همايون كاتوزيان
ماجراي دولت ملي مصدق هر چند كه ساليان دور به مدد كودتا از پاي درآمد اما بدون تعارف هنوز روايت روزهاي مصدق به پايان نرسيده است و تاريخ نيز بزرگراهي بزرگ را نشان ميدهد كه در آن ملي شدن صنعت نفت ايران را حك كردهاند.
ما نيز به همين سبب و به مناسبت فرا رسيدن سالروز كودتای 28 مرداد با همايون كاتوزيان، تاريخدان، انديشمند و استاد دانشگاه آكسفورد به گفتوگو نشستهايم. او يكبار ديگر در اين گفتوگو با ما به نيم قرن پيش آمده است و فارغ از استعمارگري كشورهاي غربي، عدم برخورد قانوني با آشوبگران حزب كمونيست توده و راستهای افراطی از سوي مصدق را يكي از دلايل ناكامي دولت ملي وي ميداند.
كاتوزيان ميگويد:« مصدق اگر در برابر قانونشكني و تهمت و افتراء و فحش و فضيحت و آشوبگري تودهايها و عناصر دستراستي قانون را اجراء ميكرد و از سوي ديگر اگر دعواي نفت را به بهترين شيوه ممكن حل ميكرد ممكن نبود نهضت ملي به آن ترتيب سركوب شود». متن اين گفتوگو در ادامه آمده است.
ملي شدن صنعت نفت هر چند كه نقطه عطفي در تاريخ ايران محسوب ميشود، اما از سوي ديگر گروهي از صاحبنظران بر اين باورند كه اين اتفاق معبر دولتي شدن نفت و شكلگيري دولتهاي رانتير را بعد از وقايع 28 مرداد باز كرد. نظر شما در اين باره چيست؟ آيا ملي شدن صنعت نقطه آغاز استبداد نفتي بود؟
تا زماني كه نفت ملي شد، نفت جنوب ايران در دست «شركت نفت ايران و انگليس» بود. بهره مالكانهاي كه اين شركت به دولت ايران ميداد جزء كوچكي از درآمدش بود، چنانكه مالياتي كه شركت مزبور به دولت انگليس ميپرداخت به مراتب از عوايد ايران كه صاحب چاههاي نفت بود كمتر بود.
اما هدف از ملي كردن نفت فقط بالا بردن درآمد نفتي ايران نبود بلكه ـ حتي مهمتر از آن ـ كوتاه كردن دست شركت مزبور از دخالت در امور سياسي ايران و نيز حكومت ضمني آن در استان خوزستان بود.
در هر حال معناي ملي كردن اين بود كه نفت ايران از تصاحب و تسلط شركت سابق بيرون آيد و متعلق به ايران شود. آيا كساني كه ملي كردن نفت را زيانبخش ميدانند بر آن سرند كه همان بهتر بود كه نفت ايران در دست شركت سابق بماند؟ و گرنه بايد به جاي ملي كردن چه كار ميكردند. از همه اينها گذشته پيش از ملي كردن هم عوايد نفت به دولت پرداخت ميشد و هنوز هم در همه جا ميشود.
از اين گذشته اصطلاحات و مقولات «دولت رانتير» و «استبداد نفتي» را بنده در كتاب اقتصاد سياسي ايران كه در سال 57ـ1356 نوشتم ـ يعني در بحبوحه انقلاب ـ مطرح كردم كه البته سالهاي دراز كوچكترين توجهي به آن نشد و وقتي هم كه شد كمتر كسي يادي از بنده كرد. اما بعداً تبديل به الفاظي شدند كه غالبا خارج از متن و بدون توجه به چارچوب تئوريك و تاريخي آن «پرانده» ميشدند و گويا هنوز هم ميشوند.
نفت و عوايد نفت به خودي خود نه فقط زيان نميرسانند بلكه سودمند نيز هستند. موضوع اين است كه دولتي كه اين درآمد را به دست ميآورد با آن چه ميكند. ملي كردن نفت و درآمد حاصل از آن دولت را «رانتير» نميكند بلكه اين ماهيت دولت و جامعه و نوع بهرهگيري از آن است كه آن نتيجه را ميدهد. نروژ درآمد زيادي از فروش نفت به دست ميآورد كه به خزانه دولت ميرود ولي نروژ دولت رانتير نيست.
دو نكته ديگر را بگويم: يكي اين كه درآمد ايران از نفت تا اواسط دهه چهل 1340 يعني در حدود پانزده سال بعد از ملي شدن چندان بود كه سبب استبداد نفتي شود و در هر حال دولتي كه پس از بيست و هشت مرداد 1332 بر سر كار آمد دولتي ديكتاتوري بود نه استبدادي؛ و بنده به كرات در كتابها و مقالهها و مصاحبههايم تفاوت اساسي اين دو نوع رژيم را روشن كردهام.
