سلامت عبور میکند.
گاهی تروما یا آسیبهای اضطرابزا میتواند یک اتفاق ساده و روتین در خانواده باشد و نباید منتظر بحرانی مثل جنگ، سیل یا زلزله باشیم. یادم است یکی از مراجعانم کودکی بود که شبادراری داشت. در صحبتهاییکه با مادرکودک داشتم متوجه شدم که او برای انجام کارها از تهدید کردن استفاده میکند و ضوابط و قوانین یکطرفه زیادی را در خانه وضع کرده بود.
یکی از این قوانین این بود که باید اسباببازیهایت را آنطور که من میگویم جمع کنی و جایی که من میگویم بگذاری و یا اگر این کار را بکنی فلان کار را انجام میدهم و همین تهدیدهای بهظاهر سادهای که ابزار تربیتی مادر بود، باعث شده بود کودک حس دوستداشتهشدن توسط مادر را نداشته باشد.
در فضای این خانه انتخاب و خودمختاری کودک به شدت محدود و در نهایت این ناامنی منجر به شبادراری کودک شده بود. در جلسات مشاورهای که با مادر خانواده داشتیم مادر به این نتیجه رسید که فرزندش موجودی توانمند و مختار است که باید استقلال او را به رسمیت بشناسد و بعد از ۲ ماه جلسات رواندرمانی و مشاوره مشکل شبادراری و اضطراب کودک رفع شد.
روانشناسان تخمین میزنند که ۴۶ درصد از کودکان در مقطعی از زندگی خود دچار ترومای کودکی میشوند. اگرچه بچهها در برابر اتفاقات انعطافپذیر هستند، اما بعضی از آسیبهای دوران کودکی میتواند تأثیری مادامالعمر داشته باشد. تشخیص اینکه چه زمانی یک کودک برای مقابله با تروما به کمک حرفهای نیاز دارد مهم است.
کودک را تشویق کنید تا در مورد احساسات خود صحبت و آنها را تأیید کند. به او کمک کنید تا بفهمد که مقصر نیست. به سؤالاتش صادقانه پاسخ دهید. به او اطمیناندهید که هر کاری میتوانید برای ایمن نگهداشتن او انجام خواهید داد. تا جایی که ممکن است به یک برنامه روزانه پایبند باشید.
هنگامی که کودکان موقعیت آسیبدیدگی را تجربه میکنند، والدین اصرار نداشته باشند آموزش استقلال را در اولویت قراردهند. بلکه این شرایطی است که به فرزندتان فضا میدهید تا برای پشتیبانی و حمایت گرفتن به شما اعتماد کند.
کودک آسیبدیده ممکن است کارهایی انجام دهد که با اعصاب شما بازی کند، خوب است شما به جای عصبانی شدن، خلاق باشید. بیاموزید که غیراز عصبانیت، عواقب و نتایج دیگری را رقم بزنید یا از روشهای هوشمندانه برای مدیریت ارتباط با کودک خود استفاده کنید.
منبع: همشهری