روزنامه خراسان نوشت: باورم نمیشد، دختر ۱۳ساله سرکرده باند کیف قاپی و سرقت موتورسیکلت باشد اما این ماجرا حقیقت داشت. نیروهای تجسس کلای سناباد مشهد که با هدف پیشگیری از جرم، طرحهای ویژهای را به اجرا گذاشته بودند اعضای یک باند سرقت را به دام انداختند که دختر ۱۳ساله نقش هدایت این باند مرموز را به عهده داشت. بازجوییهای تخصصی از اعضای این باند ۳ نفره که زیر نظر مستقیم سرگرد «محمدباقر بهرازفر» (رئیس کلانتری سناباد) صورت گرفت، راز چندین فقره گوشی قاپی و سرقتهای دوچرخه را نیز برملا کرد.
این دختر نوجوان که مدعی بود خلافکاریهایش را از سرویس بهداشتی مدرسه آغاز کرده است، خواهر ۱۹ساله و دوست پسر ۱۸سالهاش را نیز به عنوان اعضای باند به پلیس معرفی کرد. او پس از آن که به سوالات کارشناس مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پاسخ داد، نگاهش را به دستبندهای فولادین دوخت و به تشریح سرگذشت خود پرداخت. آن چه میخوانید متن گفت وگو با دختری است که در ۱۳ سالگی سرکرده باند سرقت شد.
نامت چیست؟
«ز» نام دارم اما «مهشید» صدایم میزنند.
چرا؟
نام مستعارم است دوست داشتم دیگران نام اصلی مرا ندانند.
چند سال داری؟
۱۳ساله هستم.
به چه جرمی دستگیر شدی؟
سرقت و اعتیاد.
خانوادهات چند نفر هستند؟
برادر ندارم، یک خواهر دوقلو دارم که خیلی درس خوان است. به گونهای که او را «دکتر قلابی» صدا میکنیم و خواهر بزرگترم که با من دستگیر شده است.
چرا خواهر دوقلویت را «دکتر قلابی» میدانید؟
او دختری با وقار، با حجاب، درس خوان و نمازخوان است که به جز تحصیل به چیز دیگری نمیاندیشد. وقتی در این زندگی آشفته و پر از دود مواد مخدر، درس میخواند، معلوم است که «دکتر» میشود.
چگونه سرقتها را انجام میدادید؟
به بهانه جمع آوری ضایعات در خیابان حرکت میکردم و از پارکینگ خانههایی که باز بودند، دوچرخه میدزدیدم البته اگر دوچرخهها را قفل و زنجیر نزده بودند و در گوشهای رها شده بود خیلی راحت سوار میشدم و از پارکینگ بیرون میآمدم حتی بعضی دوچرخهها را که در کنار فروشگاهها و کارگاهها قفل و زنجیر نداشتند هم سرقت میکردم.
ولی به گوشی قاپی هم اعتراف کرده ای؟
بله! سرقت گوشی که کاری ندارد من ترک موتورسیکلت دوستم بهداد مینشستم و هنگامی که زن یا دختری در حاشیه خیابان و بیخیال سرگرم مکالمه تلفنی بود از کنارش عبور میکردیم و من به راحتی گوشی را میقاپیدم.
کیف قاپی چطور؟
آن هم که معمولا خانمها یک بند روی شانه خودشان آویزان میکنند که کار سختی نبود البته خانمهای سهل انگار و بیخیال، خودشان ما را وسوسه میکردند که کیف یا گوشی آنها را به سرقت ببریم.
در خیابانهای خلوت سرقت میکردید؟
نه! ربطی به خیابان نداشت!
بستگی به فردی داشت که چقدر از کیف و گوشی خود مراقبت میکرد یا اصلا حواسش به اطراف نبود گاهی آن گوشی را طوری در دست میگیرند که به دزد «چشمک» میزند! اگر اصول ایمنی را رعایت میکردند مگر من دیوانه بودم که خودم را به خطر بیندازم تا گوشیشان را سرقت کنم!
چند سال است اعتیاد داری؟
از ۳ سال قبل معتاد شدم.
