با وجود دریافت وعده پست نخستوزیری، اما «تیمسار» درخواست محمدرضا شاه برای کودتای ارتش علیه دولت محمد مصدق را رد کرد و حاضر نشد انسانیت و شرافتش را به این وعده بفروشد.
به گزارش ایسنا، او وقتی از نیت پلید شاه و امرای بازنشسته ارتش و اصرارشان بر قتل نخستوزیر وقت مطمئن شد، با به خطر انداختن جان خودش، جان دایی همسرش را از مهلکه حتمی مرگ نجات داد.
امروز هشتم خرداد ماه شصت و نهمین سالگردِ چهلمین روز قتل تیمسار محمود افشارطوس در سال ۱۳۳۲ است.
دکتر محمد مصدق - نخست وزیر وقت ایران
محمد مصدق ملقب به مصدقالسلطنه با داشتن مدرک دکترای حقوق و سالها فعالیت در حساسترین مسوولیتهای رده بالا از جمله دو دوره نخستوزیری ایران، هشت دوره نمایندگی مجلس شورای ملی و چندین سال وزارت و استاندار بودن، وقتی تصمیم گرفت در قالب طرح ملی کردن صنعت نفت ایران، دست انگلیسیها را که به لطف وطنفروشی آنتوان کتابچی خان، بازرگان ارمنیتبار ایرانی که از هفتم خرداد ۱۲۸۷ به منابع عظیم نفت و گاز ایران بند شده بود را قطع کند، گرفتار انواع دسیسهها و براندازی و کودتا و ترور شد، اما به لطف وفاداریِ محمود افشارطوس، فرمانده ارشد ارتش شاهنشاهی از همه توطئهها و دسیسهها به سلامت عبور کرد.
«محمود» در سال ۱۲۸۶ متولد شد. پدرش «حسین شبلالسلطنه» ملقب به حسین خان «باشی» برادر مادری محمدقلی خان مجدالدوله، پسر دایی ناصرالدین شاه نام داشت.
او بعد از پشت سر گذاشتن مکتبخانه و اتمام دوره متوسطه، دیپلم گرفت و وارد دانشکده افسری شد و در سال ۱۳۰۸ در سن ۲۲ سالگی با درجه ستوانی از این دانشگاه فارغالتحصیل شد.
ستوان محمود به زودی با آفاق علیآبادی ازدواج کرد، اما این ازدواج دیری نپایید او بعد از متارکه با فاطمه بیات، دختر شیخالعراقین، خواهرزاده دکتر محمد مصدق ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر به نامهای فرزین، فرشید و بهشید شد.
او به لطف انجام درستِ مسوولیتهای نظامی و رضایت فرماندهان ارشدش در سال ۱۳۱۸ با درجه سرگردی به اداره املاک سلطنتی در شمال کشور که تحت فرماندهی سرلشکر کریم آقا بوذرجمهری، رییس املاک سلطنتی رضا شاه اداره میشد، منتقل شد و تا زمان سقوط سلطنت رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰، رییس املاک سلطنتی مازندران بود.
سرگرد محمود افشارطوس برای حفاظت از املاک رضا پهلوی طی این دو سال چهره خشن و ضدمردی از خود نشان داد و این رفتار بعدها به اهرم فشاری در دست منتقدان نظامی و مخالفان سیاسیش تبدیل شد.
موقعیت نظامیِ مناسب افشارطوس در بدنه ارتش بعد از حوادث شهریور ۱۳۲۰ نیز حفظ شد. با وجود سرنگونی رضا شاه و برکناری و تحت تعقیب قرار گرفتن همه روسای املاک سلطنتی، اما به دلیل موقعیت ویژه افشارطوس در بین فرماندهان وقت ارتش، به اصفهان منتقل شد و با درجه سرهنگ دومی به فرماندهی هنگ پیاده اصفهان و برقراری امنیت اصفهان منصوب شد.
او بعد از مدتی به ریاست شهربانی اصفهان منصوب شد و از گسیخته شدن ارتش در اصفهان و نفوذ حزب توده بین کارگران این شهر جلوگیری کرد و نظم و امنیت نظامی اصفهان را برقرار کرد.
ارتقاء سازمانی سرهنگ افشار طوس به دلیل انبوه لیاقتهایی که در انجام وظایفش در دهه ۱۳۲۰ نشان داد، در دوره سلطنت محمدرضا شاه هم ادامه یافت.
سرهنگ افشارطوس با لیاقتی که در جریان غائله شورش آذربایجان از خود نشان داد به عنوان فرماندار نظامیِ راههای همدان منصوب و مدتی بازرس ویژۀ لشکر یک ارتش شد.
