عباس عبدی در یادداشتی با عنوان "تبلیغات زدگی" در روزنامه اعتماد نوشت: یکی از ایراداتی که به سیاستهای جاری و رسمی در ایران وارد است، باز کردن حساب بیش از اندازه و ظرفیت برای موضوع تبلیغات است. آنان به ناروا گمان دارند که گویی، ذهنیت مردم و حتی جهان را، تبلیغات میسازد. به همین علت نیز خودشان را در تله این ذهنیت تبلیغاتزده میاندازند، تلهای که خودشان آن را نصب کردهاند، تا دیگران را به دام بیاندازد، ولی بناچار پای خودشان در آن گیر میکند.
انحصاری کردن رسانه رسمی و حتی مفاد برخی از مواد قانون مجازات نیز بر همین پایه است. شاید بیشترین محکومیتهای افراد، براساس ماده ۵۰۰ بخش تعزیرات قانون مجازات اسلامی (ماده تبلیغ علیه نظام) است، و جالب اینکه این ماده در ذیل فصل جرایم امنیتی ذکر شده است! در حالی که اگر چه در دنیا به تبلیغات اهمیت زیادی میدهند. ولی همه توجه دارند که تبلیغات عاملی فرعی است.
اگر شرکت بنز، خودروی خوبی تولید نکند، هر چه هم تبلیغ کند، فایده ندارد، شاید اثر منفی هم داشته باشد. ولی هنگامی که کالای خوب تولید میکنند، تبلیغات نیز، فروش آن را بهبود میبخشد. تبلیغ منفی علیه یک موضوع نیز همین طور است. تا چیزی ایراد نداشته باشد، تبلیغ منفی علیه آن چندان کارساز نیست و چه بسا در مقطعی ضد تبلیغ هم محسوب شود.
نظام رسانهای رسمی در ایران تقریباً انحصاری و تبلیغاتمحور است. منظورم تبلیغات غیر تجاری است. دادههای سیاسی و دینی آن عموماً رنگ و لعاب تبلیغی دارند. در این چارچوب نامگذاری خیلی مهم میشود.
تبلیغات بطور معمول گزارههایی است که چندان واجد اطلاعات و منطق نیست، بلکه احساسات و روان ناآگاه فرد یا حب و بغضهای او را نشانه میرود. تصمیم چندی پیش وزارت «صمت» تحت عنوان «ساماندهی آگهیهای غیر واقعی خودرو و قیمتسازی صوری» از همین نوع است. بنده نمیخواهم بگویم که این نوع تبلیغات، همگی غیر واقعی و فاقد هرگونه تأثیری است، ولی این تأثیرات از یک سو بسیار حاشیهای هستند و از سوی دیگر امکان جلوگیری از آن وجود ندارد، و در نهایت نیز زمینه بیرونی برای پذیرش آن هست؛ بنابراین تا این زمینهها هست، تبلیغات و اقدامات مشابه نیز هست. در قطب شمال نمیتوان مغازه یخ فروشی راه انداخت و برای فروش آن تبلیغات کرد، چون زمینهای برای این کار نیست. در مناطق گرمسیری نیز نمیتوان کلاه پوست خرس قطبی را تبلیغ کرد و فروخت.
با این مقدمه باید به رویکرد رسمی و تبلیغی که این روزها در باره مهاجرت نخبگان از کشور مطرح میشود اشاره کرد. متاسفانه و در درجه اول مهاجرت نخبگان، تا کنون مسأله حکومت نبوده است، حداقل تا پیش از این نبوده است. تا کنون هم به یاد ندارم مسئول مهمی به این مسأله اشاره کرده باشد.
علت اصلی نیز غلبه نگاه امنیتی بر امور کشور است. در این نگاه نخبگان نه یک فرصت عالی، بلکه بیشتر تهدید تلقی میشوند، لذا خارج شدنشان از کشور نه یک بلا که شاید یک فرصت تصور شود.
اخیراً دیدم که در یک فصلنامه مطالعات راهبردی وابسته به یک مرکز رسمی راهبردی، مقالهای از دو تن از کارشناسان دانشگاه امام صادق در باره تهدیدات امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران نوشته شده است، که این تهدیدات را به ۴ بخش نظامی ـ اطلاعی؛ اقتصادی ـ اداری؛ فرهنگی ـ سیاسی؛ منابع ـ محیطی طبقهبندی نموده و ۲۸ تهدید را در ذیل این چهار گروه ذکر کرده است که متأسفانه مهاجرت نخبگان از کشور جزو آنها نیست.
در حالی که اگر راهبرد کلی کشور توسعهمحور باشد، به طور قطع فرار یا مهاجرت نخبگان از کشور نه تنها یکی از چند عامل مهم در تهدیدات امنیت ملی است، بلکه یکی از شواهد و عوارض اصلی تهدید شدن امنیت ملی نیز به شمار میرود.
هنگامی که اولین و بالاترین تهدید این مطالعه «جاسوسی و نفوذ اطلاعاتی» شمرده شود و آخرین آنها «بحرانهای ناظر بر منابع تجدیدناپذیر» مثل آب معرفی شوند و اثرگذاری و ضریب تهدید اولی نسبت به آخری ۱۸ برابر بیشتر ارزیابی شود، روشن است که جایی برای مهاجرت نخبگان از کشور به عنوان یک تهدید برای امنیت ملی باقی نمیماند.
تحلیلی که مدتی پیش در باره علت پیشگامی ایالات متحده منتشر شده بود، نشان میداد که حفظ قدرت این کشور متأثر از جذب نخبگان و دانشمندان جهان است، این بزرگترین سرمایهای است که آنان از دیگر کشورها به صورت مفت و مجانی جذب میکنند.
بنابر این بعید است که کسانی در داخل کشور زندگی کنند و از روی خباثت بخواهند دیگران را تحریک به مهاجرت از کشور کنند. متأسفانه ماجرای مهاجرت نخبگان و جوانان عمیقتر از آن است که تحت تاثیر تبلیغات این و آن انجام شود. اگر میخواهید رخ ندهد باید به خواستهها و انتظارات بحث آنان توجه شود.
در این مورد فردا هم خواهم نوشت...