فرار کردهاند؛ بهجز فرزندانشان و لباسهایی که پوشیدهاند، هیچ چیز دیگری همراه خود نیاوردهاند. برخی حتی فرصت عوض کردن لباسهایشان را هم نداشتهاند. همه چیز را از دست دادهاند. از شغل و خانه و خودرو گرفته تا جایگاه اجتماعی که در کشور خود داشتهاند؛ آنها وطنشان را باختهاند. افغانستانشان را….
به گزارش ایسنا، حالا و پس از جان سالم به در بردن از دل دهها خطر در ایران هستند. با عبور از دیوار یا رودخانه مرزی به زابل رسیده و سپس به تهران میروند. مقصد بیشترشان تهران است. قاچاقبر هم پولش را در تهران دریافت میکند؛ نفری هفت تا ۱۲ میلیون تومان. پس از آن هر کس به یکی از شهرها میرود.
بخشی از افغانستانیهایی که به صورت غیرقانونی وارد کشور میشوند به مشهد میآیند و در مناطق ارزانتر شهر ساکن میشوند. حجم مراجعه در ماههای اخیر آنقدر زیاد بوده که قیمت مسکن را افزایش داده است. علیرغم این که بازار مسکن در بسیاری از نقاط کشور و محلات شهر مشهد با رکود و مقداری کاهش قیمت همراه بوده، اما در مناطق کمبرخوردار شهری به دلیل ورود مهاجران و افزایش تقاضا، روندی صعودی اتفاق افتاده است.
خانهای که در ابتدای سال جاری به قیمت پنج میلیون تومان رهن و ۸۵۰ هزار تومان اجاره ماهیانه عرضه میشده، امروز به پنج میلیون تومان رهن و یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان اجاره ماهیانه رسیده است. خانههای عموما کوچک با گچبریهای ریخته شده و دربهای زنگزده. خانههایی که بیشترشان یک لامپ برای روشنایی دارند و بهجای شیشههای شکسته شده هم روزنامه چسبیده است. خانههایی که با کمک خیّرین چند وسیله ابتدایی زندگی را در خود جای داده است.
در دل یک کوچه باریک درب قرمز رنگی قرار دارد. همسایهها میگویند افراد آن خانه از مهاجرانی هستند که تازه به ایران آمدهاند. پنج کودک در را باز میکنند و خبر میدهند که پدر و مادرشان به زیارت رفتهاند. دو هفته است به ایران آمدهاند و نوعی سردرگمی در چهره و کلام بچهها پیداست. درباره مسیری که آمدهاند فقط به ذکر «سخت بود» بسنده میکنند. آدرس خانه دیگری در همان کوچه را میدهند که آنها هم تازه از افغانستان آمدهاند.
خانمی که اگرچه خودش به صورت قانونی و از مرز آمده، اما همسر و فرزند هفت سالهاش به صورت غیرقانونی آمدهاند. شوهرش نظامی است و نظامیان اجازه خروج از افغانستان را ندارند و اگر نیروهای امنیتی و مرزبانی متوجه شوند، برخورد میکنند.
به طور کلی حکومت جدید با نظامیان گذشته برخورد میکند و اجازه کار کردن به آنها را نمیدهد. همسرش در استخبارات افغانستان بوده است و حالا با پرداخت ۱۴ میلیون تومان به یک قاچاقبر همراه با سجاد به مشهد آمده است. به دلیل جنگ، خرید و فروش یا اجاره منزل در افغانستان بسیار افت کرده است؛ خانهشان را به قیمت بسیار پایین اجاره داده و وسایل خانه را فروختهاند. فقط با لباسهایی که بر تن داشتهاند خود را به مرز رسانده و فرار کردهاند. سجاد در افغانستان کلاس هفتم بوده و در اینجا در مدارس خودگردان تحصیل میکند.
این خانواده توانسته خانهای به قیمت ۱۰ میلیون تومان رهن همراه با یک میلیون تومان اجاره ماهیانه را کرایه کرده و وسایل ضروری زندگیشان را تهیه کند، اما بسیاری از مهاجرانی که اخیرا به ایران آمدهاند به وسیله کمکهای گروههای خیّر و همسایهها روزگار میگذرانند.
