اگر آدم بختیاری بوده و «لیلیت» را یکبار در زندگیتان دیده بودید، زنی را میدیدید صریح، سخت و در عین حال مهربان؛ زنی که در زندگیاش کم کار نکرد و توأمان کم رنج نکشید؛ زنی که با آن همه شاگرد و آن همه کاری که کرد، در سالهای آخرِ زندگیاش تنها ماند و چشمانتظار دوستی، آشنایی، کسی که بیاید گاهی سری به او بزند و برود.
سالها خانهنشیناش کردند و خودش مانده بود و آن خانهی وسطِ شهر و تنها عنوانی که یدک میکشید: «لیلیت تریان: مادر مجسمهسازی ایران». داریم دربارهی زنی سخن میگوییم که وقتی شاهِ ایران سفارشِ ساختِ مجسمهاش را برای یکی از شهرها داد، جلویش ایستاد و گفت: «واقعا؟ بروم و مجسمهی شاه را برای مردمی بسازم که هیچ امکانی برای زندگی ندارند؟ نانی برای خوردن؟»
لیلیت از همان ارامنهای بود که شاهعباس صفوی از موطن خود کوچانده بودشان به جلفای اصفهان. او ایرانی وطندوستی بود بعد از آن همه سال زندگی در این خاک. برای همین هم با وجود آنکه (قبل و پس از انقلاب) میتوانست از ایران برود و در هر کجای جهان زندگی راحتتری داشته باشد، همینجا ماند و در همین خاک هم آرام گرفت. کنارِ خیلِ همکیشان و هموطنانش.
در جنبشِ مدرنیسم ایران، نقشِ هنرمندان ارمنی بسیار اثرگذار است و نقشِ تریان هم. اگر نقاشی مدرنِ ما مدیون فعالیتِ هنرمندانی، چون مارکو گرگوریان، مـلکانیان، آیـوازیان، وسـکانیان، واسـپور و آبراهیمیان است، او نیز به مجسمهسازی مدرنِ ایران سمتوسویی تازه داده است.
البته در این میان نمیتوان نقشِ مهمِ ابوالحسن صدیقی را نیز در احیای دوبارهی مجسمهسازی در ایران نادیده گرفت، اما «لیلیت تریان» از نخستین هنرمندانی بود که راهِ مجسمهسازی مدرن در ایران را پیش گرفت. اهمیتِ این دو در اشاعهی این هنر زمانی بیشتر میشود که به کتاب «تاریخ مجسمهسازی در ایران» نوشتهی «پرویز تناولی» رجوع کنیم.
این هنرمندِ بزرگ و بینالمللی در این اثر، تاریخ مجسمهسازی در ایران را از دوران باستان مرور کرده و به این نکته اشاره داشته است که چگونه از گذشتههای دور، هنرمندان ایرانی همواره دلبسته حجم بودهاند، اما بهجای ساختن پیکرههای انسانی به ساختن اسباب و وسایل کاربردی، چون قفل، ظروف مختلف یا زیورآلات کوچک دست زدهاند و سپس تحلیل کرده است که علتِ این مسئله را میتوان در باورها و اعتقادات دینیشان جستوجو کرد و شائبهی شباهت میان مجسمه با صنم (بت). تناولی به این نتیجه رسیده است که یکی از دلایلی که رشد مجسمهسازی در ایران با وقفه را همراه کرد.
اما زندگی تریان را باید از دو جنبه موردِ بررسی قرار داد؛ تاثیراتی که بر هنر مجسمهسازی داشت و تلاشی که برای پرورش نسلی از هنرمندان مجسمهساز کرد که بسیاریشان بعدها ستونهای این هنر شدند و نامهای ماندگاری در این عرصه؛ آنانی که نخبهگانِ مجسمهسازی در ایران شدند.
حقیقت این است که تمام همسن و سالهای «تریان» که وارد هنر شدند، از خانوادههای خاصی بودند. هنرمند و ثروتمند و درحالیکه قشرِ زیادی از مردم، حتی از سوادآموزی هم محروم بودند، این دسته برای ادامه تحصیلات خود به اروپا میرفتند.
