دکتر امین عربی*؛ کشورها بسته به جغرافیا، تاریخ و تمدن شان، منابع و مزیتهایی برای رشد و توسعه در اختیار دارند که در این میان سرمایه انسانی از مهمترین آنهاست. سرمایه انسانی کشورها، ترکیبی از افراد با استعداد بالا، استعداد متوسط و کم استعداد است. از طریق یک توزیع نرمال حدود ۹۰ تا ۹۵ درصد جامعه دارای استعداد معمولی، بین ۲.۵ تا ۵ درصد دارای استعداد بالا و به همین میزان از افراد با استعداد کم برخوردار هستند.
مدیران سازمانهای اقتصادی در واقع وظایف برنامهیزی، سازماندهی، هدایت و رهبری، نظارت و کنترل را بر عهده دارند. در حوزه برنامه ریزی، تعیین اهداف کمی و کیفی سازمان و تعریف راهبردهای کلی برای دستیابی به اهداف از برجستگی خاصی دارد.
نکتهای که وجود دارد با الهام از داگلاس نورث برنده جایزه نوبل در رابطه با کسانی است که درک نمیکنند سازمانها چگونه توسعه مییابند و در نتیجه به عنوان مدیر سازمان، چگونه میتوانتد سیاستها را تجویز کنند؟ مشکل عمده سازمانها در این نکته کلیدی است.
مدیریت یک سازمان نقش اصلی در انتخاب ترکیب بهینه نهادهها و انتخاب عوامل تولید بر اساس بهره وری بیشتر و در نتیجه رشد تولید و افزایش سهم بازار و نهایتا موفقیت در رقابتهای اقتصادی دارد. هر کدام از گروههای جامعه براساس رتبه نبوغ و استعداد (استعداد متوسط، بالا یا کم) از طریق فرهنگ مدیریتی جامعه میتواند به عنوان مدیر سازمان انتخاب و سازمان را مدیریت نماید. انتخاب هرکدام از این گروهها چه تاثیری بر اقتصاد دارد؟
میتوان از دو نوع توسعه نام برد. توسعه عمودی و توسعه افقی. توسعه افقی مربوط به فضایی است که در آن محدودیت منابع وجود ندارد. برای نمونه منطقهای را در نظر بگیرید که آب و زمین حاصلخیز و سایر نهادههای کشاورزی به صورت فراوان در دسترس است. در این صورت برای رشد و توسعه میتوان زمینهای بیشتری را زیر کشت برد. توسعه افقی در واقع، افزایش نهادهها و در نتیجه تولید بیشتر است. در این نوع از توسعه نیاز به دانش جدید در حداقل خود قرار دارد.
در چنین فضایی، رقابت بین تولید کنندگان وجود ندارد و قرار گرفتن مدیریت در چنین اقتصادی در دست افراد ناتوان دور از انتظار نیست. مدیریت توسط افراد نخبه اگرچه با افراد ناتوان حتی در چنین اقتصادهایی تفاوتهای زیادی دارد، ولی از آنجایی که نیاز به دانش احساس نمیشود این تفاوتها برای چنین جامعهای قابل تمیز نیست.
نوآوری، علم و فتح مرزهای دانش، پایه و اساس توسعه عمودی است. اقتصاد به دلیل رشد انفجاری جمعیت در قرن بیستم و قرن اخیر با محدودیت منابع روبرو بوده است. افزایش جمعیت و محدودیت منابع آب و زمین حاصلخیز و گسترش شهرنشینی نیازمند بکارگیری دانش برای توسعه عمودی است. وقتی در یک منطقه کمبود زمین برای ساخت مسکن وجود دارد، ساخت مسکن چند طبقه و آسمان خراشها بدون طرح و محاسبات دقیق و مصالح مناسب امکان پذیر نیست. در چنین اقتصادی طراحی و برنامه ریزی درست با حضور نخبگان یک ضرورت است.
در صورتی که در یک جامعه آماری مدیر یک سازمان از افراد در جامعه آماری ۲.۵ درصد ناتوان و کم استعداد، انتخاب شود به صورت طبیعی این مدیر علاقمند است با افراد هم گروه خود کار کند و افرادی را انتخاب نماید که در همین جامعه آماری یعنی ۲.۵ درصد کم استعداد، قرار گرفته اند. این افراد که توانایی بالایی در مدیریت ندارند به دلیل تفاوت آشکاری که با ۲.۵ درصد جامعه نخبگان دارند، اجازه ورود نخبگان برای کمک به تصمیم گیری را نمیدهند.