سرهنگ افشارطور وقتی با غارت اموال مردم به دست ارتشیها در غائله آذربایجان روبرو شد، به شدت اعتراض کرد و این اعتراض مورد خوشایند مقامات ارشد ارتش قرار نگرفت. آنان از سرهنگ خواستند در این نوع مسائل دخالت نکند، اما افشار طوس پاسخ داد «ما برای مردم جنگیدهایم نه اینکه علیه آنها وارد عمل شویم.» بعد از این ماجرا سرهنگ افشارطور در انزوای نظامی قرار گرفت و از پستهای مهم نظامی کنار گذاشته شد، به دانشگاه جنگ فرستاده شد و مدتی مدیر دروس دانشگاه شد.
این اتفاق باعث به تاخیر افتادن ترفیعهای نظامیش شد به طوری که درجه تیمساریش بعد از سه سال به جریان افتاد آن هم زمانی که دکتر محمد مصدق نخست وزیر شد و او به عنوان رییس کل شهربانی کشور منصوب شد.
محمود افشارطوس که در جوانی حامی رضاخان بود از دوره نخستوزیری حاجعلی رزمآرا و شدت گرفتن مبارزات سیاسی ملیگراها به بعد دچار تحول فکری و ایدئولوژیک شد و از طرفداران سرسخت دکتر مصدق شد.
مصدق که از حامیان نهضت مشروطه بود و اعتقاد داشت «مقام سلطنت فقط باید نمادین و برای وحدت کشور باشد» طی دو دوره نخستوزیری ایران، قدرت محمدرضا شاه را محدود به چارچوبهای تعیین شده در قانون اساسی مشروطه کرد، اما همزمان اختیارات نهادهای مدنی را در ساختار قدرت افزایش داد. به همین دلیل حامیان انگلیسی و آمریکایی محمدرضا شاه، خانواده سلطنت به خصوص اشرف پهلوی، دربار و مخالفان سیاسیش به شدت از او و خط فکریش ناراضی بودند.
افزایش روزافزون فساد و تبعیض و ظلمِ دربار و دولتهای وابسته به دربار پهلوی رفته رفته موجب شد محمود افشارطوس نیز همانند بسیاری از مردم و ملیگراهای دهه ۱۳۲۰ در شمار طرفداران پر و پا قرص جریان فکری - سیاسی دکتر مصدق قرار بگیرد. او که داماد خواهرِ مصدق هم بود به مرور مورد توجه و اعتماد نخستوزیر قرار گرفت و نتیجه این اعتماد، انتصاب به عنوان رییس کل شهربانی کشور شد.
به دنبال استعفای سرتیپ زنگنه، فرماندار نظامی تهران در ابتدای سال ۱۳۳۱، افشارطوس جایگزینش شد. او این سمت را تا اول بهمن ۱۳۳۱ در اختیار داشت. سرهنگ افشارطوس با جا به جا شدن تیمسار کمال در دوره نخستوزیری مصدق به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد. در این دوره به اتفاق جمعی از افسران طرفدار نهضت ملی، شاخه «افسران ملی» را در بدنه ارتش شکل داد و دکتر مظفر بقایی از چهرههای مرموز سیاسی کشور در این دوره که در ابتدای ورودش به سیاست از موسسان اولیه و طرفداران جبهه ملیِ اول بود نیز در نشستهای افسران ملی شرکت کرد.
افشارطوس در ابتدای دهه ۱۳۳۰ نقش تاثیرگذاری در خنثی کردن دسیسهها و توطئههای طرحهای کودتا در ارتش داشت. به اذعان همدورهایهای او اگر حضور افشارطوس در راس شهربانی کل کشور و نفوذش در ارتش شاهنشاهی نبود شاید کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ماهها زودتر از این تاریخ اتفاق میافتاد البته با دسیسهای که سیاستمداران موزی انگلیسی و آمریکایی ترتیب دادند و محمدرضا شاه قول پیاده کردن این توطئه را از طریق عواملش در ارتش داد، قرار بود دکتر مصدق در تاریخ نهم اسفند ۱۳۳۱ در سی و دومین سالگرد کودتای پدرش رضا شاه علیه سلسله قاجار، طی نقشهای از قبل طراحی شده ترور شود.
پهلویِ پسر در ابتدا عزم کرد تصمیمش را از طریق افشارطوس اجرایی کند. به این منظور او را چندین بار به کاخ سعدآباد فراخواند و سربسته ماجرا را با او درمیان گذاشت.
حتی در یکی از دیدارهایش برای ترغیبِ افشارطوس به کودتای ارتش علیه دولت مصدق پیشنهاد انتصاب او به عنوان نخستوزیر بعد از سرنگون کردن دولت مصدق را به او داد، اما افشارطوس پیشنهاد شاه را رد کرد و بلافاصله نقش ترور را به اطلاع مصدق رساند.
