فرارو- استفن والت*؛ بزرگترین مزیت امریکا نسبت به سایر کشورها چیست؟ ایا امریکا کماکان اقتصاد بزرگ و نوآور جهان است؟ بدون شک امریکا قدرت اقتصادی مهمی است، اما چگونه اقتصاد این کشور تا این اندازه بزرگ شد؟ آیا ارتش مسلح و آموزش دیده امریکا که ماموریتهایی را در دوردست انجام میدهد عامل بزرگ شدن امریکاست؟
قدرت نظامی امریکا آشکارا ارزشمند است، اما آن چه به واشنگتن اجازه میدهد تا این نیروها را در سراسر جهان مستقر سازد و نگرانی کمی درباره دفاع از میهن خود داشته باشد چیست؟ آیا متحدان امریکا به قدرت آن کشور افزوده اند؟ برخی از متحدان امریکا به قدرت آن کشور میافزایند برخی دیگر بیش از آن که مشکلات را حل کنند خود مشکل ساز هستند و برخی دیگر بیشتر تحت الحمایه امریکا هستند و نه عامل افزودن معنادار قدرت آن کشور.
در واقع، مزیت منحصر به فرد امریکا موقعیت آن کشور به عنوان تنها قدرت بزرگ در نیمکره غربی و تنها هژمون منطقهای در تاریخ سیاسی معاصر بوده است. با گسترش قدرت ایالات متحده در امریکای شمالی، با جذب مهاجران و حفظ نرخ بالایزاد و ولد برای سالهای طولانی در کمتر از یک قرن امریکا تبدیل به بزرگترین اقتصاد جهان شد بدون هیچ رقیب قدرتمندی در نزدیکی آن کشور، امریکا از سطحی از امنیت رایگان برخوردار شد که دیگر قدرتهای بزرگ تنها در حسرت و آرزوی آن بودند.
ترکیبی از وسعت و موقعیت جغرافیایی، جمعیت و توان اقتصادی به امریکا اجازه تا یک نهاد نظامی گسترده ایجاد کند. در همان حال، انزوای جغرافیایی امریکا سبب رها شدن آن کشور از صرف هزینه هنگفت برای دفاع از خاک خود شد. این موضوع به امریکا اجازه داد تا دیرتر از هر کشور دیگری وارد جنگ جهانی شود و قلمروی خود را در طول آن فجایع سالم حفظ کند. این فاصله جغرافیایی کمک کرد تا امریکا به متحدی جذاب در طول جنگ سرد تبدیل شود.
امریکا به قدری قوی بود که میتوانست از شرکای دور خود محافظت کند و همزمان به اندازه کافی دور بود که کشورهای متحد نگران نباشند امریکا ممکن است آنان را تحت سلطه خود در آورد.
از این منظر، پیروزی شمال در جنگ داخلی امریکا یک لحظه حساس با پیامدهای گسترده بود. حفظ اتحاد کشور امریکا پس از جنگ داخلی آن کشور را قادر ساخت تا توسعه خود را تکمیل کند. اگر جنوبیها در جنگ داخلی پیروز میشدند امریکا ضعیفتر میشد. هم چنین، احتمال آن وجود داشت که دو بخش امریکای دوپاره شده بار دیگر با یکدیگر وارد جنگ شده و مکزیک و کانادا نیز وارد این درگیری میشدند. در آن صورت، سیاست بین الملل در امریکای شمالی و مرکزی بیشتر شبیه به قاره چند قطبی اروپا میشد جایی که قدرتهای بزرگ رقیب از یکدیگر میترسیدند و برای قدرت و نفوذ رقابت میکردند و گاهی جنگهایی با هدف تنبیه یکدیگر را به راه میانداختند.
اخیرا خواندم که سناتور جمهوری خواه «تد کروز» به گروهی از دانشجویان گفته بود که «تگزاس ممکن است مجبور به جدایی دوباره شود» سپس او گفته بود دموکراتها سعی در «ویران کردن کشور» دارند. کروز خود سناتوری است که با هواپیما زمانی به تعطیلات رفته بود که رای دهندگان حوزه انتخابیاش در بیبرقی به سر میبردند.
او فکر میکند این موضع گیری و صحبتهای سست از نظر سیاسی به نفعاش خواهد بود. اوج بدبینی او آنجاست که مدعی شده دموکراتها در حال برنامه ریزی برای تقلب در انتخابات آینده هستند. این در حالی است که طیفی از جمهوری خواهان تمام تلاش خود را میکنند تا رای دهندگان را از رای دادن منع کنند و راه خود را به سمت حکومت دائمی اقلیت هموار سازند.
