فرارو- کریستین نیف روزنامه نگار آلمانی که از سال ۱۹۹۱ میلادی به نشریه «اشپیگل» پیوست و مدت زمانی طولانی در روسیه خبرنگار بود. او از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۲ میلادی معاون بخش بین المللی «اشپیگل» بود. حوزه تمرکز او تهیه گزارشهایی درباره روسیه و دیگر جمهوریهای سابق اتحاد جماهیر شوروی، نواحی حوزه قفقاز، آسیای مرکزی و شرق اروپا بوده است. او هم چنین از سال ۱۹۸۷ به طور منظم در افغانستان بوده است. نیف چندین کتاب در مورد سیاست و تاریخ روسیه نوشته است. او برای نگارش کتاب «زمین صفر پوتین» در سال ۲۰۰۵ میلادی برنده جایزه «هانری نانن» شده بود.
به گزارش فرارو به نقل از اشپیگل، آن روز ولادیمیر پوتین کت و شلوار تیره و کراوات خاکستری نقرهای بر تن داشت. صورت او در آن زمان هنوز لاغر بود و مخاطبانش «یوهانس رائو» رئیس جمهور آلمان، «گرهارد شرودر» صدراعظم و «ولفگانگ تیرز» رئیس بودندستاگ (پارلمان آلمان) بودند.
پوتین سخنرانی خود را به زبان آلمانی ایراد کرد و به «همکاران» خود در پارلمان آلمان گفت که به زبان گوته، شیلر و کانت صحبت میکند. او به گوتهولد افرایم لسینگ (فیلسوف و نویسنده آلمانی از پیشتازان عصر روشنگری)، داستایوفسکی و تولستوی و البته به پرنسس فون آنهالت زربست اشاره کرد که بعدا در جهان با عنوان کاترین کبیر شناخته شدند.
رهبر روسیه با استناد به «ایدههای دموکراسی و آزادی» گفت: «روسیه یک کشور دوست است. ما مشارکت مشترک خود را در ساخت خانه اروپایی انجام میدهیم» و افزود که صلح در قاره اروپا هدف روسیه است.
سخنرانی او ۱۶ بار با کف زدن قطع میشد. زمانی که سخنرانیاش در ساعت ۳:۴۷ بعد از ظهر به پایان رسید نمایندگان پارلمان آلمان از روی صندلیهای خود برخاستند. از نمایندگان حزب چپ گرفته تا نمایندگان جریان راست میانه دموکرات مسیحی آنان برای دقایقی پوتین را تشویق کردند به امید عصری تازه برای روسیه.
امروز تعداد کمی در آلمان او را تشویق میکنند. امروز کمک پوتین به خانه اروپایی بمباران آن است! دیگر هیچ کس نام او را با دموکراسی یا آزادی مرتبط نمیداند. پوتین کاری را انجام داده است که از زمان «آدولف هیتلر» هیچ کس در اروپا جرات انجام آن را نداشته است: او با سربازان و نیروی هوایی خود به کشور دیگری در وسط قاره اروپا حمله کرده و بیش از صد هزار سرباز را به آنجا اعزام کرده است.
با بررسی دقیق تر، سرخوشیای که نمایندگان آلمانی پس از سخنرانی پوتین از خود نشان دادند حتی در آن زمان نیز نابجا بود. آنان به خود اجازه دادند که دچار کوربینی شوند شاید به این دلیل که دست کم برای لحظهای گورباچف دوم را در چهره و قامت پوتین دیده بودند. شاید به این دلیل که آنان به نکات پنهان در سخنرانی توجه نکرده بودند: این که اروپا باید از ایالات متحده دور شود، وفاداری به ناتو مشکل ساز است و سیستم امنیتی اروپا دیگر با منافع روسیه سازگار نیست.
با این وجود، آنان باید به دلیل دیگری کاملا هوشیار میبودند، زیرا پوتین که با احتیاط در لباس یک بَره خود را برای حضور در برلین آماده کرد دوره ریاست جمهوریاش را بیست ماه پیش از آن به وحشیانهترین شکل ممکن آغاز کرده بود. حتی در سال ۲۰۰۱ میلادی نیز آلمانیها باید تشخیص میدادند که سخنرانی صلح برلین او با اقدامات واقعی و عملیاش در روسیه مطابقتی ندارند.