چگونه خلافکار شدی؟
۱۰ساله بودم که با یکی از دوستانم در سرویس بهداشتی مدرسه و به صورت پنهانی سیگار میکشیدیم. بعد که کرونا شیوع پیدا کرد و مدارس تعطیل شد من به خانه همان دوستم میرفتم که همسایه ما بود. پدر «مهسا» هم مانند پدر من اعتیاد داشت و بساطش همیشه داخل خانه پهن بود. وقتی دیدم که دوستم کنار منقل پدرش مواد مصرف میکند من هم ترغیب شدم و از آن جا خلافکاریهایم شروع شد.
کسی از اعتیادت خبر داشت؟
نه! ولی از یک سال قبل همه فهمیدند که دیگر به یک معتاد حرفهای تبدیل شده بودم!
پدرت چیزی نگفت؟
او که خودش غرق در دنیای اعتیاد بود، چه میتوانست به من بگوید! من هم یکی مثل خودش!
هزینههایت را چه کسی میداد؟
اول با جمع آوری ضایعات تامین میکردم بعد هم آرام آرام سرقت را از لوازم کوچک شروع کردم تا این که الان به همراه دوستم بهداد کیف، گوشی، دوچرخه و موتورسیکلت سرقت میکردم.
منظورت همین «بهداد» است که الان دستگیر شده؟
بله! او را دو سال قبل پدرش از خانه بیرون کرد و بعد به دام شوهر خواهرم افتاد که در کار خلاف بود. شوهر خواهرم او را به خانه آورد که من هم با او آشنا شدم.
شوهر خواهرت الان کجاست؟
او الان به جرم قاچاق فروشی در زندان است شوهر همین خواهر ۱۹سالهام است که در پرونده من جرم مالخری دارد.
ولی خواهرت الان کودک شیر خوارهای در آغوش دارد؟
بله! او خیلی کوچک بود که ازدواج کرد الان ۳ فرزند دارد که آخرین آن همین پسر ۹ ماههای است که در آغوش دارد. چون کسی نیست که از فرزندانش نگهداری کند.
خواهرت چگونه عضو باند تو شد؟
وقتی شوهرش به زندان افتاد او به مشتریان شوهرش مواد میفروخت ولی اموالی را که من و «بهداد» هم سرقت میکردیم به او میفروختیم و او آنها را بلافاصله در سایت دیوار میفروخت تا هزینههایش تامین شود.
او هم معتاد است؟
نه! فقط مواد خرده فروشی میکند!
چرا خواهرت را لو دادی؟
چارهای نداشتم انگار پلیس لحظه به لحظه ما را تعقیب کرده بود! آنها همه چیز را میدانستند. وقتی مرا در حین سرقت دوچرخه دستگیر کردند دیگر نتوانستم از زیر سوالات فنی آنها فرار کنم!
چرا «بهداد» را خانوادهاش طرد کردند؟
پدر او اوضاع مالی خوبی دارد اما یک روز در محل کار با هم دعوا کرده بودند که پدرش او را از مغازه بیرون میکند و پول توجیبی هم نمیدهد. «بهداد» هم اتفاقی با شوهر خواهرم آشنا میشود و با تعارف یک سیگار به خانه ما میآید!
اما وقتی دوباره به خانه بازمی گردد و پدرش بوی سیگار را میفهمد او را باز هم بیرون میکند که تنبیه شود. «بهداد» هم که جا و مکانی نداشت دوباره نزد ما بازگشت و با من ارتباط برقرار کرد.
از خواهر دوقلویت بیشتر بگو؟
او آرزو دارد در یک کتاب فروشی کار کند و همه کتابها را بخواند برای آن که پول خرید کتاب را ندارد!
ولی پدرم فقط او را «دکتر قلابی» میداند. او دوست دارد به دانشگاه برود اما پدرم قصد دارد او را عروس کند.
خواستگار دارد؟
بله! پسر همسایه از او خواستگاری کرده است اما جوانی معتاد و بیکار است. با این حال پدرم میخواهد عروسش کند تا یک نان خور کم شود! دلم به حالش میسوزد من که دختری معتاد و سارقم و به آخر خط رسیدهام اما دوست دارم خواهرم درس بخواند تا برای خودش آدم حسابی بشود!