قرار بود نقشه قتل دکتر محمد مصدق در نهم اسفند ۱۳۳۱ به این شکل پیاده شود که محمدرضا شاه مخفیانه به مسافرت خارج از کشور رفته و مصدق برای دادن مدارکی به شاه به کاخ نیاوران برود و هنگام خروج توسط اراذل و اوباش در پوشش مردم معترض ترور شود. همینطور هم شد، اما دکتر مصدق در روز واقعه متوجه فضای سنگین و مشکوک کاخ شد.
او در عین حال متوجه شد عدهای از اراذل و اوباش وابسته به دربار با همراهی جمعی از افسران متنفر از مصدق که به دست او بازنشسته شده بودند در جلوی محوطه کاخ تجمع کرده و رفتارهای مشکوکی از خود نشان میدهند به همین دلیل مصدق با اشاره نزدیکانش از درِ دیگر کاخ خارج شد و به منزلش رفت، اما جمعیت نیز به بهانه صحبت با نخستوزیر و طرح مشکلاتشان راهی خانه مصدق شدند تا در موقعیت مناسب او را از پا درآورند.
به سرلشکر بهارمست، رییس وقت ستاد ارتش دستور داده شد از محوطه کاخ خارج نشود و با این کار اجازه هر نوع عکسالعملی از ارتش و نیروهای تحت مدیریت رییس ستاد ارتش سلب شد در عین حال رییس کلانتری نزدیک کاخ نیز همراه جمعیت به ظاهر معترض به سمت منزل نخستوزیر در حرکت بود و با وجود تأکید مصدق اقدام موثری برای کنترل جمعیت معترض نکرد. از سوی دیگر محافظانِ منزل نخستوزیر هم قدرت چندانی در دفع حمله غافلگیر کننده احتمالی نداشتند.
در چنین شرایطی تیمسار افشارطوس بیواهمه و با سرعت وارد مهلکه شد. او به وسیله عوامل اطلاعاتی خود و برخی منابع دیگر از نقشه قتل دکتر مصدق با خبر شد و با توجه به وقت کم، با کمک همسایهها و با گذر از پشت بامها خانههای مجاور منزل مصدق، خود را به منزل نخستوزیر رساند و مصدق را از نیت مهاجمان با خبر کرد و او را با همان لباسِ خانه و از راه پشتبام فراری داد و به ساختمان ستاد ارتش که محل امنی بود، انتقال داد.
تیمسار افشارطوس در راستای کشف توطئههای مخالفان دولت، بهخصوص عوامل تأثیرگذار در واقعه نهم اسفند ۱۳۳۱ با کمک افرادِ مورد اعتمادش در شهربانی به بررسی دقیق ماجرا پرداخت. مخالفان مصدق نیز از طریق عناصر نفوذی خود در شهربانی، رفتار تیمسار را زیر نظر داشتند و درصدد دستیابی به اطلاعات او شدند.
آنان ابتدا یکی از کارمندان شهربانی را که در گردآوری اخبار به افشارطوس کمک کرده بود، در اوایل فروردین ۱۳۳۲ ربودند و پس از بازجویی به قتل رساندند. بعد از آن سراغ افشارطوس رفتند تا از میزان آگاهیِ تیمسار از طرح توطئه ترور، مطلع شوند.
در همان مقطع زمانی طراحان غربی با همکاری عوامل داخلیشان در دربار پهلوی و ارتش و شهربانی تهران نقشه شومی را علیه مصدق به اجرا گذاشته بودند و نمیخواستند تیمسار افشارطوس این نقشه را هم خنثی کند.
رییس ژاندارمری سلطنتی ایران در سالهای ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۷ تحت فرماندهی ژنرال نورمن شوارتسکف آمریکایی بود. او قبل از کنار رفتن از این سمت، عوامل ایرانیِ خود را در مشاغل حساس ارتش و ژاندارمری ابقا کرد. دکتر مصدق با آن هوش بالا و اشرافت اطلاعاتی که نسبت به عوامل آمریکایی در سازمان پلیس کشور داشت در همان مقطع زمانی از طریق تیمسار افشارطوس خواست عناصر خائن شهربانی و ارتش را در دستور کار قرار دهد. او هم مُجدانه موضوع را دنبال کرد.
تیمسار صبح روز ۳۰ فروردین ۱۳۳۲ در گفتگو با رؤسای دوایر شهربانی به یادداشتی که در دستش بود اشاره کرد و گفت: «این لیست تمام کسانی است که در این سازمان به سود آمریکاییها جاسوسی میکنند. قبل از اینکه این هفته تمام شود، همه آنها یا به زندان خواهند رفت یا اعدام خواهند شد.»