در اقتصاد، سهم مهمی از رشد و توسعه را مدیریت منابع تشکیل میدهد. مدیران وظیفه برنامه ریزی و اجرایی نمودن آن و سازماندهی امور، کنترل و نظارت در بخش خصوصی و عمومی را بر عهده دارند. بخش خصوصی هزینه ناکارآمدی مدیران را با زیان اقتصادی و خروج از بازار پرداخت میکند. اما این موضوع برای بخش عمومی متفاوت است. مدیران دولتی در جوامعی که نظارت کاملی از طریق عموم مردم و رهبری نخبگان صورت نمیگیرد، هزینه ناکارآمدی آنها از طریق اخراج از مناصب دولتی کاهش پیدا میکند.
در جوامعی که نظارت دقیقی بر عملکردها صورت نمیگیرد، مدیران ناکارآمد بجای برکناری به راحتی جابجا میشوند و هزینههای ناکارآمدی و جابجایها را باید جامعه برای سالهای متوالی پرداخت نماید. معمولا طول دوره مدیریتی مدیران در جوامعی که فرهنگ مدیریتی منجر به انتخاب افراد ناتوان و کم استعداد میشود، بسیار طولانی است. این مدیران در بخشهای مختلف حضور دارند و معتمدین خود را در مناصب به همراه دارند. در مرحله اول از هم کلاسیها و در حالتهایی که نظارت وجود ندارد به خویشاوندان سببی و نسبی ختم میشود.
برای اثبات این موضوع اگر جابجایی مدیران چه از حیث جغرافیای محل خدمت یا مناصب بالاتر یا تغییر سازمانی، بررسی شود، روشن خواهد شد که مدیر ارشد، همان افراد قبلی را با خود همراه نموده یا افرادی جدید را انتخاب مینماید که دقیقا در یک جامعه آماری قرار میگیرند.
مدیران سازمانهای اقتصادی کشورهای فقیر بدون تردید در دست افراد ناتوان و کم استعداد قرار دارد. در این سازمانها اگر نخبگانی دعوت شوند برای کوتاه مدت و تا زمان رفع مشکل اجازه نقش آفرینی دارند. در این رابطه میتوان از نظریه ناکامی در هماهنگی مایکل کرمر در توسعه اقتصادی کمک گرفت.
همانطور که هماهنگی بین نوازنده ویولن با تجربه و مبتدی مشکل است، هماهنگی در مدیریت بین دو نفر یکی با استعداد و دیگری کم استعداد بسیار مشکل است و کشورهای فقیر با استفاده از این نظریه در مقام استفاده از افراد با استعداد، محکوم به شکست هستند.
کشورهای فقیر بر اساس نظریه دور باطل در توسعه اقتصادی از سرمایه سرانه پایین رنج میبرند و به دلیل بازارهای کوچک و کمبود سرمایه، دایم در تله فقر گرفتار هستند و با این نگاه با افزایش سرمایه نیز مشکل آنها حل نمیشود. اقتصاد آنها تا زمانی که مدیریت سازمانهای اقتصادی که وظیفه انتخاب ترکیب بهینه عوامل تولید و بکارگیری نهادههای تولید با اولویت بهره وری بالا را بر عهده دارند، در اختیار افراد مستعد قرار نگیرد، از این دام نجات پیدا نمیکنند.
طیف افراد معمولی بسیار گسترده است. یک طرف آن به نخبگان و طرف دیگر به افراد ناتوان ختم میشود. این طیف افراد متوسط، متوسط رو به بالا، متوسط رو به پایین را شامل میشود. مدیریت افراد معمولی در سازمانهای اقتصادی به رشد معمولی و حفظ وضع موجود میانجامد. هر چه طیف مدیران به سمت انتخاب مدیران با با استعداد باشد، مسیر اقتصاد به سمت رشد بلند مدت با دوام؛ توام با ثبات اقتصادی و دوری از دام فقر خواهد بود.
انتخاب مدیران از طیف استعداد متوسط رو به پایین، اقتصاد را در یک بی ثباتی قرار میدهد. شوکها و بحران ها، دورههای تجاری را پیش روی مدیران قرار میدهد و اقتصاد بسته به تصمیمات در دام و رهایی از فقر گرفتار است.
اقتصاد و مدیریت سازمانهای اقتصادی در صورتی که در مسیری قرار گیرد که در آن حرکت از مدیریت ناتوان به سمت مدیریت متوسط و سپس مدیریت متوسط رو به بالا شکل گیرد، در نهایت به مدیریت نخبگان خواهد رسید و در صورتی که فرهنگ مدیریتی و فرهنگ عمومی جامعه مدیریت نخبگان را نهادینه نماید، میتوان ادعا کرد جامعه به حدی از توسعه دست یافته است که قادر به حفظ و ارتقای توسعه خواهد بود.