در کنار مهاجرانی که از سر فقر مهاجرت کردهاند عده بسیاری هم به دلیل تغییر حکومت افغانستان از کشورشان خارج شدهاند؛ کسانی که در حکومت قبلی در ادارات و سازمانهای مختلف کارمند بودهاند و حالا علاوه بر شغلشان که از دست رفته است، تهدیدهای مختلفی هم برایشان وجود دارد و مجبور شدهاند برای حفظ جان، مهاجرت کنند.
ایوب که بنگاه املاک در این منطقه دارد تاکید میکند حجم مراجعات و درخواستها در ماههای اخیر بسیار افزایش یافته است و همین مساله باعث شده تا قیمت مسکن در مناطقی مانند گلشهر، جاده سیمان، پنجتن و… روندی صعودی داشته باشد. او درباره وضعیت زندگی این مهاجران میگوید: اکثر این افراد هیچ چیزی ندارند و بارها خودمان به آنها کمک کردهایم. مثلا دیشب یک خانوادهای آمده بودند که ۴۸ ساعت بود وارد مشهد شده بودند و به زحمت یک خانه برایشان پیدا کردیم و از منزل خود و دوستانمان پتو، بخاری، سماور و… در اختیارشان قرار دادیم.
حسین از مهاجرانی است که حدود ۴۰ سال است در ایران زندگی میکند و این روزها به افغانستانیهایی که تازه به ایران میآیند کمک میکند؛ از توزیع غذای گرم تا تامین سرپناههای موقت. حسین به نقل از هموطنانش که تازه به ایران آمدهاند وضعیت افغانستان را «هر کی هر کی و فاجعهبار» توصیف و اظهار میکند: گرسنگی در آنجا بیداد میکند. افراد از ولایتهای مختلفی مانند کابل، هرات و… فرار میکنند و به ایران میآیند. امروز هم که طالبان در حال سرباز جمع کردن است و پسران خانوادهها را میبرد.
افراد از کابل، هرات یا… به مرزها مراجعه میکنند و بسته به شرایط آن لحظه انتخاب میکنند که از کدام مرز برای فرار استفاده کنند؛ مسیر مرز میلک یا مرز کشور پاکستان. اگر اوضاع مرزی در سمت نیمروز افغانستان و میلک ایران مساعد باشد از دیوار مرزی عبور میکنند، اما اگر وضعیت امنیتی مرز تشدید شده باشد، انتخاب مهاجران مرز پاکستان است چرا که به گفته این افراد پاکستان سختگیری زیادی نسبت به مرزهای جنوبی خودش ندارد. از افغانستان به پاکستان میروند و از آنجا به ایران میآیند. البته این مسیریست که خیلی کمتر مورد استفاده قرار میگیرد چرا که خطرات فراوانی هم دارد.
رضا که امام جماعت یکی از مساجد مشهد در محله افغانستانیهاست درباره خطراتی که جان مهاجران را در مسیر قاچاق تهدید میکند، بیان میکند: اولین خطر خود قاچاقبرها هستند؛ برخی از قاچاقبرها خودشان دزدی و آدمربایی میکنند. خطر دوم زورگیرانی هستند که در این مسیر وسیله و کودکان یا زنان افراد را میگیرند.
خطر سوم گروههای افراطی هستند؛ مثلا در هفتههای گذشته دو خانواده افغانستانی میخواستند از پاکستان به ایران بیایند که در زمان ورود به پاکستان، گروههای افراطی جلوی آنها را گرفتند و، چون آن گروهها اعتقاد دارند شیعیان کافر هستند، سر چهار نفر از افراد خانواده را بریدند و خبر به خانواده دوم رسید و از آن مسیر نیامدند.
حبیبالله از مهاجرانی است که در ایران و یکی از دانشگاههای مشهد در مقطع کارشناسی تحصیل میکند و بین ایران و افغانستان در رفتوآمد است. او در زمان سقوط دولت قبلی افغانستان هم در آنجا حضور داشته و اخیرا به مشهد آمده است. او افغانستانیهایی که به ایران میآیند را در سه گروه تقسیم و بیان میکند: گروه اول افرادی هستند که در دولت سابق کار میکردند و حالا از ترس فرار میکنند.