دکتر محمد مصدق و مظفر بقایی
مظفر بقایی، نماینده مجلس و حسین خطیبی از چهرههای سرشناس سیاسی و دوست صمیمی بقایی، مزینی، منزه، بایندر، زاهدی از بستگان سرلشکر فضلالله زاهدی و بلوچ قرائی، افسران اخراجی از ارتش را دور خود جمع کردند و با وعده پستهای مهم و وزارت، آنان را قانع کردند تا در توطئه قتل مصدق مشارکت کنند و از طریق ربودن اعضای مهم و کلیدی دولت مصدق از جمله تیمسار افشارطوس، سرلشکر ریاحی، دکتر حسین فاطمی، دکتر عبدالله معظمی و دکتر سیدعلی شایگان که همگی از نزدیکان دکتر مصدق و افراد برجسته نهضت ملی بودند، زمینهساز قوط نخستوزیر شوند.
خبرنگاران روزنامه اطلاعات در گزارشی مفصل از ماجرای ناپدید شدن تیمسار محمود افشارطوس نوشتند: «شب ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ پس از اتمام کار و طبق قرار تلفنی افشارطوس با حسین خطیبی، تیمسار افشارطور ساعت ۹ شب در محله صفی علیشاه کوچه خانقاه از ماشین خود پیاده شد و راننده به کلانتری برگشت و منتظر دستور او ماند، ولی رییس کل شهربانی کشور هیچ وقت بازنگشت.
پیکر طناب پیچ تیمسار افشارطوس در کوههای تلو جاده لشکرک
فاطمه بیات، همسر تیمسار محمود افشارطوس فردای همان شب و بعد از نیامدن تیمسار به منزل مقامات نخستوزیری و شهربانی را در جریان گذاشت و دکتر مصدق به سرعت دستور جستجوی تیمسار را در محل مفقودش شدنش در خیابان خانگاه صادر کرد.
رییس شهربانی بعدازظهر دیروز دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۳۲ همانند بقیه روزها، پس از اتمام کار به سمت منزل حرکت کرد. از ساعت دو و نیم - سه بعدازظهر تا ساعت هفت شب در منزل بود، اما حضور او در منزل بیش از روزهای قبل بود. تیمسار در روزهای قبل بین سه تا پنج بعدازظهر در منزل استراحت میکرد و دوباره به شهربانی مراجعت میکرد، اما دیروز تا ساعت هفت بعدازظهر در خانه ماند و در این ساعت بود که تلفن منزل ایشان زنگ زد و یک نفر از آن طرف سیم به مستخدم خانه تیمسار افشارطوس گفت: «به آقا بگویید از شهربانی شما را میخواهند.»
او بلافاصله پای تلفن رفت، قریب سه دقیقه صحبت کرد و بلافاصله برای پوشیدن لباس آماده شد مستخدمین منزل وی میگفتند: هنوز ساعت به هفت و یک ربع نرسیده بود که رییس شهربانی منزل را ترک کرد و به خانم خود گفت: من شهربانی میروم.» مقارن هفت و بیست دقیقه بعدازظهر اتومبیل حامل وی در مقابل شهربانی توقف کرد و مشارالیه پیاده شد و یکراست به دفتر کار خود رفت.
مدت ۲۰ دقیقه به کارها و پروندههایی که رییس اداره کارآگاهی با خود آورده بود رسیدگی به عمل آورد و در ضمن رسیدگی آقایان سرهنگ نورایی و سرهنگ دوم نادری در اطاق وی بودهاند و سرهنگ نادری برای مذاکره درباره تصدی ریاست اداره اطلاعات شهربانی منتظر فرصت بوده است، ولی گویا مجال صحبت پیدا نشده و رییس شهربانی پس از رسیدگی به پروندهها پاکتی را از دست آقای درخشانفر گرفته و مشغول خواندن نامه محتوی آن میشود، میگویند در روی این کاغذ که بدون مارک بوده خطوطی با مداد نوشته شده بود و رییس شهربانی از خواندن آن نامه مجهول کمی میخندد و سپس آن را تا نموده و در جیب میگذارد و به آقای سرهنگ نورایی آجودان خود میگوید: «من اکنون به منزل آقای نخستوزیر میروم و بعد مراجعت خواهم کرد.
تلفنکننده ناشناس نبود بلکه آقای سرهنگ نورایی آجودان رییس شهربانی بوده که به تیمسار افشارطوس اطلاع داده از منزل آقای نخستوزیر به شهربانی تلفن نموده و گفتهاند که شما برای ملاقات آقای دکتر مصدق به منزل ایشان بروید و پس از این تلفن رییس شهربانی مصمم به رفتن به خانه نخستوزیر شده است.