جنگ در اوکراین ادامه آن چیزی است که در صبح سال نو در سال ۲۰۰۰ میلادی در شهر گودرمس چچن آغاز شد: تولد دوباره روسیه دست کم آن گونه که پوتین آن را میبیند. آن روز، مردی قوی در شهر حاضر شد تا با سربازان لشکر ۴۲ روسیه صحبت کند. ولادیمیر پوتین مردی از مسکوی دور که در آن زمان بیشتر مردم آن منطقه او را نمیشناختند گفت: «شما از حیثیت و شرافت روسیه در چچن دفاع میکنید. این کار برای پایان دادن به تجزیه کشور ما صورت میگیرد».
پوتین در آن زمان کمتر از ۲۴ ساعت رئیس جمهور بود. در جریان یک کودتای غافلگیر کننده یک روز پیش از آن «بوریس یلتسین» استعفا داد و زمام امور را به نخست وزیرش سپرد. این واقعیت که پوتین در همان شب به خط مقدم جنگ چچن رفت یک ژست عمدی بود. زیرا این جنگ به قلب او نزدیک شده بود جمهوری قفقاز چچن تهدید میکرد که از روسیه جدا خواهد شد. پوتین این جدایی احتمالی را عاملی برای تضعیف بیشتر روسیه میدانست که باید جلوی آن گرفته میشد.
به دنبال حمله در جمهوری داغستان قفقاز و چندین بمبگذاری در ساختمانهای مسکونی در مسکو و جنوب روسیه، پوتین پیشتر اواخر تابستان ۱۹۹۹ میلادی به «تروریستهای چچنی» اعلان جنگ داده بود، اما منظور او در اصل چچن بود. ثابت نشده بود که چچنیها مسئول انفجار ساختمانها بودند. در واقع، شواهد قوی دال بر دست داشتن آژانس امنیت داخلی روسیه در این حملات وجود داشت و پوتین تا مدت کوتاهی پیش از آن ریاست آن نهاد اطلاعاتی را برعهده داشت.
آیا او و افراد اطرافش بهانهای برای جنگ جدید در چچن ساخته بودند؟ همان طور که اکنون بهانههای دروغین حمله به اوکراین را فراهم ساختند؟
حملات هوایی روزانه به جمهوری داغستان در قفقاز در سپتامبر ۱۹۹۹ میلادی آغاز شد و ارتش روسیه در اوایل اکتبر همان سال به چچن حمله کرد. همان طور که امروز دولت روسیه در مورد اوکراین از جنگ به عنوان جنگ یاد نمیکند آن روزها نیز از حمله نظامی خود تحت عنوان «عملیات ضد تروریستی در قفقاز شمالی» یاد میکرد.
صدها هزار نفر در آن جنگ جان باختند یا مجبور به فرار شدند، زیرا ارتش روسیه با وحشیگری باورنکردنیای عمل کرد. آن صبح زود در گودرمس لحظهای بود که تجدید حیات روسیه به عنوان یک قدرت جهانی آغاز شد و این نشان دهنده آغاز کار مردی بود که مربیاش «آناتولی سابچاک» شهردار سابق سن پترزبورگ زمانی گفت: «او مثل میخ سخت است و تصمیمات را تا انتها دنبال میکند».
اگر جنگ در چچن را به عنوان نقطه آغاز در نظر بگیرید و سپس به مهمترین تصمیمات سیاسی که در سالهای بعد در مسکو اتخاذ شد نگاه کنید این سوال را مطرح میکنید که چرا غرب خیلی زودتر پوتین را یک تهدید جدی نمیدید؟ کاری که او انجام میداد به وضوح تنها به یک هدف خدمت میکرد: بازیابی شکوه سابق روسیه از طریق وسیلهای که لازم بود.
پوتین طی سخنرانی تحلیف خود هنگام روی کار آمدن وعده داد که روسیه «هرگز از الگوی لیبرال غربی نسخه برداری نخواهد کرد» و متعهد شد که صنایع بزرگ را تحت کنترل دولت قرار دهد و هم چنین بار دیگر باعث افتخار روسها به کشورشان شود.