به طور خيلي خلاصه ديكتاتوري حكومت اقليت است كه طبقات مستقل بالا پشتيبان و پايگاه آن هستند و مقيد و مشروط به قوانيني است كه نميتواند هر روز به اراده خود تغيير دهد. حال آن كه استبداد، حكومت فردي و خودسرانهاي است كه نه طبقات بالا در آن سهمي دارند و نه ـ در نتيجه ـ مقيد به قانوني خارج از اراده خويش است.
از 1332 تا ده سال بعد كه «انقلاب سفيد» آغاز شد حكومت ديكتاتوري بود و پايگاههاي اصلي آن نيز هيات حاكمه سياسي (عمدتا زمينداران) و هيات حاكمه مذهبي بود. اما از آن پس، اين طبقات سهم خود را در قدرت سياسي از دست دادند و در نتيجه ديگر پايگاههاي طبقاتي دولت در شمار نميآمدند.
اگر دولت طبقات جديدي ـ مثلا سرمايهداري شهري و روستايي ـ را جانشين آنان ميكرد آنگاه باز هم پايگاه اجتماعي داشت، اما به همان شكل ديكتاتوري ميماند و به حكومت فردي، خودسرانه، يا استبدادي بدل نميشد. اينگونه بود كه استبداد تاريخي ايران دوباره به صحنه حكومت بازگشت و درآمد فزاينده نفت از اواسط دهه چهل آن را تسهيل و تحكيم كرد و به استبداد نفتي تبديل شد. و گرنه نفس درآمد نفت هيچ صفت سياسي ندارد و الزاما سبب ايجاد حكومت استبدادي نميشود.
در دوران مرحوم مصدق و در اوج رويارويي اقتصادي دول غربي با ايران، مسوولان دولتي توانستند براي نخستين بار ارزش افزوده اقتصاد ايران را بدون احتساب نفت افزايش دهند. با اين وجود اما گروهي بر اين باورند كه يكي از دلايل شكلگيري كودتاي 28 مرداد سختيها و فشارهاي اقتصادي بود كه در دوران مصدق به مردم ايران وارد شد. اين نظريه تا چه حد قابل دفاع است؟
اشاره شما به سياست «اقتصاد بدون نفت» است كه پس از آنكه شركتهاي نفتي، نفت ايران را تحريم كردند در پيش گرفته شد.
چنانكه بنده (مثلا در كتاب مصدق و مبارزه براي قدرت) به تفصيل شرح دادهام، روشهايي كه براي اداره «اقتصاد بدون نفت» به كار برده شد معقول و واقعبينانه بودند و به اصطلاح زيان حاصل از آن را به حداقل رساندند. اما اين درست است كه در هر حال اقتصاد بدون نفت (يعني در واقع از دست رفتن درآمد نفت كه منبع اصلي ارز خارجي نيز بود) از نظر رفاه اقتصادي و غيره نتيجهاش منفي بود، و اگرچه دليل اصلي سرخوردگيهاي مراحل نهايي حكومت ملي نبود، بيشك در آن تاثير داشت.
براي اجتناب از اين، اولا اگر دولت، ميانجيگري بانك جهاني را پذيرفته بود اصلا لزومي به سياست «اقتصاد بدون نفت» به وجود نميآمد و بعد از آن هم اگر دولت به بهترين شيوه ممكن در آن زمان دعواي نفت با انگليس را حل كرده بود، مساله تمام ميشد.
جنش ملي شدن صنعت نفت اگرچه پاياني بر استعمار انگليس و قدرتهاي بزرگ در كشور ما بود ولي از اين فرصت تاريخي در جهت استبداد سياسي استفاده شد. به عبارتي جنبش ملي شدن صنعت نفت پس از حدود يك سال ماه عسل خوش براي ايران، به استبداد سياه منتهي شد. در اين فرآيند به زعم شما مقصران اصلي چه كساني هستند، نخبگان، ساختار سلطنتي، نيروهاي بيگانه و يا حاملان نهضت؟
يكي از بزرگترين موانع، رفتار حزب توده بود كه حزبي منظم، نيرومند و فعال بود و پشتش نيز به كوه احد شوروي. در يك سال اول حكومت مصدق، مطبوعات و نشريات حزب توده بدترين تهمتها را به او و نهضت ملي زدند و آنها را جاسوس انگليس، نوكر آمريكا و غيره خواندند.
به عنوان يك مثال روزنامه فكاهيشان چلنگر در شعري نوشت:
چرا هر جا كه يك جاسوس باشد
به خان پيشوا مانوس باشد
تو پيشوا نيستي جانا، بلايي
تو ميكروب سلي؛ مالاريايي ....