آقای سرهنگ نورایی امروز به ما [خبرنگاران روزنامه اطلاعات]گفت: تلفنی که ساعت هفت بعدازظهر به رییس شهربانی شده به وسیله من صورت گرفت و تصور نمیکنم تلفن مجددی به ایشان شده باشد.
یک مقام مطلع در منزل نخستوزیر گفت: «ساعت هفت و سه ربع یا هفت و پنجاه دقیقه بعدازظهر دیروز (دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۳۲) رییس شهربانی مطابق معمول به اینجا آمد و به حضور آقای نخستوزیر رفت و مدت بیست دقیقه یا یک ربع مذاکره کرد و این مذاکرات نیز تصور نمیکنم فوقالعاده و غیرمنتظره بوده، زیرا رییس شهربانی هر روز برای دادن گزارش از آقای نخستوزیر ملاقات میکرد پس از این مذاکرات در حدود ساعت هشت و ده دقیقه تیمسار افشارطوس منزل نخستوزیر را ترک گفت و به وسیله اتومبیل ریاست شهربانی به اداره خود برگشت. مجددا در اداره شهربانی قریب بیست دقیقه تا نیم ساعت به کارها رسیدگی نموده و ده دقیقه به ساعت نه مانده بود که سوار اتومبیل شد و از طریق خیابان سوم اسفند به طرف مرکز شهر حرکت نمود.»
یافتن پیکر تیمسار محمود افشارطوس در کوههای تلو جاده لشکرک تهران
تا اینجا جریان خیلی عادی بود، بدین معنی که رییس شهربانی مثل هر روز به کارهای بعدازظهر خود رسیدگی نمود و با رییس دولت نیز ملاقات کرد، اما در ساعتی که قرار بود به منزل مراجعت نماید برنامه دیگری پیش آمد و مشارالیه وقتی با اتومبیل به آخر خیابان سوم اسفند رسید به شوفر خود که کارمند شهربانی است گفت: «برو به طرف خیابان هدایت و خیابان خانقاه».
مطابق این دستور اتومبیل شماره یک شهربانی در حالی که رییس شهربانی به تنهایی در آن نشسته بود از طریق خیابان فردوسی به طرف مشرق شهر تهران حرکت کرد.
پاسبانان پست خیابانها که عبور اتومبیل رییس شهربانی را از نقاط مختلف شهر به چشم دیدهاند در بازجوییهایی که امروز از آنها به عمل آمده چنین گفتهاند: «بله، اتومبیل رییس شهربانی از خیابان سعدی شمالی گذشت و وارد خیابان هدایت شد. در خیابان هدایت در همان موقع یک نفر از اوباش محله چاقو کشیده بود و مردم به گرد او جمع شده بودند.
رییس شهربانی دستور داد اتومبیل در کنار خیابان توقف کرد و شخصا جمعیت را شکافت و جلو رفت و باتون پاسبان پست را که در صدد دستگیر نمودن چاقوکش بود گرفت و با آن چند ضربه به ضارب زد و سپس به پاسبان و سرباز فرمانداری دستور داد ضارب را جلب کنند. سپس مردم را به تفرقه دعوت نمود و وقتی که اوضاع قدری آرام شد و مامورین کلانتری برای کمک به پاسبان پست رسیدند مجددا سوار اتومبیل شد و به شوفر خود گفت، برو به خیابان خانقاه»
همانطور که در نقشهای از خیابانها و کوچهها و محل واقعه و جایی که اتومبیل رییس شهرانی توقف نموده و در صفحه آخر چاپ شده ملاحظه میفرمایید خیابان هدایت در قسمت شمالی ناحیهایست که رییس شهربانی ساعت ۹ شب گذشته وارد آن ناحیه شده و دیگر مراجعت نکرده است.
خیابان خانقاه به موازات خیابان هدایت کشیده شده و قسمت غربی آن منتهی به خیابان سعدی شمالی و قسمت شرقی آن منتهی به خیابان صفیعلی شاه میشود.
در این خیابان چند کوچه فرعی و چند کوچه اصلی که انتهای آنها به خیابان هدایت و خیابان شاهآباد منتهی میگردد وجود دارد منجمله کوچه باریکی که قسمت جنوبی آن کوچه ظهیرالاسلام نام دارد و این کوچه در اثر قطع نمودن خیابان خانقاه چهاراهی تشکیل میدهد که به نام چهارراه خانقاه معروف است.
این چهارراه تا محل حزب سومکا که رهبری آن با آقای دکتر منشیزاده میباشد و اکنون در توقیف است بیش از بیست متر فاصله ندارد و بلافاصله قریب هفتاد متر بالاتر از آن نیز خیابانی است به نام خیابان «خیام» که یک سرِ آن منتهی به خیابان هدایت میشود.
