فرارو- جیسن استنلی*؛ تاریخ نژادپرستی در امریکا زمینه مساعدی را برای رشد فاشیسم فراهم میسازد. حمله به دادگاهها، نهاد آموزش، حق رای و حقوق زنان گامهای بعدی در مسیر سرنگونی دموکراسی هستند. "تونی موریسون" در سال ۱۹۹۵ میلادی در دانشگاه هاروارد سخنرانیای را با عنوان "نژادپرستی و فاشیسم" انجام داد و در آن حرکت گام به گام و ده قدمی برای انتقال یک جامعه از ابتدا تا به انتها را ترسیم کرد. او گفت: "باید یادآور شوم که پیش از آن که راه حل نهایی ایجاد شود باید راه حل اول، دوم و سوم وجود داشته باشد. حرکت به سوی راه حل نهایی یک پرش نیست بلکه گام به گام و زمان بر است. یک گام پس از گام دیگر طی خواهد شد".
موضوع مورد علاقه "موریسون" برای بررسی رژیمهای فاشیستی یا عوام فریبی فاشیستی نبود. او بیشتر به "نیروهای علاقمند به راه حلی فاشیستی برای حل مشکلات ملی" پرداخته بود. رویههایی که او توصیف کرد روشهایی برای عادی سازی چنین راه حلهایی از طریق ساخت دشمن داخلی، انزوا، اهریمن سازی و جرم انگاری آن، وجود هواداران ایدئولوژی و متحدان آن، استفاده از رسانه ها، توهم قدرت و نفوذ برای حامیان بود. موریسون در تاریخ نژادپرستی امریکا اعمال فاشیستی را مشاهده کرده است اقداماتی که میتوانند یک جنبش اجتماعی و سیاسی فاشیستی را در امریکا فعال سازند.
موریسون در مقالهای با عنوان "ابر شکارچیان: آیا باید نسل تازه بچههای شرور را در قفس نگه داریم"؟ در نشریه "نیوزویک" در نقدی تند و بیرحمانه فاشیسم را در رویههای نژادپرستی امریکا قابل مشاهده دانسته بود. واقعیت آن است که ۲۵ سال پس از انتشار آن مقاله اکنون نیروهای علاقمند به راه حلهای فاشیستی برای حل مشکلات بیش از هر زمان دیگری به پیروزی در یک مبارزه ملی چند دههای نزدیک شده اند.
جنبش فاشیستی معاصر امریکا از سوی منافع الیگارشی رهبری میشود که منافع عمومی برایش مانع محسوب میشود برای کسانی که در تجارت هیدروکربن هستند و هم چنین، یک جنبش اجتماعی، سیاسی و مذهبی با ریشه در کنفدراسیون. مانند همه جنبشهای فاشیستی، این نیرو رهبری مردمی بدون باور به محدودیتهای قانونی دموکراتیک را یافته است که امروز آن فرد "ترامپ" است.
پدرم که در برلین تحت حکومت نازیها بزرگ شده بود در فاشیسم اروپایی راهی را دید که هر کشور دیگری میتواند طی کند. او میدانست دموکراسی امریکا برای مقاومت در برابر نیروهایی که خانوادهاش را متلاشی کرده و جوانان کشورش را ویران کرده بودند یک استثنا نخواهد بود. مادرم که به مدت ۴۴ سال در دادگاههای جنایی امریکا کار کرده بود نژادپرستی ضد سیاه پوستان در نظام حقوقی امریکا را مشابه با یهودستیزی شرورانهای که در جوانی اش در لهستان تجربه کرده بود میدید. نگرشهایی که او در لهستان تجربه کرد حکایت از همدستیهایی در اروپای شرقی با فاشیسم داشت. "ایلسه استنلی" مادربزرگام در سال ۱۹۵۷ میلادی، از تجربیاتاش در برلین در دهه ۱۹۳۰ میلادی کتاب خاطراتی را نوشت و سپس در برنامهای تلویزیونی در امریکا برای بحث در مورد آن حضور یافت. این خاطرات سالهای عادی سازی فاشیسم آلمان پس از جنگ جهانی و نسل زدایی را روایت میکردند. در آن کتاب، او تجربیاتاش در مواجهه با افسران نازی را بازگو میکرد که به او اطمینان میدادند در مورد ناسزاگویی نازیسم به یهودیان قطعا منظور آنان شخص او نبوده است.