با این وجود، پوتین در طول سالهای ریاست جمهوری خود نیز متحمل شکستهایی شد شکستهایی که احتمالا تنها باعث تحریک بیشتر این مرد برای انجام اقدامات شدیدتر شده اند. یکی از شکستهای او در سال ۲۰۰۴ میلادی رخ داد زمانی که «ویکتور یانوکوویچ» نامزد مورد علاقه پوتین سیاستمداری با سابقه قضایی در انتخابات ریاست جمهوری اوکراین با کمک ۳ میلیون رای تقلبی پیروز شد رویدادی که به بروز انقلاب نارنجی در آن کشور منجر شد.
بیش از صد هزار نفر در اعتراض به خیابانها آمدند و راه برای رئیس جمهور شدن «ویکتور یوشچنکو» رهبر مخالفان هموار شد. شکست پوتین به وضوح برای همه قابل مشاهده بود: پیش از انتخابات او دو بار میزبان «یانوکوویچ» در مسکو بود او را جلوی دوربینها بوسید و حتی دو بار در کی یف به دیدار یانوکوویچ رفت و از وی به عنوان ضامن «تحول دموکراتیک» تمجید به عمل آورد.
در مارس ۲۰۰۵ میلادی، انقلاب گل لاله در قرقیزستان روی داد. مخالفان رژیم مقر حکومت در بیشکک را تصرف کردند و رئیس جمهور «عسکر آقایف» و خانوادهاش با بالگرد به روسیه گریختند. به نظر میرسید تنها مسئله زمان مطرح بود که از دید پوتین «میکروب انقلاب» جمهوریهای دیگر شوروی سابق را آلوده میکند.
در مسکو، ناامیدی از پوتین فراگیر شد. «ویکتور چرکاشین» مردی که به مدت ۴۰ سال در کا گ ب فعالیت کرده بود با لحنی تحقیرآمیز گفت که پوتین به عنوان یک امنیتی سابق هیچ چیز را در راس کرملین تغییر نداده و صرفا یک «بوروکرات» ساده است. یکی از مشاوران کرملین گفته بود که پوتین «قاطعیت خود را از دست داده است» و این که اگر اپوزیسیون در همه جا دست بالا را به دست آورد به دلیلعدم اراده حاکم کشور برای «استفاده از زور» بوده است.
تصور تاثیر چنین انتقادی بر پوتین دشوار نیست. در واقع، این میتوانست نقطه عطف واقعی باشد و ارتباط چندانی با ناتو و محاصره ادعایی روسیه از خارج نداشت. تنها یک سال بعد، پوتین ثابت کرد که درسهای خود را آموخته است. این زمانی بود که او میزبان اجلاس جی -۸ در کاخ کنستانتین در نزدیکی سن پترزبورگ بود.
رگبار انتقاد از غرب که اکنون پوتین به عنوان دشمن اصلی آن تعریف شده بود در آستانه آن نشست از سوی او آغاز شد. پوتین اعلام کرد که روسیه «دوباره نماینده یک قدرت جهانی از نظر رشد اقتصادی است». او گفت که روسیه «یک قدرت بزرگ بوده، هست و همیشه خواهد بود».
تمرکز اصلی اجلاس سال ۲۰۰۶ میلادی بر امنیت جهانی انرژی بود. تا آن زمان، پوتین بخش نفت و گاز را تا حد زیادی ملی کرده بود و آن را اقدام «مقدس» خود نامید. تنها چند ماه پیش از آن، در روز سال نوی میلادی در سال ۲۰۰۶، شرکت دولتی گازپروم ارسال گاز به اوکراین تحت زمامداری یوشچنکو رئیس جمهور اصلاح طلب و نامحبوب برای پوتین را قطع کرده بود.
