فرارو- جیمز تراوب روزنامه نگار امریکایی از نویسندگان همکار نیویورک تایمز بوده است. از او مقالات متعددی در نشریات «فارین پالسی» و «فارین افرز» منتشر شده است. او عضو ارشد مرکز همکاریهای بین المللی در دانشگاه نیویورک است و هم چنین در این دانشگاه تدریس میکند. نوشتههای او بر سیاست و امور بین الملل و بر چهره هایی، چون باراک اوباما، ال گور و جان مک کین متمرکز بودهاند. هم چنین، او کتابی درباره کوفی عنان و سازمان ملل نوشته است.
به گزارش فرارو به نقل از فارین پالسی، اختلاف شدید بین دموکراسیهای غربی که تهاجم روسیه علیه اوکراین را نقض غیرقابل تحمل اصول اخلاقی قلمداد میکنند و دموکراسیهای غیرغربی و به سختی لیبرال مانند هند و آفریقای جنوبی که آن را به عنوان واقعیتی ژئوپولیتیک تلقی میکنند تنها این ایده را تقویت میکند که لیبرال دموکراسی در سطح جهانی رو به افول است.
این امکان وجود دارد که لیبرال دموکراسی یک آزمایش احتمالی تاریخی بوده باشد که به شرایط اساسیای بستگی داشت که دیگر حاصل نمیشوند. «یاشا مونک» پژوهشگر دانشگاه هاروارد در کتاب سال ۲۰۱۸ میلادی خود تحت عنوان «مردم در برابر دموکراسی: چرا آزادی ما در خطر است و چگونه آن را نجات دهیم»؟ آن شرایط محدود کننده را به عنوان رفاه مشترک، همگنی نسبی جمعیت شناختی و منابع اطلاعاتی که کل جمعیت را در بر میگیرد توصیف کرد که مختص قرن گذشته و نه قرن حاضر بودند.
با این وجود، اگر معتقد هستید که همه گزینههای جایگزین برای لیبرال دموکراسی بسیار بدتر و در واقع غیر قابل تحمل هستند پس باید طوری رفتار کنید که گویی بیماری که از آن رنج میبرد قابل درمان است. این پیش فرض کار تازه مونک است که در اثری با عنوان خوش بینانهتر «آزمایش بزرگ: چرا دموکراسیهای متنوع سقوط میکنند و چگونه میتوانند دوام بیاورند»؟ و هم چنین اثر «لیبرالیسم و نارضایتیهای آن» نوشته «فرانسیس فوکویاما» مبارز قدیمی راه لیبرالیسم دیده میشوند.
لیبرالیسم همان طور که فوکویاما آن را توصیف میکند به عنوان یک فناوری سیاسی به منظور مدیریت اختلافات غیرقابل سازش عمل میکند. لیبرالها از زمان «توماس هابز» در قرن هفدهم مجموعهای از قواعد، رویهها و اصول هنجاری را وضع کردهاند که فراتر از هر چیز دیگری حاکمیت قانون و حقوق افراد برای پیگیری ترجیحاتشان به منظور محدود کردن دسترسی به دکترینهای مطلق گرا است.
قواعد و هنجارهای لیبرال به افراد با دیدگاههای مختلف اجازه میدهند که نه تنها با یکدیگر کنار بیایند بلکه به «قرارداد» ضمنی که دولت دموکراتیک بر پایه آن استوار است بپیوندند. لیبرالیسم زمانی به خطر میافتد که «جناح» ها به قول «جیمز مدیسون» که به طور طبیعی در جامعه به وجود میآیند به قوانین و هنجارها احترام نگذارند.
با این وجود، لیبرالیسم زمانی با مشکل مواجه میشود که این جناحها نه از افراد همفکر بلکه از قبایل تشکیل شده باشند: گروههای قومی یا مذهبی که کمتر به واسطه باورهای متغیر به یکدیگر متصل شدهاند تا ویژگیهای تغییر ناپذیر. «دموکراسی متنوع» به معنای آن چه مونک میگوید دموکراسی ناهمگون است.