در مقابل این خیابان یک دکان بقالی وجود دارد که در قسمت غربی آن دکان بقالی محل کانون افسران بازنشسته است بنابراین در خیابان خانقاه سه مرکز مورد توجه است.
ساعت شش صبح امروز [سهشنبه اول اردیبهشت ۱۳۳۲]، تلفن منزل تیمسار سرتیپ همایونفر معاون شهربانی کل کشور زنگ زد و مستخدم منزل ایشان پس از آنکه گوشی را برداشت و لحظهای صحبت نمود به معاون شهربانی اطلاع داد که خانم تیمسار افشارطوس میخواهند با شما صحبت کنند.
وقتی که همایونفر گوشی را برداشت، خانم رییس شهربانی با لحنی که از آن اضطراب و نگرانی مشهود بود گفت: «تیمسار افشارطوس دیشب به منزل نیامده است و ما تا نصف شب بیدار بودیم، ولی بعد از آن به خواب رفتیم، به خیال اینکه ایشان در شهربانی کار دارد. حالا خواستم بپرسم که آیا ایشان در شهربانی است؟»
سرتیپ همایونفر جواب میدهد: «خیر، ایشان کاری در شهربانی نداشتند و برای اینکه مطمئن باشیم اکنون به شهربانی تلفن خواهم کرد.»
البته، چون ساعت شش و هفت صبح هنوز دیر نشده بود و معاون شهربانی و خانم تیمسار افشارطوس تصور میکردند که ممکن است وی شب گذشته در منزل یکی از دوستان میهمان بوده و حتما تا اول وقت اداری مراجعت خواهد کرد لذا در همین نگرانی اقدامی برای جستجوی وی به عمل نیاوردند و منتظر شدند تا شاید در حدود ساعت هشت یا هشت و نیم صبح از تیمسار افشارطوس خبری بشود، اما متاسفانه هرچه از وقت میگذشت این انتظار کمتر به نتیجه میرسید، زیرا رییس شهربانی عادتا هر روز صبح در حدود هفت یا هفت و نیم صبح در محل کار خود حاضر میشد، ولی صبح امروز تا ساعت هشت هنوز از وی اطلاعی در دست نبود.
امروز قرار بود کمیسیون امنیت در دفتر کار معاون نخستوزیر تشکیل شود و رییس شهربانی نیز هر روز طبق معمول اول وقت برای شرکت در این کمیسیون به منزل آقای دکتر مصدق میرفت و قرار بود ساعت هشت صبح امروز نیز در آنجا حاضر شود، ولی آقای دکتر ملک اسماعیلی، معاون نخستوزیر، میگفت: «ما تا ساعت هشت صبح هرچه معطل شدیم خبری از رییس شهربانی نشد و، چون تیمسار ریاحی، رییس ستاد ارتش، هم نیامده بود تصور کردیم که، چون ابوالقاسم بختیار دستگیر شده و دیروز به تهران آمده این دو نفر برای تحقیق و بازجوییهای مقدماتی رفتهاند و بنابراین مجال پیدا نکردهاند که در کمیسیون امنیت شرکت نمایند. روی همین اصل باز هم مدتی در انتظار نشستیم، تا اینکه ناگهان خبر رسید که رییس شهربانی از دیشب تاکنون گم شده است.»
وقتی خبر گم شدن رییس شهربانی به منزل نخستوزیر رسید دیگر معطل نشدند، آقای نخستوزیر معاون خود را احضار کرد و موضوع گم شدن رییس شهربانی را به اطلاع وی رساند و به ایشان دستور داد که برای بازجویی و تحقیقات مشغول کار شود.
پس از ناپدید شدن مرموز تیمسار افشارطوس در محله صفی علیشاه و رسیدن خبر به مصدق، وی به سرعت دستور رسیدگی داد. به دنبال صدور دستور نخستوزیر تلاشها برای یافتن نشانی از رییس کل شهربانی آغاز شد. بیش از ۱۰۰۰ مامور کل منطقه را محاصره کرده و همه خانهها را بازرسی کردند و مجربترین ماموران به کار گرفته شدند و جهت کنترل ماشینها هم اقداماتی صورت گرفت، اما رییس شهربانی به طرز اسرارآمیزی مفقود شده بود.
از طرف دولت مبلغ ۵۰ هزار تومان مژدگانی برای یافتن رییس شهربانی اعلام شد و به دستور دکتر مصدق، وزیر کشور پرونده را شخصا زیر نظر گرفت. سرهنگ نادری از اعضای سازمان افسران ملی، در سمت ریاست اداره کارآگاهی، پرونده را به طور ویژه دنبال کرد و همچنین دکتر صدیقی با افسران رکن دو ارتش و سرهنگ سررشته که افسری لایق و درستکار بود نیز دیدار کرد و نظر سرهنگ سررشته را جهت پیگیری پرونده پرسید که وی در قبال اختیارات ویژه فراقانونی جهت بازرسی هر محل و بازداشت هر فرد، پیگیری پرونده را پذیرفت و شروع به کار کرد.
