فراروـ قسمت دوم سریال میدان سرخ به کارگردانی ابراهیم ابراهیمیان و تهیه کنندگی جواد نوروزبیگی جمعه ۲ مهر ماه ۱۴۰۰ وارد شبکه نمایش خانگی شد.
در خلاصه داستان این قسمت آمده است:
«بعد از مفقود شدن کیف حاوی شمش و اطلاعات محرمانه گروهی تبهکار به سردستگی گروچف زندگی تمام کسانی که به نحوی در این جریان خواسته یا ناخواسته درگیر شدهاند، دچار تغییر میشود؛ اما در این میان این شیداست که تاوان بزرگی میدهد.»
در قسمت دوم کمی بیشتر وارد زندگی سه شریک میشویم. عبد با خواهر تورج ازدواج کرده است و دو برادر دارد. پیام (بهرام افشاری) برادر عبد با لیلی (سوگل قلاتیان) در ارتباط است و برای برادر و شرکایش کار میکند. او تابع تصمیمات برادر بزرگتر است و در عین حال سعی میکند فاصلهاش را از کارهای خلاف حفظ کند. سه شریک مدام با هم جلسه میگذارند و هنوز نتوانستهاند برای طلاها و الماسها تصمیمی بگیرند. از طرفی میدانند که وارد بازی خطرناکی شدهاند و در حد و اندازه در افتادن با صاحبان این طلاها نیستند و از سویی دیگر وسوسه بالا کشیدن این همه پول رهایشان نمیکند.
در سویی دیگر شیدا که میخواست برای درمان دخترش از کشور خارج شود، به دام گروچف میافتد که نمیداند چه بلایی سر شمشها آمده است و شادی را گروگان میگیرد تا شیدا را تحت فشار قرار بدهد. مقدار زیادی طلا و الماس باد آورده تصادفی به دامن سه شریک خلافکار نو کیسه میافتد و آنها ناخواسته بخشی از بازی آدمهای قدرتمندتر از خودشان میشوند. این میتواند شروعی جذاب برای یک داستان پر کشش باشد؛ اما چرا این اتفاق برای میدان سرخ نمیافتد؟
سهل انگاری در پرداخت داستان و کارگردانی کاری میکند که میدان سرخ بیشتر کاریکاتوری دیده شود و جدی گرفته نشود. از تق تق تق زدنهای بچهگانه بازیگرها روی کیبرد لپتاپهایشان که مثلا کار مهمی انجام میدهند، درحالی که بچههای ده ساله هم از مسخرگی چنین میزانسنهایی باخبرند تا واکنشهای عجیب شخصیتها نسبت به آنچه اتفاق میافتد. شیدا همسرش را در باغچه دفن میکند و بدون هیچ تنش عصبی، ناراحتی یا هر چیز دیگری فردا صبح دست دخترش را میگیرد که به خارج از کشور برود. حتی دختر هم که صحنه دلخراش جنازه غرق در خون پدرش را دیده است، ظرف کمتر از ۲۴ ساعت بهخوبی خودش را کنترل میکند و خانه را همراه مادرش ترک میکند. آیا این مادر و دختر منتظر چنین روزی بودهاند؟
آنهایی که از یک بلندی خانه را زیر نظر داشتند، چه کسانی بودند؟ افراد گروچف؟ گروچف که میگوید از عاقبت سهراب و طلاها خبر ندارد. آنها کسان دیگری بودند؟ پس چرا خودشان را نشان نمیدهند؟ از سویی دیگر خود گروچف با آن همه دبدبه و کبکبه چرا آدمهایش را تا جلوی در خانه سهراب میفرستد تا زن و بچهاش را بدزدند؛ اما زودتر وارد خانه نمیشوند که از ماجرا سر در بیارورند؟ اگرچه دیدن سعید داخ در این نقش و با این ژستها جذاب است، دیدن علی مصفا هم در نقش فردی کم حرف، اما اینبار مشکوک خالی از لطف نیست.
اما دو برابر دیدنی بودن آن دو نقش بازی مهتاب کرامتی غیر قابل تحمل است. بازیهایی که یکدست نیستند با دیالوگهایی که بیجهت و بدون طراحی نوشته شدهاند، ترکیب میشوند و نتیجه همان چیزی میشود که در این دو قسمت میدان سرخ رقم خورده است. پسرعموی شیدا با دیدن پریشانی او و وقتی کف زمین پهن شده است، تلفن همراهش را در میآورد و میگوید:《بذار من زنگ بزنم به پلیس» از این خندهدارتر هم داریم؟
سازندگان بعضی فیلمها و سریالها خودشان یک داستان را سرسری میخوانند، سرسری میسازند و سرسری میبینند و توقع دارند که مخاطبانشان هم مثل خودشان کمهوش باشند. کارگردانهای خوب تصورات خیالی خودشان را به نحوی به تصویر میکشند که تماشاگر دنیای آنها را هرقدر که عجیب و غریب هم باشد، میپذیرد؛ ولی هستند کارگردانهایی که تخیلات خودشان را تخیلیتر از آنچه در سر دارند، میسازند و خودشان برای خودشان به به و چه چه میکنند.