bato-adv
کد خبر: ۵۸۸۸۲۲

لیبرالیسم و بی‌طرفی؛ ماموریت غیرممکن

لیبرالیسم و بی‌طرفی؛ ماموریت غیرممکن
آیا اساسا امکان بی طرفی وجود دارد؟ جواب منفی است! در واقع انسان نمی‌تواند تصمیم نگیرد. انسان به علت انسان بودن محکوم به تصمیم گیری است. برای انسان بی‌طرفی معنایی ندارد چرا که همیشه در یک طرف ایستاده است. انسان موجود است و وجود نیست. انسان محیط بر چیزی نیست و بنابراین خود احاطه شده است.
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۴ - ۰۵ آذر ۱۴۰۱

علی مفتحعلی مفتح؛ آیا نظام حکومتی می‌تواند بی طرف باشد؟ مخصوصا این روز‌ها می‌شنویم که دولت یا حکومت باید بی طرف باشد. مدعای این سخن هم نظام حکومتی لیبرالیسم است.

بر اساس فلسفه لیبرالیسم دولت نباید از هیچ گروهی طرفداری کند و تنها باید مسئول فراهم آوردن شرایطی باشد که هر فردی بتواند به دنبال بهزیستی خود بگردد. همین هم، بر اساس لیبرالیسم سنتی، به فرد آزادی می‌دهد تا بتواند اهداف خود را خودش تعیین کند.

اما سوال این است که آیا فرد در چنین شرایطی واقعا آزاد است؟ در اینجا منظور ما آزادی دینی و آزادی افلاطونی نیست که آن را تنها در انتخابی می‌دانند که به رشد و تعالی بشر کمک کند. آزادی در اینجا همان آزادی لیبرال است که قائل به انتخاب بشر، هر آن طور که وی می‌خواهد، است.

شاید شما هم فکر می‌کنید که آزادی لیبرال بسیار جذاب به نظر می‌رسد، اما بگذارید در همین اول مثالی را برایتان بیاورم که این نگاه را به چالش می‌کشد: فردریک کارتن خواب است. وی در یک شهر بزرگ زندگی می‌کند و شب را در زیر پل در یکی از خیابان‌ها سپری می‌کند. فردریک، به تعبیر لیبرالیسم، آزاد است تا در زیر پل بخوابد! اما سوال اینجاست که آیا فردریک خودش این انتخاب را انجام داده است؟

لیبرالیسم مکتبی است که از پوزیتیویسم نشات گرفته، یعنی اینکه نگاهی علمی به مسائل دارد. زمانی هم که می‌گوید بی طرف است در واقع به تقلید از علوم طبیعی به دنبال فراهم کردن محیطی آزمایشگاهی است تا فرد بتواند تصمیم بگیرد. اما سوال این است که فرد چه مقدار قادر است تا به طور عینی گرا (objective) عمل کند؟ اصلا چقدر قابل باور است اگر بگوییم که شرایط زندگی ما با این همه تغییرات درونی و تاثیرات بیرونی شبیه محیط آزمایشگاهی است؟

عمل عینی گرا معمولا در فلسفه به «چشم/نگاه خدا» معروف است. این برداشت از معنی «خدا» به معنای واقعی کلمه و نه به معنای مرسوم آن در الهیات است و شامل «واقف به همه چیز (omniscient)» می‌شود. یکی از خصوصیات واقف به همه چیز بودن، توانایی دیدن همه چیز در همه ابعاد است، به این معنی که خدا در اصل هیچ «نظر»‌ی ندارد چرا که نظر خدا جامع است. به همین دلیل هم هست که بشر تنها می‌تواند نظر داشته باشد، اما خداست که مالک بر حقیقت است.

آن‌چه بشر می‌گوید و می‌داند نظر است، اما آن چه خدا می‌داند و می‌گوید حقیقت است (داستان فیل در تاریکی مولانا این نکته را به زیبایی شرح می‌دهد). بر خلاف انسان که از یک بعد، یعنی با دو چشم و یا از بعد محدود شده خود به جهان نگاه می‌کند، خدا با چشم نگاه نمی‌کند و بنابراین، بعد اصلا برای او معنا ندارد.

