چارلی تایسون - آتلانتیک؛ نابترین طغیان کینهتوزی را چند سال پیش در جشن تولد یکی از دوستان سابقم دیدم. همگی بین ۲۰ تا ۲۵ساله بودیم و خیلی نوشیده بودیم. به آشپزخانه رفتم تا لیوانم را پُر کنم. وقتی برگشتم، میزبان را دیدم که صورتش گل انداخته و از دست نامزدش، به دلیل خطایی توجیهناپذیر، بسیار عصبانی بود.
کیک بزرگی که نامزد رسواشدهاش برای تولدش خریده بود روی میز بود. دختر عصبانی کیک را برداشت و روی زمین انداخت. مهمانها با ترس و طمانینه به سمت در حرکت میکردند و دختر عصبانی، که از خشم میجوشید و انگشتِ خامهایاش را بالا گرفته بود، با حرص گفت «حالا دیگر هیچکس کیک نمیخورد».
کینهتوزی منطق نمیپذیرد؛ هجوم میبریم تا به کسی آسیبی برسانیم، حتی به قیمت آسیبدیدن خودمان. ما آدمها وقتی کینهتوزانه رفتار میکنیم که میل به تنبیهکردن بر سایر ملاحظات غلبه میکند.
کسی که غرق در لذت مسموم کینهتوزی است برایش مهم نیست که به خودش آسیبی برسد یا دنیا را به هم بریزد؛ فقط میخواهد حس عداوتش را ارضا کند. ازآنجاکه کینهتوزی هزینهای شخصی نیز در پی دارد، این حس حقیر و ضداجتماعی شباهتهایی با دگرخواهی نیز دارد. بسیاری از کسانی که رفتار کینهتوزانه دارند خودشان بر این باورند که رفتار نجیبانهای دارند: چراکه عدالت را جاری میکنند.
فرض بنیادین کتاب کینهتوزی: نیمۀ پُرِ نیمۀ تاریکِ ما نیز همین است که ما در عصری مملو از کینهتوزی زندگی میکنیم. سایمون مککارتی جونز، نویسندۀ این کتاب و استاد روانشناسی دانشگاه ترینیتی دوبلین، میگوید شاید کینهتوزی «آخرین سلاح سرکوبشدگان باشد».
رفتار کینهتوزانۀ محرومان میتواند سرکوبگران را سر جایشان بنشاند. کینهتوزی، بهمثابۀ تنبیهی پرهزینه علیه ثروتمندان و قدرتمندان، میتواند سلسلهمراتب سلطه را تضعیف و شرایط را منصفانهتر کند. در کتاب چنین میخوانیم که شاید با اعمالِ تمهیدات سیاسیِ عادلانهتر بتوان کینهتوزی را تسکین داد، ولی نمیتوان برطرفش کرد. اما مشخص نیست که کینهتوزی تا چه حد میتواند از ابراز نارضایتی صِرف فراتر رود و به سازوکاری برای برقراری سیاست برابریخواهانه تبدیل شود.
مککارتی جونز چند مثال واقعی از «کینهتوزی علیه سلطه» ارائه میکند که کینهتوزان توانستهاند قدرتمندان را به زیر بکشند. او به پژوهشهایی دربارۀ جوامع شکارچی-گردآورِ معاصر اشاره میکند که نشان میدهد اعضای متکبر گروه که سعی میکنند با قلدری بر بقیه تسلط یابند مدام توسط سایر اعضا به قتل میرسند.
او کینهتوزی مستتر در تحریم خرید کالاها را تحسین میکند، وقتی مصرفکنندگان برای تنبیه تولیدکننده از خرید محصول محبوبشان امتناع میکنند. استدلال او مبنی بر اینکه کینهتوزی انصاف را تقویت میکند، درواقع، متکی بر آزمایش مشهوری در علم اقتصاد است به نام «بازی اولتیماتوم».
در این بازی، مقداری پول به بازیکن نخست داده میشود، مثلاً ده دلار، و از او خواسته میشود آن مبلغ را با بازیکن دوم تقسیم کند. اگر بازیکن دوم پیشنهاد را بپذیرد، پول میان آنها تقسیم میشود (مساوی یا نامساوی، هرطور که بازیکن نخست پیشنهاد داده باشد).
اگر بازیکن دوم پیشنهاد را نپذیرد، به هیچیک پولی تعلق نمیگیرد. پژوهشگران دریافتهاند که اگر مبلغ پیشنهادی به بازیکن دوم خیلی کم باشد، بسیاری آن پول مفت را رد میکنند. یکی از توضیحات محتمل برای «رد کینهتوزانۀ» پیشنهادِ پایین این است که آدمها حاضرند ضرر کنند تا شخصی را که منصف نبوده تنبیه کنند. بنابراین، حداقل در شرایط آزمایشگاهی، کینهتوزی میتواند همکاری اجتماعی را ترقی بخشد و هنجارهای اجتماعی مثبت را تثبیت کند.