كه البته منظور از پيشوا، مصدق بود. در سال دوم، پس از جريان سيام تير نيز، اگرچه بر اثر فشار اعضاء خود اينگونه حملات را كنار گذاشتند اما تا آخر از حكومت مصدق پشتيباني نكردند و حتي وقتي مصدق در دي ـ بهمن 1331 شركت شيلات (ماهيگيري) شمال را كه قراردادش با شوروي به پايان رسيده بود ملي كرد، روزنامه مردم (ارگان كميته مركزي آن حزب) نوشت كه «به دستور اربابانش» اين كار را كرده است.
سياستمداران محافظهكار نيز طبعا از حكومت مصدق راضي نبودند ولي بيشترشان تا نيمههاي راه با او آمدند. در نظر داشته باشيد كه نهضت ملي نه در مجلس شانزدهم و نه هفدهم اكثريت نداشت و اگر خيلي از نمايندگان محافظهكار به دولت راي اعتماد نميدادند ساقط ميشد. اما البته آن دولت، دولت دلخواه آنها نبود، بلكه دولتي بود كه سرلشگر زاهدي پس از 28 مرداد تشكيل داد.
شاه هم كه (شايد باورتان نشود) از سويي يقين داشت كه مصدق و جبهه ملي و غيره همه نوكران انگليساند و اصلا به دستور انگليس نفت را ملي كردهاند؛ و از سوي ديگر از سياست «شاه بايد سلطنت كند نه حكومت» مصدق سخت خشمگين و آزردهخاطر بود. اما هيچ فرد يا جريان اجتماعي صرفا به خاطر مخالفت ديگران شكست نميخورد، بلكه كارهايي كه خودش ميكند و نميكند نيز در آن تاثير دارد.
مصدق اولا اگر در برابر قانونشكني و تهمت و افتراء و فحش و فضيحت و آشوبگري تودهايها و عناصر دستراستي (كه در ماههاي آماده شدن براي كودتا عنان بيشترشان در دست قدرتهاي خارجي بود) قانون را اجراء ميكرد و آنها را طبق قوانين موجود وادار به رفتار مدني و قانوني ميكرد، و ثانيا اگر دعواي نفت را به بهترين شيوه ممكن در آن زمان حل ميكرد ممكن نبود نهضت ملي به آن ترتيب سركوب شود.
برخي صاحبنظران تاريخي مسامحهكاري دولت مصدق در برخورد با ساختار استبدادي حاكم، همچنين رويكرد غيرمذهبي مصدق را عامل شكست جنبش ميدانند. به نظر شما كدام عامل موثرتر بود؟
در ادامه نكات بالا بايد توجه داشت كه در آن زمان نه استبداد، بلكه روي ديگر سكهاش كه آشوب و هرج و مرج باشد مخل و مانع پيشرفت ـ چه رسد به پيروزي ـ بود و چنانكه گفتم آن را ميشد با اجراي قانون فرو نشاند.
اما درباره مذهب، اولا نه مصدق و نه آيتالله كاشاني كه رهبر مذهبي نهضت ملي بود قول نداده بودند يا حتي ميل نداشتند كه حكومت اسلامي بر سر كار آورند. اين برنامه گروه فعالين فدائيان اسلام بود كه در نتيجه هم مصدق و هم كاشاني را تا آخر كار يكجا ميكوبيدند، به ويژه آنكه درست در اوائل نخستوزيري مصدق، مرحوم كاشاني با صدور اعلاميهاي گفت كه كساني كه ميگويند بايد خانمها را از ادارات اخراج كرد يا حجاب را اجباري كرد (و جز آن) يا نادان يا جاسوس انگليساند.
مصدق به گفته مكرر خودش، به ويژه در مجلس، مسلمان بود و گاه حتي در مبارزاتش از تراژدي شهادت حضرت سيدالشهدا مدد ميگرفت. اختلافاتي كه بعدا بين او و كاشاني پديد آمد (اگر شرحي را كه در كتابهايم در اين زمينه دادهام باور نميكنيد ميتوانيد به اسناد و مدارك آن دوران رجوع كنيد) ابداً ارتباطي با مذهب نداشت بلكه يك اختلاف شخصي و تا اندازهاي سياسي بود كه در آن دكتر بقايي، حسين مكي و ابوالحسين حايريزاده و بعضي ديگر ـ كه هيچكدامشان خواهان حكومت اسلامي نبودند ـ سهيم بودند.
آيا به زعم حضرتعالي جنبش ملي شدن صنعت نفت ميتوانست به پارادايم توسعه در ايران بدل شود؟
البته اگر نهضت ملي (پارهاي بر اثر اشتباهات خودش) شكست نميخورد ممكن بود با بهرهگيري از درآمد نفت زمينه را براي توسعه سياسي و اقتصادي فراهم آورد، ولي به قول ملكالشعراء بهار: دريغ از راه دور و رنج بسيار.