بدین ترتیب، رویارویی ژئواستراتژیک در واقع ۱۶ سال پیش آغاز شد. اما در بخش اعظم آن ۱۶ سال، هیچ تغییری در تفکر غرب ایجاد نشد علیرغم این واقعیت که حتی در آن زمان اروپا پیشتر صحبت در مورد تنوع بخشیدن به عرضه انرژی خود را آغاز کرده بود. پوتین هم چنین جایگاه خود را در سیاست خارجی بازیافت. او نفوذ از دست رفته را در کشورهای پس از شوروی به دست آورد و با چین، هند و پاکستان اتحاد برقرار کرد.
خشونت پوتین در جنگ روسیه علیه گرجستان قابل مشاهده بود زمانی که «میخائیل ساکاشویلی» رئیس جمهوری اسبق آن کشور برای بازگرداندن منطقه خودمختار اوستیای جنوبی تحت کنترل تفلیس جنگ گرجستان را آغاز کرد. روسیه به گرجستان حمله کرد و حتی گوری شهر زادگاه استالین را نیز بمباران کرده بود.
در اواخر سال ۲۰۱۳ میلادی، او «یانوکوویچ» همتای اوکراینی خود را متقاعد کرد که توافق نامه همکاری با اتحادیه اروپا را که سالها در حال تنظیم آن بود لغو کند و باعث ناآرامی در اوکراین شد. به دنبال آن، جنگ در شرق اوکراین و اشغال کریمه رخ داد. بدین ترتیب پوتین روسیه را از جهان جدا کرد و کشورش را در وضعیتی به مثابه یک قلعه قرار داد. او آشکارا به خشونت ادای احترام کرد.
اکنون روسیه به دلیل حمله به اوکراین تحت تحریم قرار گرفته از اقتصاد آن کشور تا صنعت هوانوردی. آیا همه اینها بدان معنی است که سرویس اطلاعاتی به ویژه سرویس اطلاعات خارجی روسیه در تحلیل وضعیت شکست خورده است؟ یا پوتین ارزیابیهای آن نهادها را نادیده گرفت؟
بررسی نشست تلویزیونی شورای امنیت او به ما اجازه میدهد تا نتیجه گیری کنیم. پوتین «سرگئی ناریشکین» مدیر سرویس اطلاعات خارجی را مانند یک شاگرد مدرسه سرزنش کرد کاری که رئیس جمهور هرگز با سرسپردهای که از جنگ حمایت میکرد انجام نداده بود.
نه مقامهای پارلمان و نه هیچ فردی در نهاد ریاست جمهوری قدرت مداخله در مسائل و تصمیم گیریهای مهم را ندارند. الیگارشها و رهبران تجاری روسیه نیز دیگر هیچ نفوذ مستقیمی بر پوتین ندارند. در این مرحله، پوتین احتمالا تنها به نزدیکترین افراد مورد اعتماد خود مردانی مانند شویگو یا پاتروشف گوش میدهد. آنان آن چه را که پوتین میخواهد بشنود به وی میگویند و هیچ یک از آنان قضاوت پوتین را زیر سوال نمیبرند.
اگر پوتین در دو روز نخست جنگ پیروز میشد احتمالا باعث ایجاد شور و شوق بین نخبگان روسیه میشد و از حمایت کامل مردم روسیه برخوردار شده بود. با این وجود، حمله رعد آسا شکست خورد. این منطقی است. پوتین در نتیجه آن شکست ناامید شده است. همان طور که دو دهه اخیر نشان داده او به طور کلی با ناامیدی از طریق تشدید بیرحمی مقابله میکند.
اشغال غرب اوکراین که در آن احساسات ضد روسی موج میزند ناگزیر به جنگ پارتیزانی میانجامد. در هر صورت، همانطور که «ویلیام برنز» رئیس سیا در هفته جاری گفت مشخص نیست که پوتین چگونه «می تواند یک رژیم دست نشانده یا رهبری طرفدار روسیه که سعی دارد در مقابل مخالفت گسترده مردم اوکراین مقاومت کند را در قدرت قرار داده و او را حفظ خواهد کرد».
یکی از راههای برون رفت از معضل روسیه میتواند یک ترفند تبلیغاتی دیگر باشد: او میتواند به طرز شگفت آوری پیشرفت احتمالی در مذاکرات با اوکراینیها را اعلام کند و سپس سخاوتمندانه آتشبس را اعلام کند آتش بسی که سپس میتواند برای جستجوی گزینههای دیگر مورد استفاده قرار گیرد.