متأسفانه، رفتهرفته که مککارتی جونز پژوهشهای روانشناسی بیشتری را بررسی میکند، دستهبندی اعمال کینهتوزانهاش گسترش یافته و انسجام آن از هم میپاشد. از جملۀ این اعمال کینهتوزانه میتوان به این موارد اشاره کرد: منتظرگذاشتن کسی برای جای پارکینگ، حملۀ انتحاری، ترشح سم از باکتری، تعقیب موبیدیک توسط ناخدا اهب و هولوکاست.
در نگاه کلی، هر اقدامی که آسیب شخصی برای فاعل در پی داشته باشد کینهتوزانه به نظر میرسد، ولی دستهبندی حاصل از این تعریف بیمعنی است. چراکه پدیدههای مشخصی مانند حسادت، دیگرآزاری، خشنودی از غم دیگران، آرمانگرایی نسنجیده و بدجنسی ذاتی آدمیان مفهومشان را از دست میدهند. آنچه بهکلی از نظر پنهان مانده است بافت هیجانی خاصِ کینهتوزی است که ترکیبی است از تلافیجویی کودکانه و شتابزدگی. مانند همان اتفاقی که در ابتدای مقاله روایت کردم، کینهتوزی از اساس حقیرانه است.
تقلیلگرایی آشکار کتاب منجر شده است مککارتی جونز از هرگونه ادعای قاطع دربارۀ اینکه چرا به یکدیگر آسیب میزنیم پا پس بکشد. برای نمونه، هنگام بررسی آنچه «کینهتوزی وجودی» مینامد، این پدیده را بهدرستی در رُمان یادداشتهای زیرزمینیِ داستایفسکی بررسی میکند که شخصیت اصلی آن برای اینکه بداند آیا بهراستی آزاد و رهاست یا خیر دست به رفتارهایی نامعمول میزند. ولی بلافاصله به سادهسازی این مفهوم روی میآورد و آن را تا سطح «هدف حداکثری» پایین میآورد که مربوط به مسائل کسبوکار است (هدف حداکثری هدفی به دور از واقعبینی است که برای اثبات خودمان به دیگران اتخاذ میکنیم).
او در جایی دیگر از کتاب، برای تأیید حرفهایش، از چند فرد شناختهشده دربارۀ انگیزۀ انسان نقلقول میکند، اشخاصی مانند مدیر اجرایی سابق گلدمنساکس یا پیشخدمت بتمن در فیلم «شوالیۀ تاریکی» («بعضیها فقط دوست دارند بشینند و دنیا راتماشا کنند که دارد از هم میپاشد»).
این ابهامات و بدیهیات مفهومیْ پژوهش او را، که بالقوه میتوانست نویدبخش باشد، خدشهدار میکنند. مککارتی جونز، با جلب توجه ما به مبحث کینهتوزی، عنصری مهم را در جو هیجانی این دوران شناسایی کرده است. جای تعجب نیست که پرشورترین بخشهای کتاب این دو مبحث باشند: یکی بازخوانی موضوع برکسیت و انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا (بهعنوان نمونههای «رأیِ کینهتوزانه») و دیگری بررسی این نکته که چرا سیل خشم جاری در شبکههای اجتماعی به بدجنسترین کاربران اعتبار میبخشد («تنبیه» دیگران در شبکههای اجتماعی هزینۀ بسیار اندکی در پی دارد، برای همین کینهتوزی در شبکههای اجتماعی عادی شده و حتی تشویق میشود). در روزهای منتهی به برکسیت، نیکولا استورجن، وزیراول اسکاتلند، به رأیدهندگان هشدار داد «از سر لجبازی با صورتتان بینیتان را نبرید».
برخی رأیدهندگان بر این باور بودند که خروج بریتانیا از اتحادیۀ اروپا به اقتصاد آن کشور لطمه خواهد زد، بااینحال، از لج نخبگان لندن و بوروکراتهای بروکسل رأی به خروج دادند.
برای توضیح کینهتوزی موجود در سیاست امروز میتوان چندین دلیل برشمرد: ترس و نفرت از اقلیتهای نژادی، شوک ناشی از پیشرفتهای فناوری، کارزارهای دروغپراکنی شرکتها و بازیگران عرصۀ سیاست، فروپاشی نهادها و جوامع محلی، رؤیاهای خیالی دربارۀ گذشتۀ ملی که اینک دیگر دستنیافتنی است. ولی چه چیزی باعث میشود گروههای سیاسی مصلحت عام را کنار گذاشته و درعوض بر سر سهمی بجنگند که رو به اتمام است؟
از شواهدی که در این کتاب گردآوری شده است چنین برمیآید که کینهتوزی بخشی از عوارض مخرب نابرابری اقتصادی است. اینکه کینهتوزی در پاسخ به نابرابری ایجاد میشود برآمده از بازی اولتیماتوم است: پیشنهاد ناچیزْ منجر به ردِ کینهتوزانۀ پیشنهاد میشود. ولی رابطۀ کینهتوزی و طبقات اجتماعی پیچیدهتر از اینهاست.