گروه دوم افراد فقیریاند که به واسطه شرایط اقتصادی اسفناک افغانستان که بیکاری بسیار زیاد است از کشور خارج میشوند و گروه سوم هم ثروتمندانی هستند که به دلیل تمکن مالی که دارند از افغانستان میروند تا در جای دیگری بهتر زندگی کنند. قوم هزاره و شیعه بیشتر به ایران میآیند و سایر گروهها به کشورهایی مانند پاکستان میروند. عدهای هم هستند که به ایران میآیند تا از اینجا به ترکیه بروند.
او درباره مسیر قاچاق میگوید: افراد از دیوار مرزی میلک یا رودخانه هیرمند زمانی که آب کم باشد، عبور میکنند. اگر سد باز و آب هیرمند زیاد باشد امکان عبور افراد میسر نیست و فشار آب افراد را با خود میبرد. اکثر زمان سفر هم در شب اتفاق میافتد. برای عبور از آب از طناب استفاده میشود؛ در مسیر دیگر هم باید از روی دیوار بپرند. اگر فقط پاسگاههای مرزی حضور داشته باشند عبور قاچاقبرها راحتتر است، اما اگر یگانهای مضاعف هم حضور داشته باشند کار برای قاچاقبرها سخت میشود و باید افراد را قبل از پاسگاه پیاده کرده و پس از آن مجددا سوار کنند.
تعداد کمی از مهاجران با تاکسی دربست از سیستان و بلوچستان به مشهد میآیند و اکثر آنها با عبور از شهرهای کرمان، شیراز، یزد، قم و… به تهران میروند. در خودروهای سواری با ظرفیت پنج نفر، حداقل ۱۰ و حداکثر تا ۱۵ نفر را سوار میکنند؛ مثلا راننده و یک سرنشین جلو، هشت نفر در صندلیهای عقب و سه نفر در صندوق عقب.
مهاجران هیچ وسیلهای همراه خود ندارند و پول قاچاق را هم پیش از حرکت از افغانستان به حساب شخص سومی واریز میکنند و زمانی که به تهران رسیدند با آن شخص تماس میگیرند تا پول را به حساب قاچاقبر واریز کند. چنانچه این پول واریز نشود، افراد در خوابگاهی حبس میشوند. خوابگاهی که هیچ امکاناتی ندارد و تمامی مهاجران با عبارتی مانند «افتضاح، وخیم، بسیار بد و…» از شرایطش یاد میکنند. در این خوابگاهها افراد تنها یک وعده غذایی بسیار ساده دریافت میکنند و اجازه خروج از آنجا را هم ندارند.
چنانچه مدت زمان زیادی پول برای قاچاقبرها واریز نشود، از افراد سوءاستفادههای مختلفی صورت میگیرد. یکی از این سوءاستفادهها بهکارگیری افراد در مزارع مختلف است.
یکی از خیّران میگوید: اکنون یک خانم و چهار فرزندش ۴۰ روز است که دست قاچاقبر ماندهاند؛ بدون پول و به امید کمک دیگران از افغانستان آمدهاند و حدود دو هفته است که ما مطلع شدیم چنین فردی دست قاچاقبر مانده و توانستیم ۱۴ میلیون تومان را تامین کنیم، اما یک میلیون دیگر هنوز تامین نشده و افراد در خوابگاه هستند.
۱۳ نفر دیگر هم یک بار ۱۳۰ میلیون تومان به قاچاقبر داده و به ایران آمدند، اما در کرمان توسط نیروی انتظامی دستگیر و رد مرز شدند؛ یعنی به افغانستان فرستاده شدند. پس از مدتی مجددا به ایران آمدند که این بار توان تامین هزینه را نداشتند و هنوز برخی از افراد در خوابگاه هستند. دو نفر از این ۱۳ نفر را توانستیم در روزهای اخیر آزاد کنیم.
بسیاری از مهاجران «رد مرز» را تجربه کردهاند. یکی از مهاجران خودش سه بار رد مرز شده و حالا حدود پنج ماه است که در ایران زندگی میکند و پسر برادرش، محمد که ۴۵ سال سن دارد در هفته اخیر برای بار پنجم رد مرز شده است. محمد به همراه دختر و همسرش قصد داشته از مرز تایباد به مشهد بیاید که توسط نیروهای مرزی دستگیر و به اردوگاه سفید سنگ در نزدیکی شهرستان فریمان جهت برگشت به افغانستان منتقل شده است. تمامی افرادی که در شهرهای مختلف ایران دستگیر میشوند به این اردوگاه منتقل شده و سپس رد مرز میشوند.