نصرالله خازنی، معاون بازرسی دفتر نخستوزیری در مصاحبه با محمود تربتی سنجابی، مولف کتاب «کودتاسازان»، درباره ماجرای قتل افشارطوس میگوید: «از تراژدی قتل آنچه یادم میآید گزارشی است مشروح از طرف اداره کل آگاهی که توسط شخصی به نام آقای ملکشاهی برای آقای دکتر مصدق فرستاده شده بود.
در این گزارش آمده بود: چند روز قبل از حادثه، شاه، از طریق خط مستقیم تلفنی که بین او و رییس شهربانی وجود داشت و ماموران هم آن را کنترل میکردند، به افشارطوس تلفن میکند و میگوید: جمعی از افسران بازنشسته خواستههایی دارند و شما بروید و ببینید چه میگویند و در این مورد با سرتیپ نصرالله زاهدی صحبت کنید. سرتیپ نصرالله زاهدی دوست و همشاگردی دوران دبیرستان و دانشکده افسری افشارطوس بود. آنها با یکدیگر رفیق و صمیمی بودند و دوستی آنها به قدری بود که افشارطوس به فکرش خطور نمیکرد که توطئهای در کار باشد، خاصه از سوی صمیمیترین دوستش.
به همین جهت هم اسلحه همراه خود نداشت. نصرالله زاهدی آدرس منزل حسین خطیبی را که کارمند راهآهن بود و در خیابان خانقاه قرار داشت به وی میدهد و او را برای شب ۳۱ فروردین به آنجا دعوت میکند. در شب موعود حدود ساعت ۹ شب افشارطوس در خیابان سعدی مقابل خانقاه از اتومبیلش پیاده میشود و شوفر را مرخص میکند و پس از پیمودن نیمی از مسافت خیابان از شاگرد مغازه خواروبار فروشی آدرس خانه حسین خطیبی را سوال میکند. شاگرد اظهار بیاطلاعی میکند. همین بعدا سرنخی به دست ماموران میدهد. به هر حال در خانه خطیبی، سرتیپ نصرالله زاهدی، سرتیپ بایندر و سرتیپ دکتر منزه (شاگرد پزشک احمدی، تزریقاتچی زندان) و سرگرد فریدون قرائی و خود خطیبی، دوست نزدیک دکتر مظفر بقایی، اجتماع کرده بودند. در آنجا غفلتا از قفا پتویی روی سر افشارطوس میاندازند و دکتر منزه با تزریق آمپولی افشارطوس را بیهوش میکند.
فضلالله زاهدی در کنار دخترش هما و پسرش اردشیر
سپس او را در صندوق عقب اتومبیل یکی از حضار جا داده به لشکرک، به خانهای میبرند و پس از شکنجه و کشیدن ناخنهایش وی را به غار تلو برده و در آنجا فریدون قرائی، افشارطوس را خفه میکند. قرائی پس از ارتکاب قتل به قزوین فرار کرده در خانه جعفر ورشوند از مالکان و مخالفان دکتر مصدق و دوست سرتیپ تشعری مخفی میشود. ولی پس از تجسس، ماموران به مخفیگاه او پی میبرند و دستگیرش میکنند.»
بعدها فاش شد که در تمام مدتی که افشارطوس در غار اسیر بود، دست و پا و چشم او بسته بوده، به جز چند عدد تخم مرغ چیز دیگری نخورده بود. روز ششم اردیبهشت جسد طناب پیچ شدۀ شهید افشارطوس در حالی که قرآن کوچکی که قنادی یاس معمولا به مشتریانش هدیه میداد و در جیب کت افسریش بود، کشف شد.
تشییع جنازه تیمسار افشارطوس موجب همبستگی عظیم ملی شد. این مراسم با حضور انبوه مردم و اکثریت دولتمردان برگزار شد و جسد او در آرامگاه خانوادگی شان در قبرستان تجریش محل فعلی بیمارستان شهدای تجریش به خاک سپرده شد. دولت مصدق آن روز را عزای ملی اعلام کرد و موسیقی از برنامههای رادیو حذف شد.
پس از مرگ تیمسار وفادار به راه مصدق و به پیشنهاد نخستوزیر، با استناد به قوانین وقت کشور افشارطوس با یک درجه ترفیع به درجه سرلشکری ارتقاء یافت.