«لیلیت» نیز از این دسته جدا نبود. همه چیز را باید در کودکی او جستوجو کرد. مادرش پارانزم هوانسیان که در تفلیس بزرگ شده بود، میخواست با بورس اهدایی به مدرسهی عالی هنر مسکو برود؛ اما پدرش مانع شد و به ایران بازگشت و با هایک طریان که اگرچه کارمند عالیرتبهی بانک ملی بود، اما علاقهمند به باستانشناسی، ازدواج کرد.
پارانزم رویای هنری خود را برای فرزندانش (لیلیت و نلی) محقق کرد. تریان تعریف کرده وقتی تازه پا به سنین نوجوانی گذاشته بود، برایش معلم خصوصی گرفتند تا به خانهشان بیاید و نقاشی یادش بدهد. اما اینطور هم نبود که همه چیز برای او زیبا و بیدردسر باشد. کودکی او مصادف بود با سالی که مدارس ارمنیان به دستور رضاشاه بسته شد و این تاثیر بدی در روحیهی لیلیت گذاشت.
او دورهی ابتدایی را در دبستانِ پروتستانی مهر خواند و میخواست پس از آن به مدرسهی مذهبی خواهران کاتولیک ژاندارک برود که پدرش مخالفت کرد و او بهناچار در رشتهی ریاضی دبیرستان نوربخش ثبتنام کرد.
سال اول نتوانست کنکور قبول شود؛ اما یک سال بعد، وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و پس از آن به پاریس (که آن را پایتخت فرهنگی جهان در قرن بیستم میلادی میدانند) رفت. خودش در یکی از گفتوگوهایش توضیح داده روزی یک آگهی در روزنامهی آلیک (روزنامهی ارامنه) دیده که در آن از دختران ارمنی دعوت شده بود تا در پاریس و در مدرسهی شبانهروزی انجمن دوستداران مدرسه ادامهی تحصیل دهند و او تصمیم میگیرد تا این کار را انجام دهد. او و خواهرش هر دو به پاریس میروند و زندگی هنری لیلیت از این نقطه شکلِ پررنگتری به خود میگیرد.
لیلیت ابتدا به قصد تحصیل در رشتهی نقاشی وارد بوزار (مدرسهی عالی هنرهای زیبا) میشود؛ اما خیلی زود زندگیاش با پیکرهسازی گره میرود. این هم داستانِ جالبی دارد. او به مدرسهی هنری گراند شومییر میرفته تا پیکرهسازی را بهعنوان یکی از دروس پیشدانشگاهیاش فرابگیرد، اما در همانجا حجم را کشف میکند و به این نتیجه میرسد که این هنر سهبعدی چیزی فراتر و عالیتر از نقاشی روی بوم است. تصمیماش را با خانواده در میان میگذارد و اگرچه آنان در ابتدا با این تغییرِ گرایش مخالفت میکنند، اما اندکی بعد آنها او را آزاد میگذارند تا در هر رشتهای که میخواهد، تحصیل کند. خودش دربارهی این تصمیمش گفته است: «با مجسمهسازی، آدم فضاهایی را خلق میکند که از زوایای مختلف قابل دید است و از هر طرف هم جلوهی خاص خودش را دارد. این همان جذابیتی بود که سبب شد من به طرف مجسمه و مجسمهسازی گرایش پیدا کنم.»
«لیلیت تریان» را اگرچه از پیشگامانِ مجسمهسازی مدرن در ایران میدانند، اما حضورش در فرانسه سبب شد تا ارکان و اصولِ هنر کلاسیک را نیز بهخوبی فراگیرد و همین مسئله سببِ موفقیتش در زمینهی هنر مدرن شد. مجسمههایی که او میساخت از مفتول و نخهای ضخیمِ کتانی و گچ اندود بود با اندازههایی بزرگ. علاقهاش به ساختِ مجسمههای بزرگ از همان دوران دانشجوییاش آغاز شد: «آگوست رودن یک مجسمه دارد با نام «کسی که راه میرود»، فرانسه که بودم آن را به آتلیه آورده بودند که ما از روی آن کار و کپی کنیم. این مجسمه به قدری نسبت به آن محیط بزرگ بود که عظمت آن مرا مرعوب خود کرده بود.»