حس کینهتوزی ظاهراً رابطۀ نزدیکی با درک و قضاوت فرد از منزلت اجتماعی دارد. مککارتی جونز چنین استدلال میکند که غالب رفتارهای کینهتوزانه برای کسب برتری در مقابل حریف هستند. در شرایط رقابتی که منابع محدود است، آسیبرساندن به منزلت دیگران میتواند به نفع خودمان تمام شود. شواهد آزمایشهای مربوط به بازی اولتیماتوم نشان میدهد که بازیکنان غالباً نه برای برقراری مساوات بلکه برای پیشیگرفتن خودشان فرصت مالی همدیگر را ضایع میکنند.
مککارتی جونز در کتاب کینهتوزی از چنین رفتارهایی دفاع میکند، زیرا معتقد است این رفتارها، با تارومارکردن ثروتمندان و بازکردن فضا برای فقرا، سبب برابری میشوند. اما این کار را صرفاً از روی اکراه انجام میدهد (تمرکز کتاب روی «نیمۀ پُر» کینهتوزی شاید برآمده از این واقعیت باشد که حوزۀ نشر علوم اجتماعی همهپسند نیاز به چهارچوبی خلاف انتظار دارد). کینهتوزی نشانۀ زوال اجتماعی است، ولی راهنمای مطمئنی برای عدالتجویی نیست. این حس زشت مانند باتلاق است، و نه به عدالت که به کینهتوزیِ بیشتر منجر میشود.
زیرا کینهتوزی منحصر به فقرا و محرومان نیست. قربانینمایی و ادعای اینکه تحقیر عدهای در راستای مصلحت عام است کار راحتی است. امروزه تقریباً هر کسی میتواند عقدههای حقیر و دیگرآزارانۀ خود را همچون «قیام» جلوه دهد و مخاطب بیابد (در یک نظرسنجی تازه، ۷۵ درصد از جمهوریخواهان آمریکا گفتند که علیه محافظهکاران تبعیض جدی اعمال میشود؛ و ۴۹ درصد معتقد بودند که علیه سیاهپوستان تبعیض اعمال میشود).
پژوهشگران نشان دادهاند که آمریکاییها، درکل، نابرابری در جامعۀ آمریکا را دستکم میگیرند (وضعیت برابری توزیع ثروت در چین بهتر از آمریکاست). برای همین نیز برداشت ما از اینکه چه کسی را باید «سر جایش نشاند» غالباً نادرست است. سیاست کینهتوزانه سیاستی است که در آن اکثریتی فقیرشده در حال جدال بر سر سهمی ناچیز از اقتصاد هستند و همزمان ثروتمندان مانند همیشه به کارشان ادامه میدهند. نمیتوانیم با «تنبیه» دیگران جامعهای بسازیم که کمتر تنبیه کند.
کینهتوزی اگر هم کارکرد مثبتی داشته باشد، نه در سیاست که عمدتاً در هنر است. جین آستین، که هنرمندی چیرهدست در نشاندادن افادههای کینهتوزانه و انتقامجوییهای حقیرانه است، این را خوب میدانست. یکی از دستاوردهای او در بهتصویرکشیدن جامعهای عمیقاً نابرابر این بود که کینهتوزی را همچون سلاحی ادبی به کار گرفت.
در آثار او میبینیم که کینهتوزی زبانها را تیزتر کرده و به توهین آشکار بدل شده است. رمانهای او با زبانی تلخ و زهرآلود مجموعهای بیپایان از تحقیر زندگی اجتماعی و جدالهای مسخره برای کسب منزلت اجتماعی را به تصویر میکشند.
در رمان غرور و تعصب، خانم بینگلی، یکی از کینهتوزترین شخصیتها، هنگام پیادهروی در باغ به الیزابت بِنِت تنه میزند و او را از مسیر خارج میکند تا خودش بتواند کنار آقای دارسی قدم بزند. بعدتر، خانم بینگلی چنین وانمود میکند که از حرف گستاخانۀ آقای دارسی تعجب کرده و از الیزابت میپرسد چطور باید او را «تنبیه» کنند. الیزابت میگوید «همۀ ما میتوانیم یکدیگر را تنبیه کنیم و برای هم دردسر درست کنیم. سربهسرش بگذارید، به او بخندید». کینهتوزی چقدر مفرح است!
ولی ماجرای دارسی مغرور و الیزابت متعصب در این رُمان به کینهتوزی محدود نمیماند و، با گذشت زمان، شوخیهای نیشدار این دو شخصیت به دلبستگی صمیمانه تبدیل میشود. رمان غرور و تعصب ادای دِینی است به لذت کینهتوزیهای استادانه، اما درعینحال بر این نکته نیز اذعان دارد که باید کینهتوزیهای حقیر بینگلیهای این دنیا را نیز کنار گذاشت. کینهتوزی کار کسانی است که میخواهند به شما تنه بزنند و جای شما را در مسیر بگیرند. اما سیاست انسانیتر به دنبال راهی برای عریضترکردن مسیر میگردد.
پینوشتها:
منبع: ترجمان علوم انسانی