سوال اصلی این است: بشر چقدر قادر است و یا اصلا آیا قادر است تا به شیوه عینی گرا انتخاب کند؟

تصمیم گیری سخت است

اساسا عمل کردن دشوار است چرا که مستلزم تصمیم گیری است و تصمیم گیری هم به معنای طرفداری از یک مسئله به قیمت مسئله دیگر می‌باشد. شاید کلمه انگلیسی برای تصمیم در اینجا بتواند به فهم بهتر موضوع کمک کند.

در زبان انگلیسی، واژه «decision» از دو واژه «de» به معنای «دور/بر/جدا» و «caedere» به معنای «برش» ساخته شده است. اساسا، زمانی که تصمیم می‌گیریم، وارد حالتی دوگانه می‌شویم درست مثل زمانی که با برش چیزی آن را به دو قسمت تقسیم می‌کنیم. تصمیم همیشه سخت است، چون با تصمیم گیری انسان باید یک چیز را انتخاب و دیگری را فراموش کند.

نکته بسیار جالب در رابطه با دوگانگی حاصل شده از تصمیم و سختی آن واژه بحران «crisis» در انگلیسی است که از واژه یونانی باستان «کریسیس» می‌آید که خود از فعل «کرینو» به معنای «تصمیم، انتخاب، قضاوت» مشتق می‌شود. درست است، وقتی که می‌خواهیم تصمیم گیری بکنیم وارد نوعی بحران می‌شویم! بحران انتخاب یکی و رهایی دیگری با همه بلاتکلیفی‌های آینده آن.

در آلمانی هم تصمیم را «entscheiden» می‌گویند که با پیشوند «ent» به معنای «انفصال/دوری» و «scheiden» به معنای «بریدن» همراه است. می‌توان کلمه تصمیم در زبان آلمانی را به طور لغوی به «نفی جدایی» معنی کرد. در زبان روسی هم واژه «решать» که به معنای حل کردن است در واقع از ریشه «باز کردن گره» می‌آید که باز هم حاکی از رفع دوگانگی‌ها دارد.

در زبان فارسی، برای تصمیم می‌گوییم که فردی «آهنگ کاری کرده است»، چون آنجایی که شاعر بزرگ سنایی می‌گوید: «چو آهنگ رفتن کند جان پاک / چه بر تخت مردن چه بر روی خاک.» واژه «آهنگ» از فارسی میانه ʾʾhng به معنای کشیدن می‌آید. احتمالا این به معنای کشیدن یک فکر از میان افکار دیگر باشد.

احتمال قوی‌تر، اما باید این باشد که فرد در هنگام تصمیم اقدام به فراهم آوردن وسایل و ملزومات مورد نیاز می‌کند، درست به مانند کلمه «ساز» در فارسی که هم معنی آهنگ به معنای تصمیم است. تصمیم برای فرد یک اتفاق نیست بلکه فرایندی است که نیاز به دقت، سنجش و آمادگی دارد. البته در همین جا هم می‌بینیم که با نوعی دوگانگی در روند انتخاب یکی از ملزومات و فراموشی دیگر ملزومات مواج هستیم. پیچیده‌تر و زیباتر آنکه تصمیم در فارسی خود ملزوم تصمیم گیری (های مختلف) است!

آن چه در همه مثال‌های بالا می‌بینیم تلاش برای رسیدن به نوعی آرامش و قرار، همان طور که تصمیم را در عربی «قرار» می‌خوانند، است که در رویارویی با دوگانگی‌ها و چندگانگی‌ها می‌تواند باعث ایجاد حس بحران در داخل انسان و در جامعه شود. اصلا بخاطر همین هم هست که از «دورویی» و «دروغ» بیزار هستیم. روح و فطرت یگانه خواه انسان همیشه در یگانگی به آرامش دست پیدا می‌کند. تصمیم نیاز به قضاوت و تمییز است و برای انسانی که فقط می‌تواند یک یا چند بعد از جهان را ببیند بسیار آزاردهنده است.