برخی از تندیسهایش تا سقف میرسید و برخی دیگر ابعادی کوچکتر داشت. میگفت اول طراحی میکند و سپس، اسکلت را با مفتول فلزی آماده و بعد از آن به کار شکل نهایی میدهد. در نهایت نیز تندیس را با گل رس و گچ یا کنف آغشته به گچ شکل میدهد. البته در یکی از گفتوگوهایش با مجلهی پیمان تعریف کرده، برخی از فیگورها را هم بدون طراحی قبلی میآفریده، چون در خیالش آنها را پیش از این ساخته بوده. در آخرین مرحله هم قالبگیری و ریختهگری را انجام میداده است.
عمر مجسمهسازی او همراه با گچ، سنگ و فلز همراه شد؛ متریالهایی که کار کردن با آنها سروصدای زیادی دارد و خانهی مرکز شهر هم مزید بر علت بوده است. او در جوانی مجبور بوده از صبح تا شب درس بدهد و به خانه که میرسیده، استراحتی کوتاه میکرده، خوراکی تهیه و سپس به خلقِ آثارش میپرداخته است. ساعتهای طولانی تدریس سبب شده تا بسیاری از ایدههایش فقط روی کاغذ بماند و هیچگاه شکلِ واقعی به خود نگیرد. او البته تا آخرین روزهای حیاتش کار میکرد و امیدوار بود روزگاری تمام ایدههایش را به سرانجام برساند؛ اتفاقی که رخ نداد.
با نگاهی به آثارِ لیلیت میتوان فیگورهای زنانه را در آثارش مشاهده کرد. پیکرهی زنانی با سطوحِ ناهموار. خودش تعریف میکرد در دوران دانشجویی استادش، باوسواس، چنان سنگ را صیقل میداده تا سطحی کاملاً صاف حاصل شود؛ اما حالا او حجم را و زنده بودن تن آدمی را این چنین ابراز میکند.
برخی آثارش را شبیه به مجسمههای جاکومتی (مجسمهساز و نقاش سوئیسی) میدانستند. شاگردانش تعریف میکنند لیلیت ابتدا مفتولی از پیکره را میساخت و بعد گچ و متریال را به طرف آن پرتاب میکرد و متریال با برخورد با مفتول و اسکلتبندی کار شکل و فرم خاصی به خود میگرفت. او باتیک را نیز به شکلِ خودآموز کار کرد و سالهای آخر عمرش بیشتر روی آن کار میکرد. قرار بود آرموند آیوازیان (گرافیست فقید ارمنی) این آثار را در آلبومی منتشر کند که اجل امانِ این کار را به او نداد.
«لیلیت» پس از سه سال تحصیل در بوزار پاریس و هنرآموزی نزد استادانی، چون مارسل ژیمون وکلا مارینی به ایران برگشت. پدرش روزی به او گفته بود که خودش حرفهای یاد بگیرد تا مجبور نشود به خاطرِ او، کاری جایی بگیرد و تریان این پند را آویزهی گوشش کرد.
به ایران که آمد، به پیشنهاد دوست پدرش به وزارت معارف (همان وزارتخانهای که وزارت فرهنگ و هنر بعدتر بخشی از آن شد) رفت و کارهایش را به استاد جلیل ضیاءپور (مؤسس و رئیس هنرستانهای هنرهای تجسمی دختران و پسران تهران) نشان داد: «آقای ضیاءپور انسان خوبی بود. به عکس سر تندیسها اشاره کرد و به شوخی از من پرسید: دخترجان، چند تا آدم کشتی؟ و بعد گفت که میتوانم از فلان تاریخ به هنرستان پسران واقع در پل چوبی بروم و تدریس کنم.»