مونک میگوید در چنین دموکراسیهایی «جایی که تقریبا همه بر اساس خطوط مذهبی یا قومی رای میدهند بخش بزرگی از جمعیت یک اقلیت دائمی را تشکیل میدهند که از قدرت دور ماندهاند در حالی که اکثریت از قدرت خود برای تسلط یا به حاشیه راندن اقلیتها استفاده میکنند». سفید پوستان با سیاهپوستان در دوران پیش از جنگ آمریکا و دوره قوانین جیم کرو در جنوب امریکا و اقدامات هندوها علیه مسلمانان در هند در حاضر مصداق این موضوع هستند.
لیبرالیسم مردم را شهروندانی برابر و آزاد خطاب میکند، اما مونک به این نتیجه رسیده که تمایل به جدا شدن از خویشاوندان، فرهنگ و دولت کمتر از آن چیزی است که ما فکر میکنیم. هم تجربه و هم تحقیقات علوم اجتماعی به ما نشان میدهند که مردم ذاتاً «گروهی» هستند.
تهدید اصلی برای لیبرالیسم در دهه گذشته، ناسیونالیسم (ملی گرایی) اکثریتی بوده که توسط تهدیدهای واقعی یا ادعایی مطرح شده علیه هویت جمعی سفیدپوستان در ایالات متحده و اروپا، هندوئیسم در هند، یهودیت در اسرائیل و اسلام در ترکیه برانگیخته شدهاند.
در برابر این خشم، جهانشمولی لیبرال با این ایده که «همه ما بر اساس انسانیت مشترکمان از حقوق برابر برخورداریم» پیوسته عقب نشینی کرده است. هیچ کس پاسخی کاملا قانع کننده برای مشکل دموکراسی متنوع ارائه نکرده است. مدل «اجتماعی» که در آن قدرت بین گروههایی که از موقعیت رسمی برخوردار هستند تخصیص مییابد در هلند به خوبی عمل کرده و در آنجا قدرت بین کاتولیکها و پروتستانها تقسیم شده، اما در لبنان بسیار بد عمل کرده جایی که تقسیم قدرت میان جناحهای مذهبی مختلف در حال حاضر باعث ایجاد خلاء شده است.
هم چنین، این مدل باعث ایجاد حکومتداری بسیار نزدیک به هرج و مرج در فرانسه شده و کمی بیش از ۴۰ درصد از مردم فرانسه به نامزدی برای ریاست جمهوری رای دادند که قول داده بود اولویت قائل شدن برای بومیان بر تازه واردان و نه تصادفا سفیدپوستان بر رنگین پوستان را احیا کند.
موج اول کتابهای نوشته شده درباره ظهور جریانها و امواج غیر لیبرال از جمله کتابهای قبلی مونک و فوکویاما و همچنین کتابهای استیون لویتسکی و دانیل زیبلات با عنوان «چگونه دموکراسیها میمیرند» و کتاب نوشته شده توسط من با عنوان «لیبرالیسم چه بود؟ : گذشته، حال و وعده یک ایده نجیب» بر روی ناسیونالیسم دست راستی «دونالد ترامپ» رئیس جمهور سابق ایالات متحده، «مارین لوپن» سیاستمدار فرانسوی، «نارندرا مودی» نخست وزیر هند و افراد مشابه دیگر متمرکز بوده اند. با این وجود، این موضوعی قدیمی شده محسوب میشود. یکی از ویژگیهای نسل جدید کتابهای نوشته شده درباره خطرات متوجه لیبرالیسم نگرانی از ظهور یک «چپ هویت گرا» است که به همان اندازه محدودیتهای لیبرالیسم را تحقیر میکند.