برخی نظرسنجیها، اما نشان میدهند که متاسفانه حمایت از جدایی طلبی به طور ناخوشایندی در امریکا رو به افزایش است و بخش فزایندهای از امریکاییها که اکثرا در جناح راست سیاسی به سر میبرند اکنون مایل هستند که علیه مقامهایی که با دیدگاه هایشان مخالف هستند با خشونت فیزیکی برخورد کرده و آنان را تهدید کنند. دیدیم که گروهی از اوباش حتی برای براندازی انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته به کنگره حمله کردند و اقداماتشان توسط برخی از سیاستمداران برجسته مورد دفاع قرار گرفت و یا آن که سعی در سفید نمایی آن داشتند.
علاوه بر این، انگیزه جدایی طلبی تنها محدود به جناح راست سیاسی نمیشود. کالیفرنیا از تلاشهای دونالد ترامپ رئیس جمهوری سابق برای عقب نشینی از اقدامات حفاظت از محیط زیست سرپیچی کرد و ماساچوست شکایتهای متعددی را برای جلوگیری از اجرایی شدن طیف گستردهای از ابتکار عملهای دوران ترامپ علیه او طرح کرد. در نتیجه، بعید نیست که در دوره بعدی ریاست جمهوری نقشه سیاسی کشور به شدت به نفع حزب رئیس جمهوری طراحی شود و برای مثال، ایالتهای دموکرات در غرب با رئیس جمهوری جمهوری خواه همراهی نکنند.
در اینجا دو خطر وجود دارد. بدیهیترین و محتملترین خطر آن است که قطبی شدن و انسدادی ایجاد شود که اقدام سریع و موثر برای دولت در حوزه سیاستگذاریهای حیاتی را ناممکن میسازد صرف نظر از آن که کدام حزب در قدرت باشد. این گرایش مصداق تیراندازی به پای خود خواهد بود دقیقا همان چیزی که «شی جین پینگ» رئیس جمهوری چین روی آن حساب میکند تا این ادعا را مطرح کند که مدل سیاسی چینی برتری دارد. احتمال ضعیفتر، اما نگران کننده آن است که اختلاف موجود تشدید شده و صحبتهای سست امروز درباره جدایی ایالتها تبدیل به واقعیتی سیاسی شود.
آیا این نتیجه محتمل است؟ قطعا نه. کشورهای تثبیت شده به ندرت از هم فرو میپاشند جنگهای داخلی در میان دموکراسیها کمتر رایج است. با این وجود، بخش ترسناک آنجاست که چنین گرایشی باعث تضعیف نهاد سیاسی میشود. این خطر را نباید نادیده گرفت. تلاشهای جدایی طلبانه در کبک، کاتالونیا و اسکاتلند برای کشورهای دموکراتیک هزینه ساز بوده اند.
علیرغم اشتباهات بسیاری که در واکنشهای امریکا رخ داده از جنگ عراق تا واکنش به حملات ۱۱ سپتامبر تا رویکرد نسبت به آزمایشهای هستهای کره شمالی، جمهوری خواهان دوست دارند خود را بزرگسالانی مسئول حفظ امنیت ملی نشان دهند. این در حالی است که در عمل آنان مخالف هرگونه تلاشی بودهاند که به امریکا برای آماده شدن به منظور یک رقابت جدی ژئوپولیتیک کمک میکند.
حفظ برتری فناوری امریکا و سرمایهگذاری در زیرساختهای حوزه بهداشت و آموزش بهره وری بلند مدت امریکا را افزایش میدهد، اما جمهوری خواهان به دلیل آن که این ابتکار عمل از سوی بایدن مطرح شده با آن مخالفت میورزند. جمهوری خواهانی که دوست دارند در مورد لزوم شکست دادن چین صحبت کنند در عمل کارهایی را انجام میدهند که تحقق این آرزو را برای امریکا غیر ممکن میسازد.
صحبتهای بیپرده تد کروز درباره جدایی ایالت ها، مخالفت او با واکسیناسیون کرونا و دامن زدن به جنگ فرهنگی بیپایان امید به داشتن سیاست خارجی موفق را تضعیف میکند چه برسد به برنده شدن در رقابتی ژئوپولیتیک با یک رقیب همتا. اگر انگیزه جدایی طلبی شتاب گیرد حیاتیترین دارایی ژئوپولیتیک امریکا هدر میرود به بیان ساده تر: «ما امریکاییها در کنار یکدیگر برقرار و ایستاده هستیم و جدا از یکدیگر شکست میخوریم».
*ستوننویس «فارین پالیسی» و استاد روابط بین المللی در دانشگاه هاروارد
منبع: فارین پالسی
ترجمه: فرارو