من مسعود کیمیایی اگر در سالهایی به دنیا نیامده بودم که در کودکی و نوجوانیام، در کوچه و خیابان، دور و برم پر از حرف رفاقت و حزب و سیاست و ملیشدن صنعت نفت و نواب صفوی و حزب توده و ملی – مذهبیها و مصدق باشد، آدم دیگری میشدم، با نگاهی دیگر و البته فیلمها و رمانها و شعرهایی دیگر.
غولهای بیجانشین موضوع دیروز و امروز فرهنگ و هنر ما نیست و هر بار با درگذشت هر چهره بزرگی شاهد تکرار این بحث هستیم.
آنچه در ادامه میآید، گزیدهای است از گفتوگوی «شهروند» با مسعود کیمیایی.
کیمیایی که پر است از خاطرات گفته و ناگفته درباره روشنفکری و هنرمندان بزرگ این سرزمین، از ابراهیم گلستان و احمد شاملو و محمود دولتآبادی تا احمد محمود، فروغ فرخزاد، بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی، نسل این روشنفکران و هنرمندان را -که خود نیز یکی از آنهاست- نسل پرستارهای میداند که دست به هر چه زدند، طلا شد.
با این توضیح که این گفتگو به مناسبت کوچ ابدی نجف دریابندری به انجام رسیده، موضوع همیشگی بزرگان بیجانشین را با مسعود کیمیایی مرور میکنیم…
آقای کیمیایی؛ شما هم به این مساله که بزرگان ما در تمام این سالها بیجانشین ماندهاند، عقیده دارید؟
حتما؛ که البته این هم دلایل خودش را دارد. هم به دلیل بزرگی و عظمت این بزرگان است و هم به دلیل کمبودها و موانعی که در مسیر بزرگ شدن جوانترها وجود دارد. به هر شکل کسانی مثل گلستان، شاملو و نیما روشنفکران دوره اول تفکر نوین ما هستند و طبیعی است تفکری که تقدیم به روزگار خود کردهاند، هیچگاه از بین نرود. اینها تنههای بزرگ درختانی هستند که طوفانهای زیادی دیدهاند؛ سنگهای زیری که هر آنچه سختی بود، بر سرشان آمده و آنها هم تحمل کردهاند و همین هم این نسل را نسلی یگانه در تاریخ فرهنگ ما کرده که نمیتوان به این سادگی برایش جانشین پیدا کرد.
چه میشود که در یک نسل به یکباره این همه آدم قدبلند رشد میکنند؟ این اتفاق به نظرتان چرا برای نسلهای بعدی روی نداد؟
این چیزها بسیار به شرایط اجتماعی- سیاسی زمان بسته است. مثلا اگر با فکر به این نسل نگاه کنیم، تاثیر جنگ را در رشد این نسل میبینیم؛ جنگ و تباری که با خودش برد و تباری که با خود آورد. این اصلیترین دلیل رشد این آدمها -و حتی کل جامعه ما- در آن روزگار بود. نکته مهم اینکه این تاثیر محدود به اینجا نمیشود و در واقع جنگ دوم جهانی در بقیه نقاط دنیا هم تأثیرات فراوانی به جای گذاشته است و مثلا چه در طول خود جنگ و چه در سالهای بعد دگرگونی بزرگی در ادبیات اروپا به وجود آورد.
یعنی تولد این همه هنرمند و روشنفکر تاثیرگذار تنها و تنها مدیون جنگ جهانی است؟
ببینید؛ تأثیر این جنگ بر فرهنگ و هنر ایران تأثیری عمیقتر بود. در واقع نه تنها باعث شد جامعه بسته ما با نگاههای نو آشنا شود، بلکه هنرمندان را وارد دورانی پرتلاطم هم کرد که تأثیرش را در آثارشان میشود دید.
به نظر شما همین تلاطم هم ماندگاری این هنرمندان را موجب شده؟
به نظر من راز ماندگاری این نسل را باید در شرایط اجتماعی- سیاسی ایران در آن دوره جستوجو کرد. من این را چندبار دیگر هم در جاهای مختلفی گفتهام که از مشروطه به اینسو، ما در جهان مضطربی زندگی کردهایم و همه هنرمندان ما، هم خودشان و هم اثرشان این اضطراب را آشکارا نشان میدهند. بازتاب این اضطراب در اثر هنری تبدیل میشود به تصویری از روح زمان که ارزش بزرگی است و میتواند یک هنرمند را ماندگار کند.
خب، چرا هنرمندان امروز از این فرمول استفاده نمیکنند برای دیده شدن، رشد کردن، محبوب شدن و در نهایت هم ماندگاری؟!
این یکجور نگاه است. نوعی نگاه کردن که نمیشود انتخاب کرد. یعنی نمیشود یکی امروز از خواب بیدار شود و به خودش بگوید که من از امروز میخواهم این مدلی نگاه کنم؛ نه نمیشود. یا اینجوری هستی یا نه. جور دیگری نمیشود. به هر حال آدمها دنیا را مثل خودشان نگاه میکنند. در واقع زندگی هنرمند به او میآموزد که نگاهش به دنیا چگونه باشد. بگذار از خودم مثال بزنم که ملموستر باشد. من مسعود کیمیایی اگر در سالهایی به دنیا نیامده بودم که در کودکی و نوجوانیام، در کوچه و خیابان، دور و برم پر از حرف رفاقت و حزب و سیاست و ملیشدن صنعت نفت و نواب صفوی و حزب توده و ملی – مذهبیها و مصدق باشد، آدم دیگری میشدم، با نگاهی دیگر و البته فیلمها و رمانها و شعرهایی دیگر.
ولی من هنوز به پاسخ نرسیدهام که وقتی اضطراب اجتماعی در این سرزمین در دهههای ٢٠ و ٣٠ هنرمندانی را میتواند خلق کند که همگی از قلههای هنر دوران خودشان هستند، اضطرابهای امروز -که شاید بیشتر هم هستند- چرا دیگر غول تولید نمیکنند؟
نباید این موضوع را نادیده گرفت که دنیا تغییر کرده. در واقع دنیا دیگر دنیای آن سالها نیست که انتظار داشته باشیم محصولاتش هم شبیه آن روزگار باشد. ولی با این حال، من به آینده بدبین نیستم و برخلاف آنهایی که این نسل را بیجانشین میدانند، فکر میکنم جانشینها در راهند و این اتفاق در دورهای خواهد افتاد؛ در دورهای که نگاهها عوض شده باشد.