سختی کار رها نمودن افراد ناتوان در مدیریت اقتصادی است. اگر نگاهی به جامعه آماری قد دختران داشته باشیم و فرض کنیم دختران علاقمند هستند در ردیف بلند قدان باشند در این صورت از کفشها و داروهای برای غلبه بر کوتاهی قد استفاده خواهند کرد. این روش در مورد مدیران کماستعداد که میخواهند ضعف خود را پوشش دهند نیز صادق است و هزینههای زیادی بر جامعه تحمیل میکند.
این مدیران اغلب از مدارک جعلی و عناوین بیاعتبار استفاده میکنند و سایه وسیعی از بی اعتمادی به نخبهها و افراد با استعداد را در فضای علمی و اجرایی شکل میدهند. اصلاح این وضع نیز کار را سخت میکند.
نخبگان مانند پرندگانی هستند که با اطمینان در آسمان پرواز میکنند، خشکی یا تری زمین را میبینند، با تهدیدها آشنا هستند، طبیعت را میشناسند و منافع خود و جامعه را به درستی برآورد میکنند.
اساس و پایه توسعه بر بکارگیری عوامل تولید با اولویت در بهره وری بالاتر قرار دارد. در یک بیمارستان برای جذب یک پزشک متخصص مغز و اعصاب، اولویت با کسی است که در این زمینه دارای تجربه و دانش بیشتری است. در جذب یک فوتبالیست اولویت با کسانی است که در این زمینه دارای توانایی، تجربه و دانش بالاتری هستند.
مدیریت، فرایندی است که این برتریها را تشخیص میدهد. تشخیص ناقص زیانهای زیادی به جامعه تحمیل میکند. درصورتی که فرهنگ مدیریتی، نخبگان و افراد با استعداد بالا را در جایگاه مدیریتی برای سازمانهای اقتصادی قرار دهد، نخبه گزینی به صورت طبیعی، نخبهها جامعه را گرد تخت اندیشه جمع میکند و فرایند تصمیم گیری و برنامه ریزی در مسیر خرد ورزی، جامعه را به سمت سعادتمندی سوق میدهد. سعادتمندی به معنی افزایش رفاه فردی و اجتماعی است.
جامعه به صورت طبیعی از ۹۵ درصد افراد با استعداد متوسط، ۲.۵ درصد افراد با استعداد بالا و ۲.۵ درصد افراد کم استعداد، بهره میبرد. زمانی که مدیریت سازمانهای اقتصاد در دست افراد کم استعداد قرار میگیرد اقتصاد در دام فقر گیر میافتد. در این اقتصاد نوآوری و دستیابی به بازارهای انحصاری نا ممکن است و در بازارهای بین المللی همواره پذیرنده قیمت هستند. افراد کماستعداد علاقهای به استفاده از نخبگان ندارند و نخبگان جامعه در مراکز علمی و دانشگاهی مستقل از تولید و پژوهشهای کاربردی کار میکنند و به دلیل اینکه در جستجوی گروههای همسان با خود هستند، به مرور جذب مراکز پیش رو، خارج از کشور خود میشوند. اقتصاد در دست ناتوانها و افراد کم استعداد، تنها از طریق افزایش نهادهها رشد میکند. رشدی که آنرا، رشد افقی مینامیم.
زمانی که مدیریت اقتصاد در دست نخبگان جامعه قرار میگیرد، آنها با استفاده از فناوری جدید و فتح مرزهای نو بازارهای جدیدی را پیش روی مصرف کنندگان قرار میدهند. مراکز تولیدی براساس افق بلند مدت، توسعه پیدا میکنند و نخبههای زیادی از کشورهای مختلف را جذب مینمایند. در واقع این کار باعث میشود اقتصاد در چنین وضعیتی، همواره برای بازارهای بینالمللی قیمتگذار باشد.
توسعه عمودی مشخصه اصلی این کشورهاست. در اقتصاد بر محور بهره وری، برای کشاورزی، صنعت و خدمات و تولید محصول بیشتر نیاز به نهادههای بیشتر نیست. با همان نهادهها و تغییر در فرایندها و اضافه کردن نهادههای جدید که محدودیت بسیار کمتری دارند، محصول با رشدی تصاعدی بدست میآید و تولید به صورت عمودی رشد میکند.
*دانش آموخته اقتصاد