فیلسوفان همواره در تحلیل ایدئولوژی و جنبشهای فاشیستی پیشتاز بودهاند. مطابق با سنتی که فیلسوفانی، چون "هانا آرنت" و "تئودور آدورنو" آغازگر آن بودند من به مدت یک دهه است در مورد روشی مینویسم که سیاستمداران و رهبران جنبش از تبلیغات از جمله تبلیغات فاشیستی برای پیروزی در انتخابات و کسب قدرت استفاده میکنند.
اغلب کسانی که از تاکتیکهای فاشیستی استفاده میکنند این کار را با تردید و بدبینی انجام میدهند و واقعا باور ندارند دشمنانی که مورد هدف قرار میدهند آن قدر بدخواه یا آن قدر قدرتمند باشند که در لفاظیهای آنان مطرح میشود. با این وجود، نقطه عطف فرا میرسد و آن جایی است که لفاظی تبدیل به سیاست میشود. دونالد ترامپ و حزب جمهوری خواه که اکنون در دام اوست مدتهاست از تبلیغات فاشیستی سوء استفاده میکنند.
تبلیغات فاشیستی در امریکا در زمینی که از پیش آماده کشت شده صورت میگیرد. دههها نزاع نژادی باعث شده تا امریکا بالاترین میزان زندانی را در جهان داشته باشد. پلیس برای رسیدگی به زخمهای ناشی از نابرابری نژادی از خشونت نظامی استفاده میکند و تاریخ اخیر جنگهای ناموفق امپریالیستی ما را مستعد تحقیر ملی توسط دشمنان داخلی و خارجی مان قرار داده است. واقعیت آن است که همان گونه که "ویلیام ادوارد بوگاردت دو بوئیس" جامعهشناس در سال ۱۹۳۵ میلادی در اثر شاهکار خود تحت عنوان "بازسازی سیاهان" مطرح کرد سابقه طولانی نخبگان تجاری امریکا نشان میدهد که آنان از نژادپرستی و فاشیسم برای منافع شخصی شان حمایت میکنند و طبقه کارگر را دچار چند دستگی و تقسیم بندی کرده و در نتیجه جنبش کارگری را نابود میسازند.
تحول تاریخی این است که یک خودکامه بالقوه ظالم نیروهای فاشیستی را تحت کنترل خود در آورده و آنان را تبدیل به فرقهای کرده که خود رهبر آن است. ما پیامدهای این فرایند را دیده ایم جایی که دروغهای فاشیستی به عنوان مثال، "دروغ بزرگ" دزدیده شدن آرای انتخابات ۲۰۲۰ میلادی مطرح شد. این جنبش اکنون شروع به بازسازی نهادها به ویژه زیرساختهای انتخاباتی و قانونی کرده است. عادیسازی این فرایند توسط رسانهها آخرین گام مدنظر "موریسون" را تداعی میکند: "به هر قیمتی سکوت کنید".
برای درک فاشیسم معاصر در امریکا در نظر گرفتن رویدادهای موازی با آن در تاریخ قرن بیستم مفید خواهد بود هم برای درک جایی که فاشیسم موفق میشود و هم جایی که با شکست مواجه شده است.
هیتلر یک یهودستیز نسل کش بود. اگرچه فاشیسم شامل بی اعتنایی به زندگی انسانها میشود، اما همه فاشیستها نسلکش نیستند. حتی آلمان نازی در اواخر حکومت رژیم نازی به نسل کشی روی آورد و همه فاشیستها یهودستیز نیستند. فاشیستهای یهودی ایتالیایی وجود داشتند. پدرم با اشاره به جذب موفقیت آمیز یهودیان در تمام مراحل زندگی آلمان عصر وایمار به ما هشدار داد: "اگر آنان شخص دیگری را انتخاب میکردند برخی از ما جزو بهترین نازیها بودیم". اکنون در امریکا نیز قطعا یهودیان فاشیست امریکایی وجود دارند.
حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان به عنوان حزب جریان اصلی مطرح نشد. آن حزب به عنوان یک حزب کوچک، رادیکال راست افراطی و ضد دموکراتیک کار خود را آغاز کرد و در تلاش برای دستیابی به موفقیت بیشتر در انتخابات با فشارهای متفاوتی مواجه شد.
علیرغم آغاز رادیکال، حزب نازی به شکل چشمگیری محبوبیت خود را در طول سالیان متمادی افزایش داد و بخشی از آن از طریق پنهان کردن استراتژیک برنامه یهودستیزانه اش برای جذب رای رای دهندگان میانه رو بود. آن حزب خود را به عنوان پادزهر کمونیسم نشان داد و با استفاده از سابقه خشونت سیاسی در دوره جمهوری وایمار از جمله درگیریهای خیابانی بین کمونیستها و راست افراطی درباره تهدید ناشی از "انقلاب کمونیستی خشونت آمیز" هشدار داد.
هم چنین، نازیها با وعده در هم شکستن اتحادیههای کارگری حمایت نخبگان تجاری را به سوی خود جلب کردند. نازی ها، سوسیالیست ها، لیبرالها و اتحادیههای کارگری و رسانهها را به عنوان نمایندگان و هواداران یا انقلاب نشان میدادند. پس از قدرتگیری، اما آنان ماهیت اصلیشان را نشان دادند. "جوزف گوبلز" وزیر تبلیغات نازیها در سخنرانیای در سال ۱۹۳۵ میلادی با عنوان "کمونیسم با نقاب افتاده" بلشویسم را "لشکرکشی"ای تحت رهبری "یهودیان" علیه فرهنگ توصیف کرد. او گفت:"ناسیونال سوسیالیسم در برابر آن جریان قرار دارد و از مالکیت، ارزشهای شخصی، نژاد و اصول ایده آلیسم دفاع میکند. اینها نیروهایی هستند که تداوم هر تمدن انسانی را میسر ساخته و اساس ارزش آن را تعیین میکنند".
نازیها دریافتند که زبان، خانواده، ایمان، اخلاق و وطن را میتوان برای توجیه خشونت وحشیانه علیه دشمن مورد بهره برداری قرار داد. پیام اصلی نازیها اهریمن جلوه دادن مجموعهای از دشمنان ساخته شده بود: اتحاد نامقدس کمونیستها و یهودیان و در نهایت توجیه جرم انگاری اقدامات آنان در دستور کار قرار گرفت. برخلاف تصور عمومی، دولت نازی در دهه ۳۰ میلادی به دنبال نسلزدایی نبود و ایجاد اردوگاههای اجباری بدنام مملو از یهودیان را دست کم تا پیش از قتل عام نوامبر ۱۹۳۸ میلادی در دستور کار قرار نداده بود. اهداف اصلی اردوگاههای کار اجباری نازیها در ابتدا کمونیستها و سوسیالیست بودند. در آن زمان، بسیاری از آلمانیهای غیر یهودی فریب خوردند و به خود گفتند ابزار خشونت نازیها برای محافظت از ملت آلمان در برابر تهدیدات موذیانه کمونیسم اقدامی ضروری است.
برای آن که یک حزب راست افراطی در یک دموکراسی قابل دوام باشد باید چهرهای را ارائه دهد که بتواند از آن به عنوان میانه رو بودن دفاع کند و رابطهای مبهم با دیدگاههای افراطی صریحترین اعضای خود ایجاد کند و تظاهر به حاکمیت قانون را حفظ کند.
در امریکا این رویه را میتوان مشاهده کرد. در مواجهه با حمله افراطیها به ساختمان کنگره امریکا در ۶ ژانویه گذشته، حتی شکاکترین افراد نیز باید اذعان کنند که سیاستمداران جمهوری خواه دست کم تلاش کردهاند انبوهی از افراد خشن را برای حمایت از اهداف شان پرورش دهند.