۳۵ساله است و از حدود یک سالگی تا سال ۹۷ در ایران زندگی کرده، اما سه سال گذشته همراه با شوهرش تصمیم میگیرند که برای زندگی به افغانستان بروند. پس از آن که شوهر ریحانه چندین کسب و کار از مرغداری تا فروشگاه مواد غذایی را در افغانستان امتحان میکند و به نتیجهای نمیرسند، مجددا امسال به ایران باز میگردند.
به اعتقاد ریحانه وضعیت اقتصادی افغانستان خراب است و زنان و مردان نمیتوانند شغل مناسبی داشته باشند و بیکاری بسیار زیاد است. اکثر اقوام ریحانه به ایران آمدهاند. ماهرخ دختر خالهاش هم دو هفته پیش به ایران رسیده و در طبقه پایین منزل ریحانه زندگی میکند. همسر ماهرخ افسر نظامی بوده و از ترس دولت جدید فرار کردهاند.
ماهرخ و همسرش قصد داشتهاند به صورت قانونی و به وسیله پاسپورت به ایران بیایند، اما خبردار میشوند با یکی از نظامیان که روز گذشته بنا داشته به وسیله پاسپورت از کشور خارج شود برخورد شده است و از آن فرد دیگر خبری در دسترس نیست؛ بنابراین خانواده ریحانه راه قاچاقی را انتخاب میکنند. مسیری که زخمی شدن پاها، فقط یکی از دهها دردی است که ریحانه دربارهاش حرف میزند.
دو خانواده از اقوام ریحانه و ماهرخ به دلیل این که توان تامین پول قاچاقبر را ندارند هنوز در افغانستان ماندهاند. ریحانه میگوید «اگر ما حتی چراغ سبز کوچکی هم بدهیم که پول یک نفر را پرداخت میکنیم، کل آن فامیل دست به مهاجرت میزنند». پسرعمویشان سه بار رد مرز شده است و سه روز پیش برای بار چهارم از افغانستان حرکت کرده است که هنوز مشخص نیست رد مرز شده یا از مرز عبور کرده است.
حسن یک بار به قاچاقبر پول داده، اما در مرز سیستان و بلوچستان دستگیر شده و به اصطلاح خودش پولش سوخته است. بار دوم با قاچاقبر طی کرده که پول را در مشهد میدهد و حالا اینجا است و در یکی از کارخانههای ضایعاتی حاشیه شهر مشهد در ازای روزی ۵۰ هزار تومان کار میکند. چندخانم مهاجر میگویند شغل همسرشان در افغانستان «مَردی کاری» بوده است. معنایش را که جویا میشویم همان کارگری است.
خانمی حدود ۴۰ساله همراه با مادر، خواهر، برادر و دو فرزندش ماه پیش به مشهد آمده است. چهار کوله همراهشان بوده که قاچاقبر به آنها میگوید کولهها را بگذارید تا کوله تمام مسافران را با خودروی دیگری بیاوریم و در این خودرو فقط مسافران بنشینند، اما دیگر از کولهها خبری نمیشود. ۱۴ نفر را در یک پژو سوار کرده است. برای جمعیت شش نفرهشان۸۰ میلیون تومان پرداخت کردهاند. در افغانستان کارمند اداره تفتیش و بازرسی بوده و حالا در مشهد پسته پاک میکند.
در خانهای به وسعت یک فرش سه در چهار که در اتاق اصلی پهن شده، یک اتاق کوچک و آشپزخانهای که به اندازه سه در کابینت جا دارد، زندگی میکند؛ از گچ دیوارها تا رنگ درهای خانه هم ریخته است. برای همین خانه ۱۰ میلیون تومان رهن و ۸۰۰ هزار تومان اجاره میدهد. پسرش در افغانستان کلاس هفتم بوده، اما اینجا نتوانسته به مدرسه برود.
