فرارو- تهاجم روسیه علیه اوکراین احتمال هولناک اشغال تایوان توسط حکومت چین را واقعی تر، ملموستر و امکان پذیرتر از هر زمان دیگری ساخته است.
به گزارش فرارو به نقل از نشریه آتلانتیک، همزمان با حرکت تانکهای ارتش روسیه در خاک اوکراین بحران ایجاد شده در آن کشور توسط «ولادیمیر پوتین» در سراسر جهان طنینانداز میشود و ممکن است مشابه آن تکرار شود این بار احتمالا در خطرناکترین شکل آن در تنگه تایوان رخ خواهد داد.
تلاش پکن برای اعمال کنترل بر تایوان به تازگی محتملتر شده است. این لزوما به این دلیل نیست که ارتباط مستقیمی بین حمله پوتین به اوکراین و تهدید پکن برای حمله به تایوان وجود دارد بلکه به این دلیل است که جنگ برای اوکراین تاسف بارترین نشانهای است که حاکی از مسیر تازهای در ژئوپولیتیک جهانی است: خودکامگان در حال حمله هستند.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ میلادی، به نظر میرسید که مبارزه طولانی آمریکا علیه تهدیدات متوجه از سوی استبداد جهانی به پایان رسیده و امریکا در این نبرد برنده شده است. تقریبا در همه نقاط جهان دیکتاتورها در حال فرار بودند اندونزی، میانمار، برزیل، کره جنوبی، فیلیپین، شیلی و حتی در روسیه. این تصور وجود داشت که جهانی شدن فرایندی جادویی است و باعث ترویج و گسترش آرمانهای سیاسی و اقتصادی لیبرال و باور به لزوم رفاه خواهد شد و به تقابل میان قدرتهای بزرگ پایان خواهد داد.
در این چارچوب، استدلال حزب کمونیست چین در پکن تثبیت شده قلمداد شده بود، اما به نظر میرسید که کادرهای آن در نظم جهانی شریک هستند و راضی به ثروتمند شدن باشکوه و غوطهور شدن در شبکههای تجاری و نهادهای بین المللی ایجاد شده توسط قدرتهای دموکراتیک خواهند بود. با این وجود، جنگ پوتین علیه اوکراین نشان میدهد که این طرز تفکر تا چه اندازه اشتباه بوده است.
آن چه ایالات متحده و متحداناش در دهه ۱۹۹۰ میلادی به دست آورند پیروزی نهایی بر اقتدارگرایی نبود بلکه تنها یک مهلت و فرجه صرف بود. برای سالیان متمادی اجماع لیبرال دموکراتیک تحت رهبری آمریکا در حال فروپاشی بوده است: دموکراسی غیرلیبرال «ویکتور اوربان» در مجارستان، کاهش آزادیها در ترکیه توسط «رجب طیب اردوغان» یا حمله «نارندرا مودی» به سنتهای سکولار هند را در نظر بگیرید. در میانمار، ژنرالها کنترل قدرت را بازپس گرفته اند.
«بولسونارو» از لفاظیهای ضد دموکراتیک در برزیل حمایت میکند. «دوترته» با افتخار جنگ خشونتآمیز و غیرقانونی علیه مواد مخدر را در فیلیپین راه اندازی کرده است. با این وجود، تهاجم پوتین مرحله جدیدی را نشان میدهد و پیامآور آغاز دورهای تازه است: دورهای از تهاجم اقتدارگرایی.
با این وجود، هیچ کشوری به اندازه چین تهدیدی جدی برای نظم جهانی لیبرال نیست. روسیه از بسیاری جهات یک قدرت رو به زوال است و فاقد پویایی اقتصادی برای حفظ ضربات سیاسیای است که بر حریف وارد میکند. داستان در مورد چین متفاوت است.
چین قدرتی با توان اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی فزاینده است. احساسات ملی گرایانه «شی جین پینگ» رئیس جمهور چین، تعهد به احیای قدرت آن کشور و رویکرد تهاجمیتر در مقایسه با پیشینیاناش در مورد مناقشات ارضی و دریایی، روابط با ایالات متحده و متحدانش و هم چنین نظام بین الملل از مدتها بیش در حال تقویت بوده است.
تایوان در مرکز این خط مقدم باریک قرار دارد. همان طور که پوتین نمیتواند حاکمیت مستقل اوکراین را تحمل کند حزب کمونیست چین نیز هرگز جدایی تایوان را که پکن آن را بخشی از سرزمین اصلی چین میداند و بر این باور است که توسط یک دولت غیرقانونی (و اتفاقا دموکراتیک) اشغال شده را نمیپذیرد.
