پرویز تناولی، هنرمند پیشکسوتی که بیشتر در حوزه مجسمهسازی شهرت دارد، میگوید زندگی در ایران را به هر کجای دیگر ترجیح میدهم؛ ولی با شرایطی که برایش پیش آوردهاند، دو سه سالی است که به اجبار رفته است.
به گزارش ایسنا، از زمان به فروش رفتن «شاعر نشسته» در پانزدهمین دوره حراج تهران به قیمت ۱۴ میلیارد و ۶۰۰ میلیون تومان و ثبت عنوان گرانترین اثر در این حراجی، بارها تلاش کردیم تا گفتوگویی با پرویز تناولی داشته باشیم که با توجه به ساکن بودن این هنرمند در کشور کانادا، این ارتباط به سختی میسر شد. امروز، اما فرزند این مجسمهساز ـ تندیس تناولی ـ که مدیریت موزه او را نیز بر عهده دارد، واسطهای شد برای به سرانجام رسیدن این گفتگو.
پس از قیمت اعلام شده برای فروش «شاعر نشسته» در پانزدهمین دوره حراج تهران، برخی انتقادها در فضای مجازی و رسانهها نسبت به این حراجی و به صورت کلی قیمت اثر مطرح شد. عدهای در فضای توییتر و اینستاگرام با اشاره به این نکته که هنرمند این اثر همچنان زنده است و باز هم توانایی خلق اثر دارد، قیمت چکش خورده را غیرمعقول دانستند.
تناولی، اما در پاسخ به به این مسئله، چنین میگوید: «اولا چرا باید یکی دیگر بسازم؟ کار تکنسخه است و تکنسخه هم خواهد ماند. دوم این که با خودم که رقابت ندارم. یک کار فروختم ۱۰ هزار تومان و یک کار هم فروختم ۱۵ میلیارد. قیمت آثار هنری یک هنرمند یکسان نیست و هر کار بسته به شکل، فرم، قدمت و... قیمت متفاوتی دارد.»
او همچنین در پاسخ به این پرسش که آیا انتظار اختصاص گرانترین اثر پانزدهمین دوره حراج را بهعنوان یک هنرمند در قید حیات داشته است؟ یادآور میشود: «باید عرض کنم این اولین باری نیست که یکی از آثار من خودش را به عنوان گرانترین اثر یک حراج مطرح میکند. اگر مروری بر حراجهای گذشته کنید، به چنین عناوینی پیش از این برخورد خواهید کرد.»
پرویز تناولی مدتی است که پس از منتشر شدن اخبار مربوط به ممنوعالخروج بودنش و سپس برطرف شدن این مشکل، در کشور کانادا به سر میبرد. او درباره این که در حال حاضر مشغول به چه کاری است، اظهار میکند: «در حال حاضر مشغول تدوین برخی از کتابهایی که سالیان پیش تحقیقاتشان را انجام داده بودم، هستم. امیدوارم به زودی چندتایی از آنها را به چاپ برسانم. ضمن این که چند نمایشگاه بزرگ در کشورهای مختلف دارم و باید بر آنها نظارت کنم.»
او میگوید: «برنامه بازگشت به تهران هم دارم؛ اما نمایشگاهها و کتابها در اولویت هستند.»
داستان به سرقت رفتن، ناپدید شدن و تخریب مجسمههای تناولی در سطح شهر سر درازی دارد و به تازگی نیز ربوده شدن لنگه کفش یکی از مجسمههای این هنرمند در پارک شفق تهران خبرساز شده است. تناولی در مصاحبههای متعددی مسوولان وقت شهرداری را امانتدار خوبی برای آثار خود ندانسته است. او در این راستا اظهار میکند: «بیش از ۸۰ درصد کارهایی که دست شهرداری است، صدمه خورده و دو عدد از آنها به صورت کلی نابود شدهاند و دیگر موجود نیستند. مهمترین دلیل آن ناآشنایی شهرداری با موزهداری است. شهرداریها همه جا موزه برپا میکنند، اما آن را در اختیار اهل هنر و متخصص قرار میدهند. در مورد آثار من متاسفانه چنین نبود.»
او ادامه میدهد: «بر طبق قرارداد، خانه من به موزه تبدیل شد؛ اما چند ماه پس از شهردار شدن آقای احمدینژاد و بیعلاقگی او به هنر، همه چیز تغییر کرد و شهرداری به قهر کلیه آثار را از خانهام بیرون برد و به انبارهای خود منتقل کرد. متأسفانه اشتباهاتی در تفسیر قرارداد بود که شهرداری کلا کارها را «خریداری شده» اعلام کرد؛ حال آن که بیعانه پرداخت شده شهرداری برای یک کار هم کافی نبود و واگذاری آثارم منوط به نمایش آنها در خانه موزهام بود.»
تناولی در عین حال تاکید میکند: «در هر صورت نیت من تغییر نکرده است؛ هنوز هم حاضرم ۵۸ اثری که منتخب بهترین آثارم است و اکنون بنا به توافقاتِ نخستین، نزد شهرداری به امانت است، مطابق قرار اولیه به موزهای مستقل بازگردد.»
به برخی حراجهای هنری حتی مشهورترین آنها مانند کریستیز و ساتبیز همواره شبهاتی به لحاظ مالی منتسب میکنند. در ایران نیز برخی این انتقادات را به حراج تهران وارد میدانند و اساسا این رویداد را با توجه به نظام اقتصادی کشور ایران، رد میکنند. تناولی، اما درباره حراجهای هنری و خرید و فروش آثار از این طریق، بر این باور است: «حراجها، گالریها و مجموعهداران، رگهای اقتصاد هنر محسوب میشوند و در سرنوشت هنرمندان تاثیرگذارند. امروزه سرنوشت هنرمندان را حراجیها تعیین میکنند. البته نه به این سادگی؛ بلکه با گذران مراحلی که هنرمندان طی میکنند و توجهی که گالریها و مجموعهداران به آثار آنان دارند.»
تناولی همچنین در آخر در توصیف زندگی در سکوت و در دوردستها چنین اظهار میکند: «راستش من زندگی در ایران را به هر کجای دیگر ترجیح میدهم؛ ولی با شرایطی که برایم پیش آوردند، دو سه سالی است که به اجبار رفتهام. در مقطعی اجازه نمایش کارهایم و حتی خروج کار از ایران برای نمایش در خارج را نداشتم؛ بنابراین تنها راه فعالیت را در خروج از ایران دیدم؛ اما نه به صورت دائم. من همیشه به ایران در رفتوآمد بودم و همواره نیمی از سال را در ایران بودهام و علاوه بر کار کارگاهی و تحقیقی، تدریس هم کردهام و شاگردان بسیاری را به ثمر رساندهام.»