اجازه بدهید تا سوال اولیه را بار دیگر تکرار کنیم: بشر چقدر قادر است و یا اصلا قادر است تا به شیوه عینی گرا انتخاب کند؟

به شیوه عینی‌گرا عمل کردن یعنی اینکه فرد بر همه ابعاد موضوع در طول، عرض، عمق و همچنین بر ژرفای معنوی (در اینجا تنها معنی و نه معنویت مورد نظر است) آن احاطه داشته باشد. بخاطر همین هم هست که در آیه الکرسی می‌خوانیم «و لایحیطون بشی من علمه (و آنان به هیچ چیزی از علم او احاطه ندارند)» چرا که تنها خداست که محیط بر همه چیز است و تنها خدا می‌تواند «چشم/ نگاه خدا» داشته باشد.

یکی از دلایلی که در اسلام این مقدار بر تلاش برای کسب علم و دانش تاکید شده این است که هر چقدر دانش انسان بیش‌تر شود، انسان به خدا نزدیک‌تر می‌شود.

اما، انسان در هر حال نیاز به تصمیم دارد و این تصمیم هم هیچ وقت با خواست انسان و یا خواست و تصمیم دیگران در هماهنگی مطلق نخواهد بود. قدرت اراده انسان بی نهایت، اما ظرفیت و امکانات وی محدود است. خداوند این مشکل را ندارد چرا که هم قدرت اراده و هم امکانات او بی نهایت است، اما انسان چه در درون خود و چه در زندگی اجتماعی در حالتی از بی قراری فلسفی قرار دارد. اصلا اگر نیاز به تصمیم نبود زندگی در صلح مطلق می‌بود و شاید هم احتیاجی به گفتگو و یا جنگ نبود.

انسان نیاز به تصمیم دارد و تصمیم نیاز به قضاوت دارد و قضاوت نیاز به دانش دارد. همه این‌ها از طرف انسان انجام می‌شود که همیشه نظر خود را دارد و این نظر به معنی فلسفی آن شخصی «subjective» است. بخاطر همین هم هست که فاعل را در زبان انگلیسی «subject» می‌خوانند. فاعل، فعل را صرف می‌کند، یعنی به کار می‌برد و به کارگیری همیشه برای یک چیز است و برای چیز دیگر نیست. یعنی فاعل مستلزم تصمیم گیری است.

حال، سوالی که در اینجا باید بپرسیم این است که آیا اساسا امکان بی طرفی وجود دارد؟ جواب منفی است! در واقع انسان نمی‌تواند تصمیم نگیرد. انسان به علت انسان بودن محکوم به تصمیم گیری است. برای انسان بی‌طرفی معنایی ندارد چرا که همیشه در یک طرف ایستاده است.

انسان موجود است و وجود نیست. انسان محیط بر چیزی نیست و بنابراین خود احاطه شده است. هر طرفی که انسان بایستد، در یک طرف ایستاده و در طرف دیگر نایستاده است. نظر و نگاه و دیدگاه وی همیشه از یک طرف نشات می‌گیرد. حتی بی طرفی برای انسان هم خود یک طرف محسوب می‌شود درست مثل اینکه تصمیم نگرفتن خود یک تصمیم محسوب می‌شود. به همین خاطر هم هست که حتی زمانی که هیچ کاری هم انجام نمی‌دهیم در واقع در حال انجام کاری هستیم و آن «انجام دادن انجام ندادن» است.

لیبرالیسم و حجاب

لیبرالیسم سیاسی هیچگاه وجود نداشته است. لیبرالیسم یک آرمان است که نه تنها حکومتی نتوانسته به آن دست پیدا کند که هیچ حکومتی هم به آن دست پیدا نخواهد کرد چرا که انسان همیشه در یک طرف ایستاده و بی طرفی برای او معنایی ندارد.

شاید گفته شود که لیبرالیسم حامی «بازار عقاید» است تا هر کسی بتواند هر اندیشه و عقیده‌ای را در آن به تبلیغ بگذارد. اما سوال این است: با این حجم از تبلیغات، بشر چقدر قادر است و یا اصلا آیا قادر است تا به شیوه عینی گرا انتخاب کند؟ هزینه مادی و معنوی انتخاب به این شیوه چقدر است؟

حتی نظام برابری افراد در برابر قانون هم آرمانی است و هیچ وقت به دست نیامده است، چرا که همان طور که گفته می‌شود، هرکسی می‌توانند از حق داشتن وکیل برخوردار باشند، اما تنها عده خاصی قادر به برخورداری از وکیل خوب هستند!