فوکویاما در مورد نوعی از سیاست هویت مینویسد که «تجارب زیسته گروههای مختلف را اساسا نامتناسب میبیند». در این دیدگاه از پیروان سیاست هویتی سفید پوستان نمیتوانند معنی سیاه بودن را بفهمند. نژادپرستی یک نگرش فردی نیست بلکه در ساختارهای قدرت و در نتیجه در آگاهی جمعی نقش بسته است.
مونک «ذات گرایی استراتژیک» کسانی را توصیف میکند که اصرار دارند با نژاد یا جنسیت بهعنوان ذاتهای ریشه کن ناپذیر رفتار کنیم. این «گروه گرایی یا قبیله گرایی جدید چپ» است. هر فردی که زمانی را در اندیشکدهها و مراکز مطالعاتی و فکری فرهنگ آمریکایی گذرانده باشد از دانشگاهها تا موزههای هنری، بنیادها و روزنامهها حضور پررنگ این ذهنیت را مشاهده کرده است.
با این وجود، موضوع قابل توجه آن است که در حالی که ناسیونالیسم دست راستی جهان را فرا گرفته این جریان تازه چپ تقریبا یک پدیده آمریکایی است و هیچ توضیحی در مورد لیبرالیسم در هند یا لهستان و فرانسه یا آلمان ارائه نمیدهد. چرا پیشرفتهترین تفکر مترقی در ایالات متحده، اما نه در نقاط دیگر جهان نسبت به نظارت پلیس بر مرزها و رعایت حقوق گروهها وسواس دارد؟ شاید به دلیل نقش منحصر بفردی باشد که خشم و شرم نژادی در ایالات متحده دارد.
در هر صورت، نتیجه آن است که نوعی قبیله گرایی متقابل ایجاد شده که در آن چپ و راست یکدیگر را تا حد افراطیتری پیش میبرند. هر دو در مورد نیاز به حذف «کتابهای شیطانی» از کتابخانهها اتفاق نظر دارند، اما در مورد کتابهای مورد بحث به شدت دچار اختلاف نظر با یکدیگر هستند. در همین حال، آن چه «آرتور شلزینگر جونیور» مورخ و نظریهپرداز آن را «مرکز حیاتی» مینامد به افقی دورتر تبدیل میشود.
با این توضیحات چه کاری باید انجام شود؟ پاسخ فوکویاما دفاع از ارگ و دژ لیبرالیسم است. فوکویاما در کتاب خود به روش «آیزایا برلین» فیلسوف مسیر تکامل ایدئولوژیهای غیر لیبرال جدید را ترسیم میکند و منشاء آن را پیدا میکند. او ریشه تکامل ایدئولوژیهای غیر لیبرال جدید را در نقد پسامدرن عقلانیت توسط «ژاک دریدا» و «میشل فوکو» و دکترین چپ رادیکال میبیند که بعدا از سوی جناح راست پذیرفته شد.
فوکویاما ابتدا آنچه را که میتوان بدعت نئولیبرال یا بازار آزاد لیبرالیسم نامید رد میکند و خاطر نشان میسازد در حالی که انسانها واقعا خودخواه هستند «آنان هم چنین موجودات شدیدا اجتماعیای هستند که بدون حمایت و برسمیت شناختن همتایانشان نمیتوانند به طور فردی شاد و خوشبخت باشند». با این وجود، نئولیبرالیسم یک بدعت یا یک انحراف است، زیرا جوامع لیبرال دولت بازتوزیع کنندهای را ایجاد کردند که برابری را در قرن بیستم تبلیغ میکرد.
فوکویاما در ادامه خاطرنشان میسازد که لیبرالیسم تا حدی نسبت به فرد وسواس ندارد که به طور اجتناب ناپذیری جامعه را اتمیزه کند همان طور که بسیاری از محافظهکاران کاتولیک ادعا میکنند: «زندگی انجمنی خصوصی به شدت در جوامع لیبرال غرب رشد کرده است».