در وزارت فرهنگ و هنر به خانم تریان گفته شده بود که هوشنگ کاظمی در نظر دارد دانشکدهی هنرهای تزئینی را پایهگذاری کند و او تصمیم میگیرد با این دانشکده نیز همکاری کند. مقدمات گشایش دانشکده تا ۱۳۳۹ به طول انجامید و سرانجام از مهرماه همان سال دانشکدهی هنرهای تزئینی (خیابان شریعتی، کوچهی گوهر) با دانشجویانی اندک شروع به کار کرد و اندکی بعد دانشکده به ساختمان جدید در چهارراه، ولی عصر منتقل شد.
در وزارت فرهنگ و هنر به خانم تریان گفته شد که مدرک ندارد، اما او از طریقِ یکی از دوستانش مطلع میشود که بوزار از این پس به دانشآموختگانِ خود مدرک میدهد؛ او در سال ۱۳۴۰ به پاریس میرود و مدرک خود را دریافت میکند و مهندس هوشنگ سیحون و مهندس محسن فروغیان مدرک را برابر با دکترا ارزشیابی کردند و تریان به تنهایی ریاست گروه و سرپرستی بخش مجسمهسازی را بهعهده گرفت. در همان زمانِ کوتاهی که برای گرفتن مدرک به پاریس میرود، دوران فشردهی چاپ سیلک را نیز فرا میگیرد و طرحهایی را با کاغذهایی باکیفیت چاپ میکند.
با این همه نمایشگاههای چندانی از آثار لیلیت در ایران دایر نشد؛ بهخصوص در سالهای پس از انقلاب و از معدود اتفاقاتی که در این راستا رخ داد، میتوان به «نمایشگاه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی» در سال ۱۳۷۳ اشاره کرد؛ همان دانشگاهی که در سالهایی در آن تدریس کرد و شاگردان از جمله «سودابه فضایلی» میگویند: «تریان برای من تنها یک استاد نبود بلکه یک پشتوانه بود. او به من یاد داد که حجم چیست و چگونه میتوانم مجسمه بسازم. او دست ما را به تفکر وادار کرد.»
یکبار هم تعدادی از آثارش را در نگارخانهی نشر نقره نمایش داده بود که در آن تندیسهایی از زنان ارمنی کشیده بود. خودش دربارهی آن نمایشگاه گفته است: «برنامهی هنرمندانی را دیده بوده که از ارمنستان آمده بودند. رقصهای فولکلور ارمنی و پوشاک سنتی آنان برایش بسیار جذاب بوده و الهامبخش ساخت دو تندیس در اندازۀ بزرگ و کوچک شده.»
تندیسِ یپرم خان به همراه پایۀ آن در صحن کلیسای مریم مقدس، تندیس جاثلیق کلیسای ارمنیان جهان، اسقف وازگن اول هم در موزهی اسقف مانوکیان وجود دارد. علاوه بر آن تندیس مسروپ ماشتوتس، در صحن کلیسای سورپ تارگمانچاتس نصب شده است که پایهاش را مهندس آلبرت عجمیان طراحی و اجرا کرده است.
اگر بخواهیم به دیگر کارهای خانم تریان اشاره کنیم، باید بدانیم که او از جمله بنیانگذاران انجمن مجسمهسازانِ ایران بود و همچنین عضو کمیسیون نصب مجسمه و بناهای یادبود ایران در وزارت فرهنگ و هنر قبل از انقلاب اسلامی، عضو هیئت داوری نخستین دوسالانه مجسمهسازی تهران و عضو هیئت مؤسس انجمن هنرمندان مجسمهساز ایران بود که نمایشگاههای انفرادی و گروهی بسیاری را نیز در زمینه مجسمهسازی برگزار کرده بود.