فرمانداری نظامی تهران روز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۲ شش روز بعد از پیدا شدن پیکر تیمسار محمود افشارطوس، اطلاعیهای صادر کرد و ترور تیمسار را کار عدهای از افسران بازنشسته و مخالفان دولت اعلام کرد.
دکتر مظفر بقایی و سرلشکر فضلالله زاهدی در این اطلاعیه تلویحا متهم شدند که در این جنایت دست داشتهاند. گفته میشود ماجرای ربودن افشارطوس بخشی از یک توطئه بزرگتر بود که با اطلاع شاه و دخالت مأموران سیا طراحی شده بود تا تعدادی از شخصیتهای سیاسی نزدیک به دکتر مصدق را بربایند و او را وادار به کنارهگیری کنند.
امیران بازنشستهای که به اتهام دست داشتن در ربودن افشارطوس بازداشت شدند، عبارت بودند از تیمسار دکتر منزه، تیمسار علیاصغر مزینی، تیمسار بایندر و تیمسار نصرالله زاهدی.
گفته میشود این افراد فهرستی در اختیار داشتند و قرار بود بر اساس آن شخصیتهایی، چون سرلشکر ریاحی، دکتر حسین فاطمی، دکتر عبدالله معظمی و دکتر سیدعلی شایگان را که همگی از نزدیکان دکتر مصدق و افراد برجسته نهضت ملی بودند، بربایند و از این طریق جوی نا آرام و آشفته در کشور ایجاد کنند تا مصدق مجبور به کنارهگیری شود. اما تنها یکی دو روز پس از مفقود شدن تیمسار افشارطوس، امیران مذکور بازداشت شدند و تحت بازجویی قرار گرفتند.
نتایج بازجوییها که همان ایام در مطبوعات منتشر شد، نشان داد هر چهار امیر بازنشسته ماجرای توطئه قتل تیمسار را به یک شکل اعتراف کردند. طبق اعتراف بایندر، زاهدی و منزه، در روز ۳۱ فروردین ناهار را در خانه دکتر بقایی مهمان بودند و او به همراه دوست نزدیکش حسین خطیبی آنان را به ربودن افشارطوس تشویق کرده است.
افشارطوس در آن زمان روابطی با بقایی ایجاد کرده بود تا شاید بتواند شکاف به وجود آمده در نهضت را با میانجیگری ترمیم کند. البته بقایی تا پایان عمر هرگز دخالت در توطئه ربودن و قتل افشارطوس را نپذیرفت. در اردیبهشت ۱۳۳۲ که این اتهام بر اساس اعترافات امرای بازنشسته علیه بقایی مطرح شد، او مصونیت پارلمانی داشت و دستگیر و محاکمه نشد.
عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری وقت روز ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۲ در نامهای به مجلس اطلاع داد که بقایی به معاونت در قتل افشارطوس متهم است و دلایلی برای این اتهام وجود دارد و تقاضا کرد مصونیت پارلمانی او لغو شود، اما واقعه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرنگون شدن دولت دکتر محمد مصدق پرونده بقایی را برای همیشه تاریخ باز نگهداشت.
منابع:
روزنامه اطلاعات- سهشنبه اول اردیبهشت ۱۳۳۲
اطلاعات ماهانه، شماره۶۲، سال۱۳۳۲ش، ص۲۸
اسراری از توطئه قتل افشارطوس، خواندنیها، ۶۶ (۱۳۳۲):۱۰
مسعود بهنود، کشتگان بر سر قدرت (تهران: نشر علم، ۱۳۷۸)، ص ۶۱۴
حسینقلی سررشته، خاطرات من یادداشتهای دوره ۱۳۳۴-۱۳۳۱۰ (تهران: نویسنده، ۱۳۷۰)، ص ۸۱
مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲، ۱۳، ۱۴ هجری (تهران: زوار، ۱۳۵۷)، ج۵، ص ۱۹۷
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظام معاصر ایران (تهران: نشر گفتار، نشر علم، ۱۳۸۰)، ج۱، ص ۱۵۴
رشیدیانها به روایت اسناد ساواک (تهران: وزارت اطلاعات، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۹)، ج ۲۲، ص ۷
مجید تفرشی، محمود طاهر احمدی، گزارشهای محرمانه شهربانی (۲۶- ۱۳۲۴) ([تهران]: سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۱)، ج ۱، ص۱۷
غلامرضا مصور رحمانی، خاطرات سیاسی بیست و پنج سال در نیروی هوایی ایران، تهران: رواق، ۱۳۹۳ش، ص۳۰۸؛ لئونارد ماسلی، نفت، سیاست وکودتا در خاورمیانه، ترجمه: محمد رفیعی مهرآبادی، جلد۱، تهران: انتشارات رسام، ۱۳۶۶ ش، ص۳۳۹