هم چنین، از دید او کشورهای لیبرال نباید به پیشینه استعمارگرایی خود اعتراف کنند. بالاخره چگونه باید ظهور کشورهای لیبرال آسیای شرقی را که از این اتهام مبرا هستند را توضیح دهیم؟ فوکویاما به لیبرالها یادآوری میکند که آنان از چه چیزی دفاع میکنند و چرا حق دارند از آن دفاع کنند.
البته این راه حل نیست. «مونک» مینویسد که کتابهای بزرگ درباره ایدهها در توضیح مشکل بسیار بهتر از ارائه راه حل عمل میکنند. با این وجود، راه دیگر برای بیان موضوع این است که پدیده ظهور جریانهای غیر لیبرال از آن سنخ معضلاتی است که راه حلها برای آن ناگزیر احساس ناکافی بودن میکنند، زیرا مشکل شکست سیاست نیست بلکه ناشی از باور جمعی است. چگونه شرایطی را ایجاد میکنید که به احیای یک اجماع از بین رفته کمک کند؟ از نظر مونک این به پرسش درباره سازوکارهایی به منظور برای مهار و هدایت قبیله گرایی باز میگردد که نمیتوان آن را از بین برد.
او استدلال میکند که برای مثال، رای انتخابی رتبهبندی شده به کسب نمایندگی برای اقلیتها کمک میکند. بیشتر دستور کار مونک شبیه پلتفرم فعلی حزب دموکرات است: رشد اقتصادی گسترده، مالیات تدریجی، و فرصتهایی برای تحرک اجتماعی که همه برای ایجاد حس خوب جمعی و نه قبیلهای طراحی شده اند. بر این مبنا او علیه چپ مترقی به دلیل سیاستهای جهانی و نه نژادپرستانه و محدودیتهای مهاجرت که نقطه اشتعال برای راست بومی گرا است بحث میکند.
موارد مطرح شده از سوی این نظریه پردازان همگی راه حلهای خوبی هستند، اما من نمیدانم چگونه بیمار را درمان میکنند. (من به طور کامل در این باره که راه حلهای موجود در لیبرالیسم چه بود متقاعد نشدم). مونک مینویسد که باید در نهایت از لیبرالیسم در سطح رفتار خصوصی و اجتماعی دفاع شود.
او به همه ما توصیه میکند که به فکر خود باشیم و آماده باشیم که طرف خود را نقد کنیم و انگیزه تهمت زدن به دیگری را مهار کنیم. حدس میزنم که اکثر خوانندگان کتاب او به این توصیه نیازی نخواهند داشت در حالی که قبیله گرایان چپ و راست به آن با دیده تمسخر مینگرند.
من آزمایش بزرگ را خواندم در حالی که به هند بزرگترین و متنوعترین دموکراسی جهان فکر میکردم. هند در میان بیمارترین بیماران بخش لیبرال دموکراسی قرار دارد. هند تحت رهبری مودی کشوری که زیر ستاره سکولاریسم و تسامح متولد شده است به طور فزایندهای به جامعهای دین سالار و غیر مداراجو تبدیل شده که آرمان هندوئیسم را به شکلی پر هزینه بر بیش از ۲۰۰ میلیون جمعیت مسلمان خود تحمیل میکند. از خود پرسیدم که آیا مونک چیزی برای ارائه به بسیاری از هندیهایی که به ارزشهای سکولار آن کشور اعتقاد دارند و عمیقا از مرگ آن میترسند در دست دارد؟ پاسخ این است: خیر، او چیز زیادی برای عرضه ندارد.
برخی از بیماریها کشنده هستند. سایر بیماریها تنها خیلی آهسته قابل درمان هستند، زیرا در نهایت دفاع بیمار افزایش مییابد. من طرفدار هر چیزی هستم که مونک پیشنهاد میکند. من حتی بیشتر طرفدار دعوت مهیج فوکویاما به حقیقت هستم.