خشونت خیابانی برای ناسیونال سوسیالیستها در مسیر دستیابی به قدرت بسیار ارزشمند بود. نازیها خشونت را در خیابانها تحریک و تشدید کردند و سپس مخالفانشان را به عنوان دشمنان مردم آلمان که باید با شدت با آنان برخورد کرد معرفی میکردند. ظهور ترامپ به دنبال اعتراضات سیاه پوستان به خشونت پلیس در فرگوسن و بالتیمور بود. در دوره اخیر، قتل جورج فلوید و جنبش اعتراضی تاریخی در امریکا در اواخر بهار گذشته به سوء تعبیر فاشیستی در امریکا دامن زد.
جنبشهای خیابانی در امریکا اغلب با اعتراضات شدید دانشگاهیان همراه شده اند از اعتراضات علیه جنگ ویتنام در دهه ۶۰ میلادی گرفته تا اعتراض اخیر دانشگاهیان برای طرح مطالبه عدالت نژادی. سیاستمداران امریکایی با قرار دادن تظاهرات دانشگاهی در کنار شورش سیاه پوستان علیه پلیس از اقدامات خشن پلیس برای سرکوب چپها حمایت کرده اند.
"جان ارلیچمن" از مشاوران ارشد نیکسون رئیس جمهوری اسبق امریکا گفته بود کارزار و دولت نیکسون دو دشمن داشت: چپ ضد جنگ و سیاه پوستان. او جنگ علیه مواد مخدر را برای هدف قرار دادن هر دو دشمن اختراع کرد. او گفته بود:"ما میدانستیم نمیتوانیم مخالفت با جنگ یا سیاه پوست بودن را غیر قانونی کنیم، اما با ارتباط دادن هیپیها با ماری جوانا و جوانان سیاه پوست با هروئین و سپس جرم انگاری شدید هر دو توانستیم فعالیت آنان را مختل کنیم. ما میتوانستیم به خانه رهبران شان حمله کرده، آنان را بازداشت کرده و جلسات شان را برهم زنیم. البته که ما در این باره درباره ارتباط آنان با مواد مخدر دروغ گفتیم".
اکنون جنبش فاشیستی در امریکا کارزار "جان سیاهان مهم است" و فعالان ضد فاشیست و دانشجویی را به عنوان دشمن داخلی معرفی کرده تا خشونت علیه آنان را توجیه کند.
"ریچل کلاینفیلد" در مقالهای در اکتبر ۲۰۲۱ میلادی ظهور مشروعیت خشونت سیاسی در امریکا را این گونه توصیف کرد:"ایده بنیادی برای متحد کردن جوامع دست راستی که خشونت را تایید میکنند آن است که مردان مسیحی سفید پوست امریکایی در معرض تهدید فرهنگی و جمعیتی قرار دارند و نیازمند دفاع هستند به ویژه از سوی حزب جمهوری خواه و دونالد ترامپ و این گونه تصور میشود که آنان میتوانند از سبک زندگی این مردان محافظت کنند".
این نوع توجیه خشونت سیاسی به طور سنتی فاشیستی است: یک گروه مسلط که با چشم انداز برابری جنسیتی، نژادی و مذهبی تهدید میشود به رهبری روی میآورد که وعده پاسخ خشونت آمیز را میدهد.
ما اکنون در مرحله قانونی شدن فاشیسم در امریکا قرار داریم. اکنون ۴۵ ایالت ۲۳۰ لایحه را در نظر گرفته اند که اعتراض را جرم انگاری میکند و از تهدید فرضی ناشی از "شورش خشونت آمیز" چپها و سیاه پوستان برای توجیه تصویب این لوایح استفاده میکنند. تصویب این لوایح انتخاباتی اکثریت مجالس ایالتی جمهوری خواه را قادر میسازد انتخابات ایالت خود را ملغی کنند. این لوایح میتوانند پاسخی به اعتراضات قابل پیش بینی علیه به سرقت بردن آرای انتخاباتی باشند.