محمدرضا ۵۹ساله در افغانستان مدیر مدرسه بوده و علاوه بر شغل دولتیاش یک باغ سیب هم داشته که به پول ایران سالیانه حدود ۱۰۰ میلیون تومان سود برایش داشته است. او به وسیله پاسپورت و از مرز دوغارون به مشهد آمده است؛ مانند دیگر افرادی که پاسپورتی آمدهاند. اگرچه آنها طبق قانون باید زمان محدودی در ایران بمانند، اما فعلا قصد بازگشت ندارند. محمدرضا که همراه مادر، همسر و سه فرزندش زندگی میکند، خانهاش در افغانستان را کرایه داده و همه وسایل خانه را همراه با ماشینش فروخته و به مشهد آمده است. در مشهد اگر کار باشد و گیر بیاورد، کارگری ساختمان میکند.
همسرش میگوید «شوهرم در افغانستان جیبش خالی نبود، اما اینجا، چون جیبش خالی شده است اذیت میشود». بهجز محمدرضا که هر چند روز سر ساختمان میرود سایر افراد خانواده هم شغلشان اتو کردن روسری است. هزار شال و روسری از بعضی مغازهها تحویل میگیرند، آنها را اتو کرده و درون پلاستیک میگذارند.
ابریشم، افسانه، آسمان و گلپری چهار دختر یک خانواده افغانستانی هستند که در کشور خودشان به ترتیب ماما، داروساز و اپیدمیولوژیست بودهاند؛ گلپری هم درسن کنکور قرار داشته است. آنها اکنون در ایران شغلی ندارند. این خانواده ۱۷ نفری در منزل کوچکی که اجاره کردهاند زندگی میکنند و خانه آنقدر کوچک است که به دلیل کمبود جا، صبح تا شب را در پارکهای نزدیک خانه میگذرانند و فقط شب برای خوابیدن به منزل میآیند؛ نصف جمعیت درون خانه و نصف دیگر در حیاط میخوابند. مادر این چهار خواهر میگوید: از ترس جان دخترانم فرار کردم. از ولایتهای دیگر شنیده بودم که با دختران چه رفتاری میکنند؛ بنابراین سریع فرار کردیم.
از آنها میپرسم که آیا توانستهاند وسیلهای همراه خود بیاورند و با پاسخ غمانگیز ابریشم مواجه میشوم: «حتی فرصت نکردم لباسهایم را عوض کنم؛ من از سر کار آمده بودم و داشتم لباسهای فرزندانم را میشستم که گفتند نیروهای نظامی وارد شهر شدهاند و در همان حال که لباسهایم خیس بود همراه فرزندانم فرار کردم».
زنگ خانه دیگری را میزنیم. صدای کودکی خردسال میآید «مادرم رفته بیرون، در را روی من قفل کرده، کلید را هم برده». همسایهها میگویند سه ماه است که به ایران آمده و شوهرش در تحولات اخیر افغانستان کشته شده است.
ابتدای کوچه دیگری یک خانواده چهار نفری با لباس محلی افغانستانی ایستادهاند. ۴۸ ساعت است که وارد ایران شدهاند.
خانههای محمدرضا، حسن، ریحانه، ماهرخ و… شباهتهای فراوانی با یکدیگر دارد؛ معمولا یک لامپ برای روشنایی دارد که در اتاق اصلی قرار دارد و سایر اتاقها لامپی ندارند. خانههایی که از فرش زیر پا تا بالشت و پتو معمولا توسط افراد محله تامین میشود.
حجم مهاجران جدید تا حدی بالاست که دو نفر از خیّران در مناطق مختلف مشهد میگویند قبلا میتوانستند هم وسایل زندگی را برای برخی از افراد مهیا کرده و هم چند بار در ماه یا سال کمک معیشتی ارائه کنند، اما اکنون تعداد مهاجران نیازمند باعث شده تا نهایتا بتوانند یک مرحله کمک معیشتی به افراد بدهند.
آنها اگرچه از افغانستانشان فرار کردهاند، اما همگی شوق بازگشت دارند. امید دارند که روزی وضعیت کشورشان بهبود یابد تا برگردند. «جانهایشان» یا همان بچههایشان را برداشته و گریختهاند، اما آینده جانهایشان را در افغانستان میبینند. افسوس میخورند. معتقدند که روزی درست میشود. از کشورشان که حرف میزنند بغضشان پیداست.
امیدوارند که باز گردند….