این روز‌ها که صحبت از حجاب و بی حجابی می‌شود، بعضا می‌بینیم که دولت‌های لیبرال به عنوان مدل ارائه می‌شوند. بگذریم از اینکه در بعضی از کشور‌های لیبرال حجاب ممنوع است و یا هزینه مادی و معنوی آن در مقایسه با بی حجابی بیش‌تر است.

آن چه مهم است این است که در رابطه با حجاب لیبرالیسم بی طرف نیست. آن چه از آن به عنوان «بی طرفی» در لیبرالیسم یاد می‌شود را نباید «بی طرفی» دانست. یک نظام لیبرال سکولار است، به این معنی که مستلزم جدایی دین از سیاست است.

بنابراین، اصل در لیبرالیسم، که دین و سیاست را جدا می‌داند، بر بی‌حجابی است به این معنی که بی حجابی و یا بی دینی اصل و معیار و دین یک انحراف از آن است. در آن طرف، اصل در قوانین کشور ما هم بر حجاب است به این معنی که پوشش حجاب چه برای مردان و چه برای زنان به عنوان اصل تعیین شده است. تفاوت در اینجا بین طرفداری و بی طرفی (که اساسا آن طور که دیدیم غیر ممکن است) نیست. تفاوت بین طرفداری از دو اصل متفاوت و درک دو نظام از بشر/انسان است.

در یک طرف، تعاریف اجتماعی حول تعریف «بشر» می‌چرخد، در حالی که در طرف دیگر «انسان» در محوریت قرار دارد. تفاوت بین این دو در این است که بشر در لغت به وجود ظاهری انسان دلالت می‌کند، در حالی که انسان قصد اشاره به فضایل و کمالات این موجود را دارد.

در واقع، انسان مصدر «اُنس» و «اِنس» و به معنای رام بودن و خو گرفتن و الفت و ملاطفت داشتن و مخالف توحّش است؛ لذا یک مرحله بالاتر از بشر است. برای یک عقیده، بشر به شکل بدون حجاب آن عادی و «نرمال» است در حالی که برای عقیده دیگر بشر شکل اولیه و به نوعی ماده خام است که باید با رشد به تعالی انسانی برسد.

آیا آزادی بشری می‌خواهیم و یا قصد دستیابی به آزادی انسانی را در ذهن داریم؟ اصلا این آزادی را برای چه کسی می‌خواهیم؟ برای چه فرد یا شخصی می‌خواهیم؟ واژه‌های فرد، شخص و نفر را در نظر بگیرید. به سختی می‌توان گفت که این واژه‌ها هم معنی هستند. شاید بتوان آن‌ها را به جای یکدیگر استفاده کرد، اما نمی‌توان به معنی یکدیگر به کار برد.

آیا نوزادی که به دنیا می‌آید فرد است یا شخص؟ اگر شخص نیست، پس چگونه از دیگران متمایز است و «مشخص» است؟ اما اگر شخص است پس چرا نمی‌توان از «شخصیت» وی سخن گفت چرا که شخصیت شکل می‌گیرد و معمولا با قوه «تشخیص» افراد گره خورده است. مضاف این که شخصیت واژه‌ای پسندیده است درست زمانی که آن در جمله‌ای مثل «شخصیت‌های برجسته در این اجلاس شرکت کرند» استفاده می‌کنیم. آیا شخصیت خودش به طور طبیعی شکل می‌گیرد یا اینکه آن را شکل می‌دهیم؟

همان طور که می‌بینیم، تفاوت تنها در نامگذاری‌ها نیست. آن چه متفاوت است جهان بینی دو دیدگاه است که باعث شکل‌گیری نگاه به جامعه، دولت، حجاب، سیاست، آزادی و ... می‌شود.

این‌ها صحبت‌هایی است که ریشه در فلسفه هر فرهنگ دارد. اما همچون هر گیاهی، گیاه تمدن نیز همیشه در حال رشد است. بخاطر همین هم هست که نیاز به تفکر و گفت و شنود داریم. تنها در آن صورت است که می‌توانیم به سرزندگی تمدنی خود امیدوار باشیم.

bato-adv
مجله خواندنی ها