اگر نازیها از اتحاد یهودی – بلشویک به عنوان دشمن خودساخته یاد میکردند جنبش فاشیستی در حزب جمهوری خواه، امروز از نظریه نژادی انتقادی به عنوان دشمن یاد میکند و آن را باعث تحقیر ملی توسط دشمنان داخلی میداند. دفاع از گذشته خیالی باشکوه و با فضیلت ملی و معرفی دشمنان به عنوان خائنان به ملت استراتژی سنتی فاشیستی برای برانگیختن خشم و کینه است. اکنون ۲۹ ایالت با بهانه قرار دادن نظریه نژادی انتقادی لوایحی را برای محدودسازی آموزش در مورد نژادپرستی و جنسیت گرایی در مدارس ارائه کرده اند و ۱۳ ایالت چنین ممنوعیتهایی را وضع کرده اند. در واقع، جنبش فاشیستی در حزب جمهوری خواه نمیخواهد دانش آموزان درباره ریشهها و علل واقعی نابرابریهای نژادی چیزی بدانند.
ایدئولوژی فاشیستی به شدت نقشهای جنسیتی را اعمال میکند و آزادی زنان را محدود میسازد. این برای فاشیستها بخشی از تعهدشان به یک "نظم طبیعی" فرضی است که در آن مردان در راس امور قرار دارند. رهبران راست افراطی در سراسر جهان از بولسونارو در برزیل تا پوتین در روسیه و اوربان در مجارستان ایدئولوژی جنسیتی را هدف قرار داده اند همان گونه که نازیسم، فمینیسم را هدف قرار داده بود. آزادی انتخاب نقش در جامعه زمانی که برخلاف "نظم طبیعی" فرضی فاشیستها باشد نوعی آزادی محسوب میشود که فاشیسم همواره با آن مخالفت ورزیده است.
بر اساس ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیستی، سقط جنین در هر مقطعی از بارداری قتل قلمداد شده بود. مطابق این ایده بود که نازیها در شش سال نخست حکومت شان از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ میلادی سرکوب شدیدی را علیه جنبش کنترل زاد و ولد سازماندهی کردند. تحت رهبری گشتاپو کارزار تنبیهی علیه پزشکانی که سقط جنین را برای زنان انجام میدادند آغاز شد. حمله اخیر به حق سقط جنین و حمله آتی به کنترل موالید تحت رهبری دادگاه عالی تحت کنترل راست گرایان در امریکا با این فرضیه سازگار است که ما در ایالات متحده با احتمال واقعی آیندهای فاشیستی مواجه هستیم.
اگر میخواهید یک دموکراسی را سرنگون کنید کنترل دادگاههای آن را در دست گیرید. ترامپ با انتصاب سه قاضی از جریان راست افراطی کاری کرد که دادگاه عالی به نفع جمهوری خواهان رای دهد.
دونالد ترامپ اکنون رهبر جنبش فاشیستیای است که پیش از او وجود داشته و پس از او نیز باقی خواهد ماند. همان گونه که "تونی موریسون" هشدار داد ایدئولوژیهایی با ریشههای عمیق در تاریخ امریکا فاشیسم را تغذیه میکنند. این اشتباه بزرگی است که فکر کنیم این جنبش نمیتواند در نهایت برنده شود.
* فیلسوف امریکایی و استاد فلسفه در دانشگاه ییل. او تلاش میکند از فلسفه زبان و معرفت شناسی برای پاسخگویی به مسائل فلسفه سیاسی استفاده کند و تمرکز اصلی اش برای چگونگی کارکرد "پروپاگاندا" و تبلیغات سیاسی بوده است. کتاب "سازوکار فاشیسم؛ سیاست ما و آن ها" نوشته او در ایران با ترجمه "بابک تختی" توسط انتشارات "نگاه" منتشر شده است.
منبع: گاردین
فاشیست بودن ترامپ را هر چقدر که گشتم در مقاله پیدا نکردم. "فیلسوف " محترم بیشتر سعی کرده بود با ارجاع به آلمان نازی و خاطرات مادربزرگش! و وقایع دهه 1930 !! ستونش در روزنامه را پر کند و در دل مخاطب وحشت ایجاد کند.
اتفاقا فاشیست همان چپ ها و دموکرات ها هستند که هر صدای مخالفشان را خفه می کنند. در توییتر ، فیسبوک ، یوتیوب کانال های مخالفان را می بندند. در گوگل مطالب مخالفان دموکرات ها را سرکوب می کند. قطعا بهانه شان "خیر جامعه است" ولی این توجیه تمام فاشیست ها در تایخ بوده.