اما فراتر از فعالیتهای انفرادی «لیلیت» در زمینهی مجسمهسازی، بخش مهم زندگی او را میتوان تلاشهایش در پرورش شاگردان دانست. او نخستین بار هنر مدرن مجسمهسازی را بهصورت آکادمیک وارد مراکز آموزشی ایران کرد و از موسسان دپارتمان مجسمهسازی دانشکده هنرهای تزئینی بود.
تریان، نخستین استاد زن در این رشته بود و همانطور که گفته شد، کارش را با تدریس در هنرستان پسران آغاز کرد. در همان زمان، پرویز تناولی سال آخر هنرستان را میخواند. اما تدریس در این هنرستان با مشکلاتی برای استاد جوان همراه و منجر به انتقال او به هنرستان دختران و سرانجام، دانشکدهی هنرهای تزئینی شد، مسیری که سی سال بعد از آن راهِ زندگیاش شد.
ورود او همزمان با تاسیس هنرهای تزئینی (در سالِ ۱۳۳۹) اتفاق افتاد و تا پیروزی انقلاب نیز ادامه داشت و در این سالها کسانی، چون حسین زندهرودی، فرامرز پیلارام، منصور قندریس، پرویز تناولی و مسعود عربشاهی شاگردی او را کردند. از نسلهای بعدتر هم میتوان هنرمندانی، چون حمید شانس، عباس مشهدیزاده، شعله ابراهیمی، یونس فیاض، کمالی و ناهید سالیانی را جزو کسانی دانست که از محضرِ او بهره بردهاند.
در آغاز کارش او بود و شصت شاگردِ مجسمهسازی. همین هم بود که باعث میشد از صبح تا شب مشغول تدریس باشد و البته یادش باشد که همواره خود را با دانش روز انطباق دهد. در همان سالهاست که یک مأموریت مطالعاتی ۹ ماهه بدون حقوق میگیرد و به ایالاتمتحدهی آمریکا میرود تا با روشهای تدریس پیکرهسازی در دانشگاههای آنجا آشنا شود و مطالعه کند.
سانفرانسیسکو و شیکاگو دو شهری بودند که او برای مطالعه انتخاب کرده بود. در این دو شهر، تا آنجا که میتوانست به دیدن آنچه در دانشگاهها، موزهها و نگارخانهها بود، رفت و هنر ظریف جواهرسازی را در سانفرانسیسکو و جوشکاری را در شیکاگو آموخت. در آنجا، در کنار هر آتلیه یک کارگاه ریختهگری بود که در کار پیکرهسازی بسیارمهم است. او پس از بازگشت از سفر پیشنهاد تأسیس کارگاه ریختهگری را داد.
لیلیت تریان شیوه آموزشی خود را چـنان بـنا کـرده بود که دانشجویان در طول چهار سال تحصیل خود با تمامی شیوهها و مواد موجود در هنر مجسمهسازی آشنا میشدند و در این میان «طراحی» نخستین ابزارِ کار او بود.