با این وجود، این گزینه در نظر گرفته نشده که آیا شکافهایی در دایره قدرت روسیه ایجاد خواهند شد یا خیر. معدود رسانههای مخالف روسی باقی مانده در اینترنت این هفته «سناریوی قوطی تنباکو» را یادآوری کردند اشارهای به طرح ترور «پل اول» امپراتور روسیه و پسر کاترین کبیر.
به دلیل دوران سخت کودکیاش از او به عنوان فردی به شدت مشکوک حتی به نزدیکترین افراد اطرافاش یاد میشود فردی غیرقابل پیش بینی و نامنظم و شیفته قدرت نظامی. هنگامی که او پیشنهاد حمله به هند بریتانیا را به همراه فرانسویها مطرح کرد اشراف روس فکر کردند که او دیوانه شده و خود را برای ترورش آماده کردند.
به نظر نمیرسد در حال حاضر توطئه گرانی با این ماهیت در روسیه وجود داشته باشند. با این وجود، بسیاری از روسها به این فکر افتادهاند که پس از پوتین چه خواهد شد. هیچ کس نمیداند که پوتین در صورت کنار رفتن از قدرت چه خواهد کرد و چه کسی جایگزین او خواهد شد. با این وجود، نامزدهای احتمالی گزینههای معمول نیستند شوند که نامشان همیشه حذف میشود نخست وزیر، رئیس پارلمان یا شهردار مسکو. حتی بعید است که شویگو وزیر دفاع برای جانشینی در نظر گرفته شود او به اندازه کافی شناخته شده نیست.
با این وجود، یک مرد وجود دارد که چندین بار در محافل روسیه از او به عنوان جانشین آینده دار پوتین یاد شده است. او پیشتر به پوتین بسیار نزدیک بود، اما چند سال پیش از مسکو به مناطق دیگر منتقل شد. این مرد «الکسی دیومین» است که در حال حاضر فرمانداری منطقه تولا را برعهده دارد ناحیهای که در ۲۰۰ کیلومتری جنوب مسکو قرار دارد. دیومین از سال ۱۹۹۹ میلادی در سرویس امنیت ریاست جمهوری خدمت کرد دقیقا از زمانی که پوتین نخست وزیر شد و اندکی پس از آن رئیس جمهور شد.
هنگامی که پوتین دوباره در سال ۲۰۰۸ میلادی زمام حکومت را به دست گرفت دیومین به عنوان رئیس دستگاه امنیتی و کمک کننده به او برگزیده شد. او هم چنین در سال ۲۰۱۲ میلادی با پوتین به کرملین بازگشت و معاون رئیس کل سرویس امنیت ریاست جمهوری و معاون رئیس سرویس اطلاعات نظامی شد. دیومین یکی از افراد برجسته در الحاق کریمه بود. او بعدا به سمت معاونت وزارت دفاع منصوب شد و اکنون دارای درجه نظامی سپهبدی است.
این واقعیت که پوتین تنها چند ماه بعد او را به عنوان فرماندار تولا در سال ۲۰۱۶ منصوب کرد در آن زمان بسیاری از جمله خود دیومین را شگفت زده کرد. با این وجود، این تصمیم میتواند منطق خاص خود را داشته باشد، زیرا در فضای سیاسی مسکو که مملو از دسیسهها است افراد تازه وارد به سرعت از بین میروند.
پوتین برای دیومین به دلیل وفاداریاش و حضور او در سرویسهای اطلاعاتی و تجربهاش در عملیاتهای دشوار ارزش قائل است. علاوه بر این، دیومین که بیست سال جوانتر از پوتین است اگر در بالاترین حلقههای قدرت مستقر شود به عنوان نیرویی تازه بدون ارتباط با تشکیلات قبلی در نظر گرفته میشود. با این وجود، حتی خود پوتین نیز احتمالا نمیداند چه زمانی صحنه سیاسی را ترک خواهد کرد. این موضوع احتمالا به چگونگی پایان جنگ در اوکراین نیز بستگی دارد.