اعمال کنترل بر تایوان یا همانطور که حزب کمونیست ترجیح میدهد آن را «اتحاد مجدد» بنامد هدف اصلی سیاست خارجی چین است. در نظم جهانیای که در آن دولتهای اقتدارگرا قاطعتر هستند و متحدان دموکراتیک در عقبتر حرکت میکنند احتمال جنگ بر سر تایوان افزایش مییابد. شی پیش از این با فرستادن جنگندههای خود با هدف مرعوب کردن دولت تایوان اقدام کرده است. همزمان چین جنبش دموکراسی خواهانه در هنگ کنگ را سرکوب کرده است. هرگونه امیدی به حفظ آزادی فعلی تایوان در صورت ادغام با کمونیستها تضعیف میشود.
این بدان معنا نیست که حمله چین به تایوان قریب الوقوع است. نمیتوان با قطعیت پیش بینی کرد که شی ممکن است در مورد تایوان پس از جنگ پوتین در اوکراین فکر کند. با این وجود، برخلاف پوتین در مورد اوکراین، «شی جین پینگ» در تنگهای که تایوان را از سرزمین اصلی چین جدا میکند نیروی مهاجم مستقر نساخته است. شی دارای ویژگیهای بد بسیاری است، اما حماقت یکی از آن ویژگیها نیست! از نظر او صعود چین اجتناب ناپذیر است. زمان به نفع شی است و او نیازی به پیروی از نسخه پوتین و قرار گرفتن در مسیر جنگ ندارد.
با این وجود، تهاجم نظامی پوتین نشانهای از آن رویدادی است که ممکن است رخ دهد. قدرتهای اقتدارگرا بر این باور هستند که زمان عقب راندن ایالات متحده و تغییر شکل جهان فرا رسیده است. البته چه کسی میتواند بگوید که آنان اشتباه میکنند: اصلا مشخص نیست که آیا متحدان دموکراتیک اراده، منابع یا اتحاد برای نبرد دیگری با خودکامگی را دارند یا خیر. بحران اوکراین نشان داد که چگونه ایالات متحده و متحداناش در اروپا برای اهداف مشترک تلاش میکنند در حالی که در انجام اقدام کافی برای کسب نتایج کوتاهی میکنند.
رهبران اروپا میخواهند مسیر خود را ترسیم کنند با این وجود، «استقلال استراتژیک» که آن را تبلیغ میکنند بیشتر و بیشتر شبیه «بلاتکلیفی استراتژیک» است. برای اروپاییها دستاوردهای اقتصادی و سیاسی کوتاه مدت بر منافع استراتژیک بلند مدت اولویت دارد. در همین حال، در واشنگتن اختلافات سیاسی شدید تردیدهای جدی را در مورد تداوم عزم آمریکا ایجاد میکند. مردم امریکا از جنگیدن در نبردهای جهان خسته شدهاند.
اگر این روندها ادامه پیدا کند روز حمله چین به تایوان نزدیکتر خواهد بود. رهبران چین افول آمریکا را به اندازه ظهور خود اجتناب ناپذیر قلمداد میکنند. بحران اوکراین ممکن است باعث شود این باور چینیها تقویت شود. در نتیجه، این احتمال وجود دارد که روزی چینیها محاسبه کنند (یا بدتر از آن اشتباه محاسبه کنند) که ایالات متحده و شرکای آن برای یکدیگر، آرمانها یا نظم جهانی شکل گرفته در نتیجه تلاشهای خود حاضر به جنگیدن نیستند.
با این وجود، هیچ چیز اجتناب ناپذیر نیست. منتقدان واشنگتن گلایه خواهند کرد که شکست در جلوگیری از تهاجم پوتین نشانه ضعف خزنده آمریکاست. با این وجود، واقعیت آن است که ایالات متحده هرگز قادر مطلق نبوده و نخواهد بود. واقعیت این است که بازی اوکراین تمام نشده است. اکنون جهان (به ویژه شخص شی جین پینگ) نظارهگر خواهند بود تا ببینند ایالات متحده و متحداناش تا چه اندازه درد و هزینه را بر روسیه تحمیل خواهند کرد.
ایالات متحده قدرت خود را نه تنها با ناوهای هواپیمابر، بلکه با فناوری، دلار و استعداد خود برای سازماندهی اقدامات جمعی نشان داده است. حمله پوتین به اوکراین آزمونی برای مشخص شدن میزان موثر بودن این ابزارها خواهد بود.
چین و روسیه مطمئنا فشار را حفظ خواهند کرد. آنان بحرانهای تازهای را برای تحت فشار قرار دادن ایالات متحده و شرکای آن ایجاد خواهند کرد به این امید که شاید بتوان اتحادها را در هم شکست و برتری آمریکا را از بین برد.
دنیای مدرن، با پیوند منافع اقتصادی و امنیتی به قدری پیچیده است که نمیتوان آن را به عنوان یک رقابت ساده بین دموکراسی و استبداد قلمداد کرد. با این وجود، میتوان آن را بین آن دسته از دولتهایی که از تداوم نظم جهانی فعلی سود میبرند و کشورهایی که از براندازی آن سود میبرند تقسیم کرد. تهاجم اوکراین میتواند تنها یک مرحله از کارزار برای نابودی این نظم باشد. مورد بعدی ممکن است چین را درگیر کند.