میگفت: «طراحی پایهی همهی هنرهاست. من در هفتههای نخست بـا بـچهها طراحی کار میکردم که البته این شیوه طراحی مختص کلاسهای مجسمهسازی بود، مجسمهسازی روی میز کار بچهها را مشکل مـیکرد، بـههـمین خاطر از مسئولان دانشکده خواسته بودم که چرخهای گردان تهیه کـنند تا بچهها بتوانند حجمهایشان را روی آن بچرخانند و روی اثر خود اشراف داشته باشند. آنها مـجبور بـودند در پایـان هفته یک کار را برای ژوژمان آماده کنند، برنامهای داشتم که طی یک روز انجام مـیشد. دانـشجویان مـکلف بودند پروژه تعریفشده را در یک روز به انتها برسانند. بچهها عادت کرده بودند به کـپی کـردن از کارهای دیگران، تا یک پروژه تعریف میکردم آنها به کتابخانه میرفتند و از کتابهای موجود کـپی بـرمیداشتند. بـرای اینکه بچهها در کلاس من این کار را نکنند یک برنامه اسکیس گذاشته بودم که صـبح آنرا اعلام میکردم و بعدازظهر تحویل میگرفتم، با این شیوه کار دیگر کسی فرصت کـپی کـردن پیـدا نمیکرد.» او این همه تلاش کرد و سرآخر از آنچه در مجسمهسازی ایران در این سالها رخ میداد، ناراضی بود و میگفت: «به عقیده من اساساً مجسمههایی که امروز ساخته میشود، هیچ ویژگی خاصی ندارد. همهاش تقلید از مجسمههای غربی است و روح ایرانی در آن وجود ندارد و ابداً جلوههای هنر اصیل را نشان نمیدهد. در واقع مجسمههای امروز ایران بسیار سطحی، نازل و دمدستی است و هیچ فکری پشت آن وجود ندارد. چراکه فکر میکنند هرکاری که میسازند باید ببرند و در نمایشگاهها به نمایش بگذارند. اصطلاحاً نمایشگاهپسند میسازند درحالیکه همانطورکه گفتم هیچ فکری پشت آن وجود ندارد.»
انقلاب که شد، او نیز مانند بسیاری از چهرههای بزرگِ هنر ایران از دانشگاه تسویه شد، شاید بههمین خاطر بود که زمانی که مُرد، میخواستند پیکر او را از دانشگاه هنر تشییع کنند، اما معدود دوستانِ نزدیکش گفتند که او از دانشگاه هنر دل آزرده است. در بزرگداشتی که پس از مرگش برایش گرفتند، «محمدرضا اصلانی» به این نکته اشاره کرد و گفت: «او را از دانشگاه هنر بیرون کردند و این بیرون کردن هنوز ادامه دارد. چرا آنهایی که او را به ناحق بیرون کردند، عذرخواهی نمیکنند و ساکت هستند؟ این کارها یک پولشویی فرهنگی است. تریان یک ستون برای دانشگاه هنر بود. هوشنگ کاظمی بنیانگذار دانشگاه هنر بود و از تریان دعوت به همکاری کرد، ولی خود او را هم بیرون کردند. چرا برای کارهایی که با هنرمندان میکنند، عذرخواهی و استغفار نمیکنند؟ اعتراف در این مملکت به کلی کنار گذاشته شده است. گناهکاران باید اعتراف کنند تا بخشیده شوند. من هیچکدام از کسانی که استادان ما را اخراج کردند و جای آنها دکتران قلابی گذاشتهاند، نمیبخشم. این فاجعه باید در ایران تمام شود. تا زمانی که این مشکل حل نشود و صداقت نباشد ما همچنان کشور آشوبزدهای خواهیم داشت. تا زمانی که مسئولان فعلی دانشگاه هنر، معذرت نخواهند من آن را به رسمیت نخواهم شناخت.»
سودابه فضایلی نیز به این نکته اشاره دارد که او زمانی که از تدریس در دانشگاه کنار گذاشته شد، بسیار آسیب دید. او زندگیاش را برای شاگردانش گذاشته بود و بعد از اخراج همه چیزش را از دست داده بود. البته او بیکار ننشست و از سالِ ۱۳۵۹ به بعد فعالیتهایش را در کارگاه هنری خود که در منزلش بود، ادامه داد. در این سالها طراحی میکرد، مجسمهسازی و چاپ باتیک. بعد از سالها که دانشگاه آزاد اسلامی تاسیس شد، او چند سالی بهعنوان استاد طراحی و مجسمهسازی در این دانشگاه هم تدریس کرد؛ اما دیگر دل و دماغ گذشته را نداشت. دوستان و شاگردانِ سابقش خواستند تا خانهی خود را موزه کند یا لااقل بگذارد یک کتاب از آثار او منتشر شود؛ اما اجازهی این کار را نمیداد. بعد از مرگش هم که اتفاق خاصی نیفتاد و اصلا انتظاری هم مگر جز این میرود؟
منبع: هم میهن